رمان‌های تاریخی شیفتگان خودش را دارد. روایت پیشامدها و پیامدهای رویدادهای تاریخی در قالب داستانی بلند گاهی چنان گیرایی و جذابیتی با خود دارد که می‌تواند ما را بدون آنکه به گذر زمان اهمیت دهیم و خستگی به سراغمان بیاید به خود مشغول کند. رمان تاریخی حتی این قابلیت را دارد که خودش را در میان کسانی که تاریخ را نمی‌پسندند اما هواخواه رمان هستند هم جای دهد و مورد قبول قرار گیرد. در دایره‌ی رمان‌های تاریخی می‌توان از «دزیره» نوشته‌ی آن‌ماری سلینکو یاد کرد که از مهمترین و شناخته‌شده‌ترین رمان‌ها به‌شمار می‌رود.

کمی از نویسنده‌ی کتاب دزیره

آن‌ماری سلینکو به سال ۱۹۱۴ در وین چشم به جهان گشود. او پس از تصرف اتریش و الحاق آن به آلمان به همراه همسرش به دانمارک (که وطن همسرش بود) پناهنده می‌شود و با وقوع جنگ جهانی دوم و اشغال دانمارک توسط ارتش نازی به سوئد نقل‌مکان می‌کند و در آنجا به عنوان مترجم به عضویت سازمان صلیب سرخ درمی‌آید. سلینکو در دهه‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ میلادی قلم‌زنی کرد و آثاری از خود به‌یادگار گذاشت که یکی از بهترین آثارش دزیره نام دارد. رمان دزیره ما را به قرن‌های هجده و نوزده میلادی می‌برد و به زندگانی دزیره کلاری که زاده‌ی فرانسه بود و با ناپلئون بناپارت ارتباطات نزدیکی داشت و بعدها ملکه‌ی سوئد و نروژ شد می‌پردازد.

جملات برگزیده از کتاب دزیره

ملت فرانسه قرن‌ها با درد و رنج دست به گریبان بوده است. از دردهای رنجدیدگان و محرومین دو شعله زبانه کشیده است: شعله‌ی عدالت و شعله‌ی کینه. شعله‌ی کینه آهسته‌آهسته در میان امواج خون فرومی‌نشیند. اما شعله‌ی دیگر، شعله‌ی مقدس عدالت هرگز کاملا خاموش نخواهد شد.

***

-پاپا ممکن است حقوق بشر ملغی شود؟

نه، حقوق بشر ملغی نمی‌شود. شاید مخفیانه یا آشکارا، آن را زیر پا بگذارند اما کسانی که حقوق بشر را لگدمال کنند، کسانی که حق آزادی و برابری را از برادران خود سلب کنند، مرتکب بزرگترین جنایت تاریخ می‌شوند و هیچکس برای آمرزش روح آنها دعا نخواهد کرد.

***

تاریخ دنیا از مجموع سرنوشت‌های همه‌ی مردم تشکیل می‌شود. فقط آنهایی که فرمان‌ها را امضا می‌کنند یا آنهایی که می‌دانند توپ‌ها را کجا قرار بدهند و چطور خالی کنند تاریخ دنیا را به وجود نمی‌آورند. به نظر من سایرین یعنی آنهایی که سر خود را پای گیوتین از دست می‌دهند یا آنهایی که گلوله توپ‌ها بر سرشان می‌ریزد و به طور کلی همه‌ی مردان و زنانی که زندگی می‌کنند امیدوارند و می‌میرند تاریخ دنیا را به وجود می‌آورند.

***

من می‌خواهم به خانه‌ی خودم برگردم. نمی‌خواهم در یک کاخ خارجی زندگی کنم. دلم می‌خواهد مثل همه‌ی مردم یک کانون خانوادگی داشته باشم. در این شهر خارجی که مردم می‌خواهند ما را بکشند چه می‌کنیم؟ در این قصرهای منفور و اتاق‌هایی که سقفشان شبیه کلیسا است چه می‌خواهیم؟ آیا اینجا جای ماست؟ من می‌خواهم به خانه‌ی خودم برگردم.

***

برای رسیدن به هدف عالی استفاده از هر وسیله‌ای مجاز است.

***

پادشاه و ملکه‌ی دانمارک نسبت به من خیلی مهربانی کردند. هر دو فرانسه را خیلی خوب حرف می‌زدند. در تمجید و تحسین امپراتور فرانسویان خیلی مبالغه می‌کردند. پادشاه از من خواهش کرد که روز بعد به تماشای خرابی‌هایی که بر اثر بمباران کشتی‌های انگلیسی به بار آمده برم. من هم به او قول دادم. سر شام پادشاه تکرار کرد که او هم مثل ناپلئون معتقد است که انگلیسی‌ها دشمن ارثی مشترک آنها هستند.

***

من (دزیره) هر وقت بتوانم برای کمک به یک مظلوم، هرکس باشد، از اعتبار سوئد استفاده خواهم کرد. سوئد مملکت کوچکی است که چند میلیون جمعیت دارد. فقط با بشردوستی و کمک به انسانیت می‌تواند بزرگ شود.

***

دویست‌هزار فرانسوی، صد و پنجاه‌هزار آلمانی، هشتادهزار ایتالیایی، شصت‌هزار لهستانی به علاوه صد و ده‌هزار داوطلب از ملت‌های دیگر«ارتش بزرگ» ناپلئون اول را تشکیل می‌دهند. بزرگترین ارتش تاریخ.

***

اعلیحضرتا، حس استفلال‌طلبی ممکن است ضعیف شود اما هیچگاه از لوح دل ملت‌ها زدوده نخواهد شد. امیدوارم اعلیحضرت این ملاحظات را در ترازوی خرد بسنجید و واقعا به برقراری صلح عمومی که به نام آن این همه خون بر زمین ریخته‌شده است بیندیشند.

***

مهم نیست که آدم چه می‌کند. مهم این است که کار را خوب بکند. حالا که ملکه هستی لااقل ملکه‌ی خوبی باش.

***

پدر من خیلی عجیب شده است. یک پادشاه که زبان ملت خود را نمی‌فهمد همیشه نگران است که مبادا سرنگونش کنند. می‌دانید کار به کجا کشیده‌شده است؟ پدرم انتشار هر روزنامه‌ای را که مقالاتش به مذاق او خوش نیاید ممنوع می‌کند در حالی که قانون اساسی سوئد به مطبوعات آزادی کامل داده است. پادشاه قانون اساسی را زیرپا می‌گذارد.

***

شارل دوازدهم (پادشاه معروف سوئد) می‌خواست سوئد را به پایه‌ی ممالک معظم برساند و روسیه را تسخیر کند. اما در روسیه قسمت عمده‌ای از سربازان سوئدی از سرما مردند. بعد به ترکیه رفت که از آنجا به روس‌ها حمله کند. عاقبت سوئدی‌ها نتوانستند مخارج جنگ‌های او را تامین کنند. بعد تصمیم گرفت نروژ را تصرف کند و در حین محاصره‌ی قلعه‌ی فردربکستن بر اثر اصابت یک گلوله جان داد.

***

میوه‌فروشی که امروز صبح گوجه به من فروخت از دولت و قشون دل خونی داشت می‌گفت:« تا ژنرال بناپارت در ایتالیا بود ما همیشه فاتح بودیم و اتریشی‌ها برای صلح التماس می‌کردند. به محض اینکه رویش برگزدانده است که افتخارات ملت را تا اهرام برساند همه چیز زیر و رو شد. جنگ ناپلئون روی اشخاص ساده تاثیر عجیبی کرده است.

***

وقتی ناپلئون شکست بخورد، وقتی ساعت تسویه‌حساب‌ها در اروپا فرا برسد باوفاترین متفق ناپلئون یعنی دانمارک باید تاوان رفتارش را بدهد. دانمارک باید به پیشنهاد تزار از نروژ چشم بپوشد و نروز به زور ضمیمه‌ی سوئد خواهد شد. این‌ها در نقشه نوشته شده دختر جانم نه روی ستاره‌ها.

***

برف آب می‌شد یخ با صدای رعدآسایی درهم می‌شکست. عجیب است که در این مملکت بهار با خشونت ظاهر می‌شود. مثل اینکه با جنگ و زد و خرد شدیدی زمستان را از میدان به‌در می‌کند. با وجود این خیلی آهسته پیش می‌آید.

***

در سوئد در اغلب اتاق‌ها به جای بخاری دیواری بخاری‌های استوانه‌ای بلند وجود دارد که بارها در شب‌های مسافرت در کنار آن‌ها نشسته‌ام و خود را گرم کرده‌ام. دست و پاهایم مثل یخ شده بود. با لذت عجیبی خود را به این بخاری سوزان چسباندم. پیش‌خدمت‌ها شراب گرم آوردند. گیلاس خیلی گرم را میان انگشت‌ها فشار دادم و احساس کردم کمی حالم بهتر شد.

***

اگر انقلاب کبیر فرانسه نبود در تمام اروپا هنوز همه‌ی ملت‌ها برده و بنده بودند.

***

اسم همه‌ی پادشاهان دانمارک یا فردریک است یا کریستیان.

***

چقدر دوست دارم استکهلم را ببینم. استکهلم ونیز شمال[اروپا] است.

***

وقتی اولین بار در آن شب بارانی در کالسکه با ژان باتیست (یکی از شخصیت‌های کتاب) خیابان‌های پاریس را طی می‌کردیم ژان باتیست به من گفته بود:« من یک قسمت از مستمریم را سال‌هاست پس‌انداز کرده‌ام و با آن می‌توانم یک خانه‌ی کوچک برای شما و بچه بخرم…» یک خانه‌ی کوچک برای من و بچه اما نه این قصر سلطنتی سوئد را که در آن اشراف نقاب سیاه به صورت می‌گذارند و پادشاهان را می‌کشند، نه این قصری که جلوی آن  مردم یک مارشال را با سنگ به قتل می‌رسانند و گارد محافظ از جا تکان نمی‌خورد.

***

۴ آوریل، ناپلئون استعفانامه‌ی زیر را امضا کرد:

«چون دول متحد اعلام کرده‌اند که امپراتور ناپلئون تنها مانع برقراری صلح در اروپاست، امپراتور ناپلئون که به سوگند خود وفادار است، اعلام می‌کند که با حفظ حقوق پسرش و نیابت سلطنت امپراتریس و دوام قوانین امپراتوری، حاضر است از تاج و تخت فرانسه چشم بپوشد، فرانسه و حتی زندگی را در راه خیر و صلاح وطن ترک کند. در کاخ فونتن‌بلو تحریر شد، ۴ آوریل ۱۸۱۴.»

دسته بندی شده در:

برچسب ها: