غزل سعدی یکی از زیباترین جلوه‌هایی‌ست که ادبیات به ما نشان داده و ما که صدها سال بعد از این مرد بزرگ به دنیا آمدیم و هنوز آن را جزو شاخصه‌های فرهنگ فارسی می‌دانیم، نگاه متفاوتی به زبان و گفتار او داریم. در غزل‌های سعدی ما با مجموعه‌ای از تصاویر بی‌‎‌بدیل، بکر و سعل و ممتنع مواجهیم؛ به این معنا که در عین سادگی، تازه و غیرقابل تقلید است. سعدی یکی از شاعرانی‌ست که با مردم و جامعه‌ی زمان خودش به طور دائم در ارتباط بود و با سفر به مناطق و کشورهای مختلف و مشاهده‌ی رسوم و فرهنگ‌های گوناگون، شخصیتی تجربه‌گرا را در زندگی و اشعارش به نمایش می‌کشید. زبان در اشعار سعدی، به واسطه‌ی آشنایی او با افکار عمومی و تفاوت‌هایی که اقشار مختلف را در جامعه به وجود می‌آورد، به شکل حیرت‌انگیزی به زبان مردم شبیه است و حتی از ساده‌ترین موضوعات، مفاهیمی عاشقانه و حکیمانه استخراج می‌کند.

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان
بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من

نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال من

پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی
می‌رسد و نمی‌رسد نوبت اتصال من

خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند
هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من

برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد
فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من

چرخ شنید ناله‌ام گفت منال سعدیا
کآه تو تیره می‌کند آینه جمال من

دسته بندی شده در: