بدون حاشیه رفتن و مقدمه‌چینی، می‌خواهم یک مجموعه داستان «خیلی‌ خوب» به شما معرفی کنم که هم بار سرگرم‌کننده‌ی لازم برای مخاطب عام را دارد و هم خواندنش تجربه‌ای است متفاوت در زمینه‌ی خواندن داستان کوتاه، و منبعی است برای ایده گرفتن و یادگیری داستان‌نویسی برای نویسندگان جوان. مطالب من در مجله کتابچی را هم اگر دنبال کرده باشید، می‌دانید که کم پیش می‌آید به کتابی بگویم «خیلی خوب» و وقتی این صفت را در همان خط اول به کار برده‌ام، مشخص است که چقدر کتاب را دوست داشته‌ام و باید جلوی خودم را بگیرم که این مطلب، حال و هوای شخصی و حسی به خودش نگیرد و بتواند به خواننده، کمک کند و دلیل کافی بدهد که کتاب را برای خواندن انتخاب کند.

در ستایش قلاب روایی

«تارک دنیا مورد نیاز است» با عنوان فرعی «ده داستان تاسف‌بار» عنوان یک مجموعه داستان ۱۵۸ صفحه‌ای است که میک جکسون، نویسنده‌ی خلاق انگلیسی آن را نوشته است. اولین بار این کتاب در سال ۲۰۰۵ منتشر شده و خوشبختانه، نشر چشمه در ایران نیز آن را از سال ۱۳۸۶، با ترجمه‌ی «گلاره اسدی آملی» منتشر و راهی بازار کتاب کرده است. اسم اصلی کتاب به انگلیسی درواقع Ten sorry tales  است که مترجم احتمالا به جهت وفاداری، آن را به عنوان عنوان فرعی کتاب انتخاب کرده، و برای عناون اصلی، ترجیح داده اسم یکی از داستان‌ها را انتخاب کند. این داستان‌ها، اغلب حال و هوایی فانتزی، دلهره‌آور، هجوآلود، تخیلی و البته تلخ دارند و رگه‌هایی از آیرونی، طنز سیاه و تصاویر و ایده‌های گروتسکی را می‌توان در اغلب آن‌ها مشاهده کرد. برای مثال می‌توانم توجهتان را به مُرده‌ای جلب کنم که دو خواهر او را مثل یک ماهی، دودی کرده، تنش را از امعاء و احشاء خالی کرده و دوباره می‌دوزند و به او لباس می‌پوشانند تا همدمشان شود! یا پسربچه‌ای را تصور کنید که یک روز در حراجی، ابزار و وسایل خاصی را پیدا می‌کند که مخصوص جراحی پروانه‌های خشک‌شده و دوباره زنده کردن آن‌هاست! یا دختربچه‌ای که جمع کردن استخوان، بهترین تفریح و سرگرمی اوست، یا زوجی که یک خانه‌ی بزرگ می‌خرند که تویش یک غار کشف می‌کنند و تصمیم می‌گیرند کسی را استخدام کنند که مانند یک تارک دنیا، در آن غار به ریاضت کشیدن مشغول شود. فکر می‌کنم همین خلاصه‌های بدون اسپویل (لو دادن) از چند داستان این مجموعه، برای آشنایی با حال و هوای کلی کتاب «تارک دنیا مورد نیاز است» کافی باشد؛ داستان‌هایی که اگرچه پر هستند از شخصیت‌های عیجب و منحصربه‌فردی که میک جکسون خلق کرده، اما عدم تناسب آن‌ها و جهان تلخ و غمگین آن‌ها با منطق زندگی واقعی و دنیای رئال، توی ذوق نمی‌زند و می‌شود از ثانیه‌ی اول، به راحتی با دنیای آن‌ها ارتباط گرفت، و با هرکدامشان هم‌ذات‌پنداری کرد.

روی «ثانیه‌ی اول» به این منظور تاکید دارم که یکی از نقاط قوت اصلی این داستان‌ها علاوه بر ایده‌های اولیه‌ی خیلی خلاقانه و فضاسازی‌های تازه، شروع خیلی خوب آن‌هاست. جملات ابتدایی و درواقع خطوط اول هرکدام از این داستان‌ها، حکم قلابی را دارند که خواننده را مثل یک ماهی، به دام می‌اندازند و او را می‌کشانند توی دل داستان. برای مثال، جملات ابتدایی چند تا از این داستان‌ها را با هم مرور می‌کنیم:

غیرعادی‌ترین چیز در مورد آقای موریس این بود که او یک پا نداشت…

بعضی از مردم پول‌دار به دنیا می‌آیند. بعضی‌ها هم بعداً پول‌دار می‌شوند. بقیه هم به اندازه‌ی آن‌ها شانس نمی‌آورند.

نعش‌کش اصولاً به اتومبیل بزرگ سیاه‌رنگی اطلاق می‌شود که مُرده‌ها را از جایی به جای دیگر منتقل می‌کند.

تلما نیوتن ریزه‌میزه بود. سرتاپایش دو سه وجب هم نمی‌شد. امیدوار بود که بعدها کمی قد بکشد، ولی عجالتاً تا آن موقع چند بلوز را روی هم می‌پوشید تا کمی درشت‌تر جلوه کند!

همه‌ی آدم‌ها دوست دارند چاله بکنند. این غریزه‌ی آدمیزاد است…

ماه بالای سر تنهایی‌ست

شاید به نظر برسد که برخی از این داستان‌های خوب، با وجود داشتن شروع‌های جذاب، در نیمه‌ی دوم و نزدیک به پایان خود، ناگهان چنان از نفس می‌افتند که منحنی پرتلاطم روایت، دیگر تبدیل به یک خط نسبتاً صاف دورازانتظار می‌شود و خواننده‌ی غرق در هیجانی که منتظر است داستان در پایان‌بندی، به یک ضربه برسد و نقطه‌ی اوجش را تجربه کند، ممکن است خیلی حس دلچسبی از این روند نداشته باشد. اما در نگاهی، می‌شود ماجرا را اینطور تماشا کرد که شاید باید این داستان‌ها را به همین شکل بپذیریم که نقطه‌ی اوجشان همان ایده‌ی خلاق و شروع دیوانه‌وارشان است.

اگرچه قهرمان‌های اکثر این داستان‌ها، کودکان و نوجوانان هستند، اما این دلیل درستی نیست که کتاب تارک دنیا مورد نیاز است را مختص به گروه سنی نوجوانان بدانیم. درواقع هر خواننده‌ای که دلش بخواهد داستان خوب بخواند، می‌تواند با این مجموعه اوقات خوبی داشته باشد و کلی هم ایده بگیرد. ادبیات فانتزی هم که برای همه جا دارد و آغوشش باز است و نمی‌شود آن را به گروه سنی خاصی محدود کرد. البته به سبب فضاهای دلهره‌آور و تلخ حاکم بر اکثر داستان‌ها و اینکه مرگ، فراموشی، و از دست دادن و انزوا مضمون‌های اصلی چند تا از این داستان‌ها هستند، به نظر من آن‌ها برای کودکان نمی‌توانند مناسب باشند. همین‌جا که اشاره‌ای به مضمون‌های پررنگ در کتاب شد، باید اشاره کنم که استفاده از گروتسک در ادبیات داستانی، فقط به سبب خلق یک موجود یا یک فضای ترسناک و همزمان خنده‌دار نیست که مخاطب آن را بخواند و بترسد و بخندد و چندشش شود و برود. گاهی اوقات گروتسک می‌تواند برای بازتاب یک حال و هوا یا مضمون اجتماعی – انسانی، به کار برود. برای مثال در داستان خواهران پی‌یرس، آن فضای خفقان‌آوری که با نثری خیلی عادی و بدون القای مستقیم حس ترس و وحشت روایت می‌شود، می‌توان شکلی از انزوا را مشاهده کرد و در لایه‌ی زیرین اثر، به این برداشت رسید که تنهایی از منظر نویسنده، چه شکلی می‌تواند داشته باشد و اگر به آن جسمیت ببخشیم، تا چه حد غمناک است. البته بدون تلاش برای نفوذ به لایه‌های اثر، به نظرم می‌شود این اولین داستان مجموعه را حتی در رده‌ی آثار جنایی آمیخته با کمدی سیاه نیز جای داد:

او را به عقب کلبه بردند و روی همان تخته‌سنگی گذاشتند که رویش ماهی‌ها را آماده می‌کردند. ادنا کاردش را تیز کرد، شکم مرد را شکافت و به کمک لول آن را خالی کرد. بعد با نخی که برای تعمیر تورها بود، شکمش را دوباره دوختند. بعد هم یکی دو هفته‌ای او را در انبار آویزان کردند تا دودی شود. گه‌گاه هم سری به او می‌زدند تا مطمئن شوند همه‌چیز روبه‌راه است، و بالاخره آماده شد. یکی دو هفته‌ی اول او را روی مبل نشاندند. بعد گذاشتندش روی چارپایه‌ی مثابل پیانوی قدیمی مادرشان، که وقتی زنده بود می‌نواخت. بعد دست‌هایش را روی کلاویه‌ها قرار دادند. پیانو خیلی وقت بود که توی آن هوای نمکی قفل کرده بود، با این حال هر دو خیلی دوستش داشتند و وقتی مرد را پشت آن نشاندند علاقه‌ی هردویشان به مرد صدچندان شد، انگار که داشت در تالاری باشکوه ترانه‌ای قدیمی اجرا می‌کرد…

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

نابه‌هنجاری و حس خنده و ترسی که این تصویر از مرگ و درواقع برخورد با انسان مُرده به مثابه یک شیء و خلق کردن یک زندگی از دل مرگ القا می‌کند، در جاهای دیگر کتاب تارک دنیا مورد نیاز است نیز به شکل‌های مختلف وجود دارد. برای مثال در داستان «گذر از رودخانه» طنز سیاه حاکم بر فضای قصه، همزمان می‌خنداند و منزجر می‌کند. البته نوع نگاه به مرگ در این داستان با داستانی که پیشتر مثال زده شد، متفاوت‌تر است:

وقتی نعش‌کشی را با تابوتی در آن می‌بینید، رسم این است که کلاهتان را بردارید و باادب بایستید تا رد شود. اگر کلاه به سر ندارید، باید سرتان را خم کنید. این کار «احترام گذاشتن به مردگان» تلقی می‌شود، اما واقعیت این است که چیزی که به آن احترام می‌گذارید، درواقع خود «مرگ» است.

این فضاهای گروتسکی و تصویرسازی‌های عجیب و حزن‌آلود که ممکن است در نظر خواننده، فضای فیلم‌های تیم برتون و کاراکترهای منزوی و عجیب او را تداعی کنند، صرفا به متن کتاب خلاصه نمی‌شوند و تصویرسازی‌های «دیوید رابرتز» در شروع هر داستان، حکم تیتراژی را دارد که نوید ورود به یک داستان هولناک را به آدم می‌دهد؛ اما بعد از ورود، خواننده متوجه می‌شود ماجرا بیشتر از وحشتناک بودن، همان حال و هوای تاسف‌باری را دارد که توی عنوانش ذکر شده، و یک فضای مغموم بر اثر حاکم است تا وحشت‌آلود:

تارک دنیا به هیچ درد خاصی نمی‌خورد، مگر به درد داشتن ظاهری به‌هم‌ریخته، خلوت‌گزیدگی، و کلاً اشغال فضایی که بدون او فقط غاری خالی از سکنه است.

یکی دو قطره امید

اما در لابه‌لای همین خطوط غمگین، می‌شود رگه‌هایی از امیدواری را هم کشف کرد که نویسنده بدون دچار شدن به افت شعارزدگی، مستقیم‌گویی و یا گرفتن نتیجه‌ی اخلاقی، ردپای روشن آن را در جای‌جای برخی از داستان‌هایش جا گذاشته است. برای اینکه بیشتر از این کتاب را لو نداده باشم و بگذارم خودتان آنچه که باید را در دل هر داستان کشف کنید، این یادداشت را با تصویری غمناک و امیدبخش از داستان «جراح پروانه‌ها» به پایان برسانم:

خورشید به بالا آمدن خود از بالای سقف خانه‌ها ادامه می‌داد، و نسیم خنکی از نورگیر به داخل می‌وزید. پروانه‌ها لرزیدند. چندتای اول مسیر هوا را گرفتند و روی تیر کنار نورگیر نشیتند. بقیه هم به تدریج به آن‌ها ملحق شدند. خیلی زود، فضا پر از پروانه شد: از هر رنگ و طرحی؛ تا اینکه یکی دو تا از نورگیر، رقص‌کنان به سمت بیرون پرواز کردند و دیگران نیز به آن‌ها پیوستند و آنی نگذشت که تمام آن موجودات ظریف از اتاق به بیرون هجوم برند. بکستر به سمت نورگیر رفت و پر کشیدن آن‌ها را نظاره کرد: ابر بزرگی از پروانه در آسمان شهر درهم می‌پیچید. به نظر می‌رسید آن‌ها می‌دانستند که می‌خواهند به کجا بروند. انگار می‌دانستند چه‌کار باید بکنند…

دسته بندی شده در: