همان‌قدر که خواندن کتاب، جذاب و هیجان‌انگیز است، بعضی اوقات، نوشتن درمورد کتاب هم حس بی‌نظیری به انسان می‌دهد. حتی اگر نخواهید مرورنویس کتاب باشید و هیچ‌گاه هم به معرفی اثر به عنوان یک کار عمومی فکر نکنید، بعید است که کتابی خوانده باشید، فیلمی دیده باشید و یا موسیقی‌ای را گوش داده باشید و وسوسه نشده باشید تا آن را به دیگران، اعم از خانواده، دوستان و همکاران خود معرفی کنید! اما معمولا مشکلی که این‌جا پیش می‌آید این است که طرف دیگر ماجرا از شما می‌پرسد: «خب چرا باید این کتاب را بخوانم؟ فلان فیلم را ببینم یا آن موسیقی را گوش دهم؟» و این‌جاست که کار شما برای متقاعد کردن او آغاز می‌شود. جایی که معمولا سعی می‌کنید تا بدون اسپویل کردن (یعنی لو دادن بخش‌های مهم و بکر اثر) به بیان جذابیت‌های اثر مذکور بپردازید.

کل مقاله‌ای که در ادامه خواهید خواند، مربوط به همین فرآیند جالب است که معمولا آن را حسی انجام می‌دهیم و ساختار خاصی برایش متصور نیستیم. اما شاید اگر فرم قابل انعطافی برای آن بسازیم، در معرفی یک اثر ادبی، موفق‌تر از قبل باشیم. پس ما سعی کرده‌ایم تا در این مطلب به همین فرم بپردازیم و البته لازم می‌دانم ذکر کنم که تمامی مواردی که مطرح خواهم کرد، تنها پیشنهادهایی هستند که بنا به تجربه‌ی زیستی و حرفه‌ای به دست آمده‌اند و چون با هنر و ادبیات روبه‌رو هستیم، به هیچ عنوان نباید طوطی‌وار به تکرار فرم‌ها و تکنیک‌های ذیل مشغول شویم؛ چه‌اینکه خود من هم در سابقه‌ی طولانی نوشتن درباره‌ی کتاب، همیشه بیش از هر چیزی به خلاقیت و تنوع فکر کرده‌ام.

پس در ادامه با هم مروری بر بخش‌های مختلف کتاب و فرم‌ها و تکنیک‌های نوشتن درباره‌ی آن می‌پردازیم و شاید همه‌ی این‌ها بتوانند به مثابه یک راهنما و الگو برای‌تان عمل کنند، اما نباید جلوی خلق چیزهای جدید از سوی شما را بگیرند.

اول از همه مشخص کنید چه مروری؟

قبل از اینکه سراغ خود مقاله برویم، بهتر است یک نکته‌ی دیگر را هم شفاف‌سازی کنم. معرفی کتاب که ما بیشتر در این مقاله به طور تخصصی آن را «مرور کتاب» می‌نامیم، از گونه‌های کلی مختلفی تشکیل می‌شود که برای تمایز، نیاز به شاخ و دم ندارند و دقیقا با طول نوشته یا تعداد کلمات‌شان از هم تمییز داده می‌شوند. البته طبیعی است که این قانون در شکل‌های دیگر معرفی کتاب، مانند معرفی شفاهی، معرفی صوتی (پادکست)، معرفی تصویری (موشن یا فیلم) و هرگونه‌ی دیگری، با اندکی تفاوت جزئی، قابل تعمیم است. از نظر نگارنده به طور کلی سه نوع مرور داریم که به شرح کوچکی از آن‌ها می‌پردازم.

گونه‌ی اول مرور، مرور کتابخانه‌ای است؛ مروری که محتوای آن از ۵۰۰ کلمه بیشتر نمی‌شود و کمتر از سه دقیقه از وقت مخاطب را می‌گیرد. علاوه بر خود کتابخانه‌ها، می‌توانیم این نوع مرور را در پایگاه‌های اجتماعی کتاب مانند گودریدز هم ببینیم. معمولا این نوع مرور، از ایجاز خاصی برخوردار است اما حتی با استفاده از عنصر ایجاز، به واسطه‌ی تعداد کلمات پایین، نمی‌تواند بحث‌هایی جدی راجع به کتاب را باز کند و در حد یک آشنایی اولیه باقی می‌ماند. کارکرد این مرور را می‌توان برای تصمیم نهایی مخاطبی که با کتاب آشناست، برای خریداری آن و یا مخاطبی که تازه می‌خواهد ببیند کتاب روبه‌رویش در چه بابی است و به چه دردی می‌خورد ببینیم.

گونه‌ی دوم مرور را می‌توان بالذات، مرور کتاب و یا معرفی کتاب نامید. در این گونه که از ۵۰۰ کلمه الی ۱۵۰۰ کلمه محتوا را دربر می‌گیرد، مرورنویس سعی می‌کند تا به معنای واقعی، مروری بر کلیت (و نه کلمه به کلمه‌ی کتاب) داشته باشد. پس تفاوت این نوع مرور با مرور قبلی در این است که کلی‌گویی از بالا، جای خودش را به مرور کلی همه‌چیز می‌دهد. به نظر من مرور کتاب در این دسته باید بین ۳ الی ۱۰ دقیقه از زمان مخاطب را بگیرد.

و اما گونه‌ی سوم مرور که کم‌کم وارد فضای نقد اثر می‌شود، گونه‌ای است که از ۱۵۰۰ کلمه به بالا را شامل می‌شود و محدودیتی در نگارش اطناب‌وار ندارد؛ زیرا در این گونه از مرور اجازه داریم تا نظرات شخصی خودمان را هم در مرور کتاب دخیل کنیم. اما پیشنهاد می‌شود در همین بی‌قیدی کلمات هم در نظر داشته باشیم که مخاطب ممکن است از جایی به بعد خسته شود؛ پس متنی که بیش از ۳۰ دقیقه‌ی مخاطب را بگیرد و ورای پنج هزار کلمه باشد، متن مناسبی –حداقل برای مخاطب عام- نیست و می‌تواند به صورت بخش‌بخش منتشر شود.

فکر می‌کنم تا همین‌جا کافی است و تنها در آخرین اشاره‌ی خودم توضیح می‌دهم که در مطلب حاضر بیشتر به گونه‌ی دوم و سوم معرفی کتاب خواهیم پرداخت.

صفر: کتاب را کامل بخوانید

خواندن کامل یک کتاب، اولین نکته‌ی شما در معرفی آن نیست و یک نکته‌ی پیشفرض است؛ بنابراین این نکته را با صفر عددگذاری کردم و نه یک! مطالعه‌ی یک کتاب باعث می‌شود تا قبل از هر چیزی، بتوانید خودتان هم از اثر لذت ببرید؛ ثانیا آن را کاملا درک کنید و بتوانید راحت‌تر و با گستره‌ای بیشتر درموردش صحبت کنید؛ ثالثا بتوانید چیزهایی را که ممکن است در فرآیند کلی مرورنویسی یا حتی در مرور کتاب‌های دیگر به دردتان می‌خورند کشف کنید. و رابعا مطالعه‌ی کامل به شما اجازه را می‌دهد تا با اطمینان به معرفی کتاب مشغول شوید.

درواقع یا کتاب خوب معرفی کنید و یا اگر می‌خواهید کتابی را نقد کنید و با اثر بی‌کیفیتی روبه‌رو هستید، به جزئیات آن آگاه باشید و برای مخاطب روراست بنویسید. پس مطالعه‌ی کامل به شما این امکان را می‌دهد تا یک طرح کلی از اینکه قرار است درمورد چه چیزهایی، با چه سوژه‌ای و مهم‌تر از آن با چه سویه و نگاهی بنویسید، در ذهن‌تان داشته باشید و با مشت پر سراغ قلم و کاغذ یا کیبورد و مانیتور بروید؛ نه اینکه هنگام نوشتن اولین کلمات، تازه به فکر فرو بروید!

اما خواندن کامل کتاب، کار سختی نیست؟ بعضا چرا! علی‌الخصوص اگر به معرفی کتاب به عنوان شغل یا حرفه‌ی خود نگاه کنید، بسیاری از آثار حوصله‌سربر، سخت‌خوان، مطنب و… را در مسیر خود خواهید داشت. به همین جهت، باید تعریف جدیدی از خواندن کامل کتاب داشته باشیم و آن را معادل صرف مطالعه‌ی «از بای بسم‌الله تا نون پایان» ندانیم و خواندن کامل کتاب را به مثابه درک تمام اجزا، کلیت، روند و پایان‌بندی جزء به جزء بدانیم. البته این امر، نکته‌ای است که با تجربه به دست خواهید آورد و برای مثال، بعد از مدتی می‌دانید که در بعضی سبک‌ها مانند رئالیسم یا ناتورالیسم، اگر بنا به ذیق وقت، چند صفحه را رد کنید احتمالا مشکلی پیش نخواهد آمد؛ اما برای مثال در یک اثر با سبک روایت پلیسی، سبک جریان سیال ذهن و… قطعا به مشکل برخورد می‌کنید و ممکن است نکات اصلی اثر را بنا به رد کردن چند صفحه‌ی مهم، نفهمید یا حتی قضاوت‌تان درمورد پخته بودن، باکیفیت بودن، سازگاری و عناصر دیگر کتاب اشتباه از آب دربیاید. باز اگر بخواهم مثال بزنم، کتاب‌های روانشناسی یا خودیاری هم در دسته‌ی فوق قرار می‌گیرند؛ زیرا نیاز نیست تا در مطالعه‌ی یک اثر روان‌شناختی، همه‌ی تکنیک‌های موجود در هر فصل را مطالعه کنید؛ از آن روی که کتاب مذکور برای تابع هدفی که مشکل انگیزشی یا روانی دارد نوشته شده و ممکن است شما در طول زندگی خودتان هیچ‌وقت به چنین مشکلاتی برخورد نکنید که این همه برایش وقت بگذارید! اما قطعا باید توانایی این را داشته باشید تا بدانید در هر فصل، به صورت کلی قرار است چه اتفاقاتی رقم زده شود، چه مباحثی پیش کشیده شود، چه پیشنهادهایی داده شود و چه روندی جلو برود تا برای مخاطب توضیح دهید.

یک: مشخصات کتاب را فراموش نکنید

معمولا ذات انسان این‌گونه است که وقتی تصور می‌کند در حال انجام یک کار مهم است، می‌خواهد آن کار را به جای ساده‌سازی، تا می‌تواند پیچیده‌تر کند؛ در همین راستاست که غالبا در یک معرفی کتاب، چیزهای ساده را فراموش می‌کنیم و به چیزهایی مشغول می‌شویم که شاید مخاطب ما اصلا آن‌ها را نفهمد یا آن مسائل برایش مهم نباشند! برای مثال، اگر من می‌خواهم به دوست خسیسم، مجموعه‌ی هری‌پاتر را معرفی کنم، شاید بهتر باشد قبل از هر چیزی برایش توضیح دهم که این سری کتاب‌ها بیش از نیم میلیون (حداقل تا زمان نگارش این مطلب) قیمت دارند و بعد اگر باز موافق ضمنی خرج کردن این حدودی برای کتاب بود، به توضیح نکات عمیق‌تر داستان مذکور بپردازم!!!

از شوخی گذشته، گاهی ظاهری‌ترین چیزها در یک کتاب هم تاثیرگذارند؛ پس به سادگی از آن‌ها نگذرید. برای مثال خود من به شخصه از کتاب‌هایی با قطع پالتویی خوشم نمی‌آید. بنابراین اگر کتابی را بخرم (علی‌الخصوص آنلاین) و با قطع پالتویی به دستم برسد خیلی خوشحال نخواهم شد. پس از قطع کتاب شروع کنید و تعداد صفحات، نوع صفحه‌بندی اثر، جنس کاغذ و جلد و مسائل مربوط به فیزیک کتاب را توضیح دهید. بعد از این مرحله، هنوز مسائل دیگری هستند که خیلی به محتوا مربوط نیستند اما می‌توانند باعث شوق یا بازدارندگی مخاطب شوند. برای مثال، حتما ذکر کنید کتاب برای اولین بار چه زمانی به انتشار رسیده و چندبار تجدید چاپ شده است؟ البته طبعا تجدید چاپ بالای یک اثر وسوسه‌کننده است اما اگر کتابی خوب را معرفی می‌کنید که خیلی دیده نشده، ذکر کنید که از نظر شما این اثر در چه شرایطی به چاپ رسیده و چرا خیلی اقبال مخاطبان به سمت آن گسیل نشده است؟ از سوی دیگر، توصیف تعداد بخش‌ها و فصل‌ها برای شکل‌گیری یک شمای کلی در ذهن مخاطب، مفید به نظر می‌رسد.

در آخر برای تایید یا رد اولیه‌ی یک اثر، حتما علاوه بر نظر شخصی از نظر منتقدان، صاحب‌نظران و حتی مخاطبان تخصصی کتاب استفاده کنید؛ زیرا در این صورت این حس را به مخاطب می‌دهید که نمی‌خواهید او را از جانب خودتان اجبار کنید و قرار است علمی صحبت کنید.

دو: نویسنده، مترجم و هر نهاد مرتبطی

شما وقتی می‌خواهید فوتبال ببینید، برای‌تان مهم نیست کدام بازیکن در کدام باشگاه حضور دارد و آن بازی خاص را قرار است کدام گزارشگر روایت کند؟ قطعا مهم است؛ چرا که قطعا بازی کامبوج و بنگلادش با گزارش محمد سیانکی را نخواهید دید! پس به کسی که قرار است مرور ما درباره‌ی کتاب را بخواند حق بدهید تا نیاز بداند با نویسنده، مترجم، نشر و… کتاب آشنا باشد!

پس حتما اگر با نویسنده‌ای نه‌چندان مشهور طرفیم، او را برای مخاطب معرفی کنید و اگر هم کتاب نویسنده‌ای معروف را مرور می‌کنید، جنبه‌هایی کمتر دیده شده از او را روایت کنید. البته این آشنایی نباید آن‌چنان زیاد باشد که نوشته‌ی شما را تحت‌الشعاع قرار دهد؛ زیرا مخاطب در اصل نمی‌خواهد در متن‌تان با نویسنده آشنا شود و قرار است با جنبه‌هایی از نویسنده و قلمش که به کتاب مذکور مربوطند آشنایی پیدا کند.

در همین راستا، اگر نویسنده به زبان مادری مخاطب شما نمی‌نویسد، مترجم اثر هم اهمیتی ویژه دارد. مخاطب باید حتما بداند که این نسخه از کتاب توسط کدام مترجم برگردانی شده است؟ برای مثال در حوزه‌ی ادبیات روس، مهم است با مترجمی مواجه باشیم که آثار را دست اول برگردانی می‌کند یا مترجمی که دست دوم است و از روی اثر ترجمه شده به زبان انگلیسی این اثر را برگردانی کرده است. از سوی دیگر، مترجمی که خودش در حوزه‌ی اثر، شناخت و سواد بیشتری دارد در اولویت است. برای مثال، مترجمی که کارگردان تئاتر است و یک نمایشنامه را برگردانی کرده به مترجمی که رمان‌های زیاد و برجسته‌ای در کارنامه‌اش چشمک می‌زنند اما با فضای تئاتر غریبه است، ترجیح داده می‌شود. و در آخر همین مسائل را به جنبه‌های دیگری از کتاب هم بسط دهید؛ برای مثال شاید مهم به نظر برسد که کدام نشر این اثر را چاپ کرده است؟ آیا اگر می‌خواهیم یک کتاب شعر بخوانیم، کتابی مورد اعتماد است که توسط یک نشر تخصصی شعر به چاپ رسیده باشد و یا کتاب شعری که در نشری پر از آثار اجتماعی و روانشناسی و هر چیز بی‌ربط دیگری منتشر شده است!

سه: سبک و تاریخچه و خلاصه‌ی داستان

ژانر اثر چیزی است که باید آن را در همان مرحله‌ی معرفی مشخصات و ساختار اثر هم ذکر کنید؛ تا برای مثال، مخاطبی که دوست دارد اثر عاشقانه بخواند اصلا سراغ ژانر Mystery نرود! اما قطعا مخاطبان زیادی پیدا می‌شوند که ندانند میستری (به معنای رازآلود) چه سبکی است و شاید اگر با آن آشنا شوند، به خواندن کتابی در این سبک علاقه‌مند شوند. پس بهتر است که در بخشی مجزا به ژانر اثر بپردازید؛ همین قضیه برای سبک کتاب شما هم صادق است. یعنی بدانید و به خوبی برای مخاطب توضیح دهید که برای مثال، سوررئالیسم یعنی چه؟ تا او وقتی در داستان به چیزهای عجیب و غریب برخورد می‌کند، بیش از حد متعجب نشود و متوجه باشد این جزئی از سبک اثر است. طبیعی‌تر از طبیعی است که گزیده‌گویی فوق‌الذکر درمورد آشنایی با نویسنده و مترجم، در این‌جا و آشنایی با سبک و ژانر هم باید لحاظ شود.

در همین راستا اصلا بد نیست اگر خلاصه‌‌ی داستان یا طرح داستان را نیز به حدی که به مخاطب سمت و سو می‌دهد برای او باز کنید؛ زیرا مخاطب واقعی این را معادل اسپویل ارزیابی نمی‌کند و به خوبی می‌داند که جزئیات و نحوه‌ی پیشرفت یک کتاب از مضمون، ایده یا سوژه‌ی کلی آن خیلی وسیع‌تر و مهم‌تر است. اما اگر فکر می‌کنید که ممکن است این ماجرا بعضی از مخاطبان را ناراضی کند، می‌توانید قبل از این بخش، یک علامت یا جمله‌ی هشدار اسپویل را ذکر کنید.

چهار: تخصصی صحبت کنید اما به زبان ساده!

اگر یادتان باشد در دوره‌ی تحصیل خودمان، چه در مدرسه و چه در دانشگاه، معلم یا استادی را باسوادتر نمی‌دانستیم که بیشتر از الفاظ عجیب و غریب استفاده می‌کرد؛ بلکه معلم یا استادی را لایق این عنوان می‌دانستیم که ولو با اطلاعات کمتر، می‌توانست درصد بالایی از مبحث را به ما آموزش دهد و قدرت بالایی در انتقال مفاهیم مورد نظرش به ما داشت. پس به واسطه‌ی خوب صحبت کردنش، بعضا سخت‌ترین چیزها را هم در همان کلاس یاد می‌گرفتیم و حتی زمان امتحان نیازی نداشتیم تا درس را به سختی دوره کنیم؛ زیرا همه‌چیز را از قبل یاد گرفته بودیم. پس سعی نکنید تا خیلی لفظ قلم صحبت کنید؛ یکی از رسالت‌های مرور، اتفاقا ساده‌سازی و توضیح اثری است که احتمالا خودش سخت بوده تا مخاطب را جلوی شما نشانده است!

اما در این توضیحات (و بخش‌های قبلی و بعدی این مرور) هیچ‌گاه فراموش نکنید تا بریده‌هایی از متن خود کتاب را هم برای مخاطب بیاورید. این کار اولا باعث می‌شود مخاطب به صورت عینی با قلم، نوع روایت و هدف نویسنده‌ی کتاب آشنا شود و ثانیا قابلیت ارجاع‌پذیری و ارتباطات میان مباحث شما با کتاب را بالا می‌برد. ولی بیایید به بحث مدرسه و دانشگاه بازگردیم؛ نکته‌ی دیگر آن مثال این بود که اساسا سر کلاس استادی که سخت صحبت می‌کرد، هر چه به مبحث علاقه‌مند بودیم یا از توان علمی‌اش آگاه بودیم، نمی‌توانستیم به صورت واقعی حاضر باشیم و به خواب فرو می‌‎رفتیم؛ یا نهایتا در موضع انفعال قرار می‌گرفتیم. پس شاید نکته‌ی دیگر این باشد که مخاطب را هم به بازی دعوت کنید؛ در هنگام نوشتن مرور از او سوال بپرسید یا مفهومی را آگاهانه معرفی نکنید و از او بخواهید در کتاب یا مقاله‌ای دیگر دنبالش بگردد.

پنج: ضدنقد هم گاهی نیاز است

از همه‌ی کتاب‌ها تعریف نکنید! زیرا کسی چاقو روی گلوی شما نگذاشته که همه‌ی کتاب‌ها خوبند و برخلاف خیلی از زمینه‌ها، حوزه‌ی ادبیات، حوزه‌ای است که اساسا در آن تقدسی این‌چنینی وجود ندارد. از طرفی، سلیقه در نقد و بررسی یک کتاب، قابل نادیده‌گیری و یا از بین‌بردن نیست؛ پس اصلا خجالت نکشید اگر شما با یک کتاب اصطلاحا «حال نکرده‌اید» و ممکن است دیگری آن را تایید کند. همان‌طور که شما می‌توانید له یا علیه کتابی بنویسید، مرورنویس یا منتقد دیگری هم پیدا می‌شود و علیه یا له آن می‌نویسد و اتفاقا این تضارب آرای متنوع و مخالف در مجموع کمک بیشتری به مخاطب کتاب برای تصمیم‌گیری خواهد کرد.

از سوی دیگر اگر حس می‌کنید که کتابی بد یا مضر است، ممکن است این رسالت شما باشد تا سلیقه‌ی عمومی را اصلاح کنید؛ اما همیشه سعی کنید تا در نقد منفی خود از نقد مثبت هم بیشتر به استدلال و آوردن مصداق توجه داشته باشید و از سوی دیگر، اگر یک کتاب را رد می‌کنید، ویژگی‌های منفی‌اش را ذکر می‌کنید و غیره، از آن طرف مثال‌هایی از کتاب‌های مشابه اما موفق را هم برای پیشنهاد دادن به مخاطب خود داشته باشید. با داشتن چنین پیشنهادهایی شاید حتی بتوانید به رویه‌ی ادبیات تطبیقی نزدیک شوید؛ چه‌اینکه انسان بالذات علاقه‌مند به مثال زدن و مقایسه کردن برای یادگیری است.

دسته بندی شده در: