در این مطلب می‌خواهیم به بهترین فیلم‌های دهه که با اقتباس از یک کتاب ساخته شده‌اند نگاهی بیاندازیم. توجه داشته باشید، تلاش ما در زمان تهیه این فهرست قضاوت براساس کیفیت‌ خود فیلم بوده است و با آن که بسیاری از این کتاب‌ها را خوانده‌ایم ولی خلاقیت فیلمساز در اقتباس از اثر یا پایبند بودن به اصالت متن، ملاک تصمیم‌گیری نبوده است.

ما فقط می‌خواستیم یک فهرست از بهترین فیلم‌های اقتباسی تهیه کنیم. اگر فکر می‌کنید فیلم محبوب شما در این فهرست قرار ندارد در قسمت نظرات با ما در میان بگذارید.

بهترین فیلم‌های اقتباس شده از کتاب‌ها

در ادامه این مقاله تعدادی فیلم مشهور، همراه با بازیگران و اندکی از ماجرای فیلم را بررسی می‌کنیم. همچنین کتابی را که فیلم بر اساس آن ساخته شده است، نیز معرفی خواهیم کرد.

زمستان استخوان‌سوز (Winter’s Bone – ۲۰۱۰)

براساس کتاب: زمستان استخوان‌سوز نوشته دنیل وودلر

زمستان استخوان‌سوز که به کارگردانی دبرا گرانیک ساخته شده است (او همچنین در کنار تهیه‌کننده فیلم آنا روسلین هم‌نویسنده فیلمنامه بوده است) یک شاهکار زیبا، درخشان و دلهره‌آور است.

فیلم براساس رمان دنیل وودلر ساخته شده است و در سال ۲۰۱۰ اکران شد. داستان آن در مورد دختر نوجوانی به اسم ری (با بازی جنیفر لارنس، او قبل از این که به شهرت برسد در این فیلم بهترین بازی دوران حرفه‌ای‌گری خود را به نمایش گذاشت) است که در کوه‌های اوزارکس به همراه مادر و خواهر و برادرهای کوچک‌تر از خودش زندگی می‌کند.

ری باید از خانواده خود مراقبت کند چون پدر دلال مواد مخدر او ناپدید شده است و مادرش از بیماری روحی رنج می‌برد.

زمانی که خانواده ری در معرض خطر آوارگی قرار می‌گیرند، او تصمیم می‌گیرد پدر خود را پیدا کند. اما همسایه‌ها در برابر تلاش او برای فضولی در زندگی پدرش مقاومت می‌کنند.

مخصوصا عموی او شدیدا جلویش را می‌گیرد، یک معتاد به شیشه به اسم تیردراپ (با بازی جان هاکس) که دوست ندارد، ری بیشتر از این دنبال پدرش بگردد.

این فیلم شدیدا تاثیرگذار است و به روح شما نفوذ می‌کند. ریتم آن فوق‌العاده با فضای تعلیق همراه است و بازی بازیگران یک کلاس درس است.

زمستان استخو‌ان‌سوز فیلمی سرشار از سکوت زمستان با صداها و رنگ‌های خاموش است. البته تا زمانی که به یک نمایش شوک‌آور، ترسناک و زنده از دلهره و ترس تبدیل نشود. دبرا گرانیک باید کارگردانی تمامی فیلم‌های سینمایی را به عهده بگیرد.

شبکه اجتماعی ( The Social Network – ۲۰۱۰)

براساس کتاب: میلیاردرهای تصادفی نوشته بن مزریک (۲۰۰۹)

هیچکس از حضور قابل توجه دیوید فینچر در این فهرست تعجب نخواهد کرد. اقتباس او از رمان دختر گم‌شده جیلین فلین در سال ۲۰۱۴ یکی از ۱۰ فیلم برتر اقتباسی فهرست ما است.

فیلم دختری با خالکوبی اژدهای سال ۲۰۱۱ او نیز به راحتی می‌توانست در این فهرست قرار بگیرد، چون یکی از پیشبینی شده‌ترین اقتباس‌های چند دهه اخیر بود و با وجود استقبال متوسط ابتدایی منتقدان، به مرور ارزش آن مشخص شده است و مورد تحسین افراد بیشتری قرار گرفته است.

اما موفقیت عظیم فینچر در این دهه عالی و دنیای فیلم‌های اقتباسی ربطی به قاتل، خشونت یا خونریزی ندارد، البته به جز خشونتی که در بافت اجتماعی آمریکا به لطف اوج‌گیری دسته جدیدی از میلیاردهای بی‌رحم دنیای فناوری شکل گرفته است.

فیلم شبکه اجتماعی به نوعی با استفاده از فضاهای تیره از پردیس‌های دانشگاهی، موسیقی متن ترنت رزنر و نمایش بی‌پروای جاه‌طلبی یکی از آزاردهنده‌ترین و توطئه‌آمیزترین آثار فینچر است.

فیلمنامه توسط آرون سورکین نوشته شده است و اقتباسی از رمان میلیاردهای تصادفی به قلم بن مزریک است که در سال ۲۰۰۹ چاپ شد و در مورد شکایت‌های حقوقی است که توسط بنیان‌گذاران گوناگون و توسعه‌دهندگان اولیه فیس‌بوک شکل گرفت.

در دنیای سینما هیچ‌‎وقت شهادت‌های کتبی به این هنرمندی نشان داده نشده‌اند و جسی آیزنبرگ در نقش ضد قهرمان فیلم یعنی مارک زاکبرگ ظاهر شده است که باید با رقبا، دشمنان و خودش روبه‌رو شود.

زمانی که به تقریبا ده سال قبل نگاه می‌کنیم، فوق‌العاده است که چقدر فیلم شبکه اجتماعی در مورد قواعد و بازیکنان حوزه رسانه اجتماعی پیشبینی دقیقی داشته است.

فینچر و سورکین ظاهرا با شفافیت کامل ناامنیتی‌ها و تهدیدهای پشت این نیروی عجیب را دیده‌اند.

شهامت واقعی (True Grit – ۲۰۱۰)

براساس کتاب: شهامت واقعی نوشته چارلز پورتیس (۱۹۶۸)

شهامت واقعی که به کارگردانی برادران کوئن در سال ۲۰۱۰ ساخته شده است دومین اقتباس از رمان چارلز پورتیس به شمار می‌رود که سال ۱۹۶۸ به چاپ رسید.

اولین اثر سینمایی براساس این کتاب در سال ۱۹۶۹ به نقش‌آفرینی جان وین (در سال‌های آخر دوران بازیگری‌اش) ساخته شد که یک نسخه ضعیف از داستان اصلی بود. فیلمی که نقش یک ابزار را داشت تا جان وین توسط آن تمام نقش‌های دوران حرفه بازیگری خود را به عنوان یک گاو‌چران ساده و تندمزاج نشان دهد.

جان وین برای این فیلم برای بازی در نقش یک معاون کلانتر بد اخلاق، معتاد به الکل به اسم روستر کاگبرن که یک چشم خود را نیز از دست داده است جایزه اسکار را برد (به نوعی یک اسکار افتخاری) تا برای همیشه اسم خود و افسانه‌اش را با این فیلم گره بزند.

برادران کوئن داستان را کاملا بازگویی کردند و برایشان مهم نبوده است زودتر از فیلم‌ آن‌ها اثری براساس این کتاب ساخته شده است. آن‌ها در اثر خود در مقایسه با فیلم اول به داستان شخصیت اصلی بیشتر توجه کردند یعنی متی راس، یک دختر ۱۴ ساله سرسخت که به یک شهر کوچک می‌رسد تا جسد پدر به قتل رسیده‌اش را تحویل بگیرد.

نقش او را هیلی استاینفلد (و سپس الیزابت مارول) به هنرمندی تمام با چهره بدون احساس خود بازی می‌کند. متی، روستر (با بازی جف بریجز که در دو دهه اخیر نقش پیرمردهای بی قید و لاابالی را بازی کرده است) را استخدام می‌کند تا او قاتل پدرش یعنی تام چانی (با بازی جاش برولین) را دستگیر کند.

در کنار این دو همچنین یک تکاور تگزاسی به اسم لبوف (با بازی مت دیمون) قرار می‌گیرد. با آن که موضوع فیلم در مورد دستگیری قاتل پدر متی است، ولی بیشتر به روابط بین این سه شخصیت در این سفر توجه می‌کند یا اگر راستش را بخواهید در مورد نبود رابطه بین آن‌ها.

فیلم از کلیشه قدیمی «سفر مهم است نه مقصد» بسیاری از داستان‌های سفرمحور خودداری می‌کند و نشان می‌دهد بین این سه شخصیت واقعا رابطه‌‌ای وجود دارد ولی آن‌ها نمی‌توانند آن را به نتیجه برسانند.

ولی با یک فیلم در ژانر وسترن روبه‌رو هستید، یعنی روابطی که شکل می‌گیرند، محدود به انسان‌ها نیست. عاشقانه‌ترین رابطه متی با اسبی به اسم مشکی کوچولو است که برای سواری در این سفر انتخاب می‌کند.

این اسب، سرانجام جان خودش را برای نجات جان متی قربانی می‌کند و او را پس از حادثه‌ای در فیلم به درمانگاه می‌رساند.

در فیلم شجاعت حقیقی ظاهرا اسب‌ها به ویژه یک نقش بزرگ در ساختار اخلاقی فیلم بازی می‌کنند و صداقت و درستی را در یک جهان آشفته و سرد نشان می‌دهند.

همانطور که بیشتر از همه توسط شخصیت روستر در فیلم نشان داده شده است، غرب وحشی داخل شهامت واقعی همه چیز و همه کس را به حیوان تبدیل می‌کند.

با آن که متی (نان‌آور جدید خانواده) سعی می‌کند انتقام پدر خود را بگیرد، ولی او واقعا به دنبال به دست آوردن انسانیت و حمایت است، به دست آوردن فردی که به او کمک کند، خانواده خود را از این دوران سخت به سلامت عبور دهد.

اما انسان‌ها با برتری جزئی که در مقایسه با حیوانات دیگر روی مرگ و اندیشه خود دارند، تقریبا همیشه او را مایوس می‌کنند و فیلم به زیبایی، به تاریکی و همراه با غم نظاره‌گر این موضوع است که انسانیت هیچ چیزی برای او به جا نمی‌گذارد و مانند اسب‌هایی که عاشق آن‌ها بوده است، او نیز باید مانند یک حیوان بارکش زندگی کند.

بندزن خیاط سرباز جاسوس (Tinker Tailor Soldier Spy -2011)

براساس کتاب: بندزن خیاط سرباز جاسوس نوشته ژان لو کره (۱۹۷۴)

کارگردان ایده‌پرداز سوئدی توماس آلفردسون (او با شاهکار آدم درست را راه بده در دنیای سینما معروف شد) که استاد ترسیم فضاهای گرفته و مرموز است با جادوی خود دنیای رنگ پریده و کاملا شوک‌آور جاسوسی بریتانیا را با اقتباس از رمان اصیل سال ۱۹۷۴ ژان لو کره به بی نقصی تمام به تصویر می‌شود تا حتی تقریبا بتوانید بوی دود سیگار کهنه و عرق ناشی از ترس، احساس پارچه کت‌ و شلوار زبر (که باعث خارش شود) و کف‌پوش لک افتاده اتاق‌ها را حس کنید.

گری الدمن در این فیلم نقش یک جاسوس کارکشته سرویس اطلاعات جاسوسی بریتانیا را بازی می‌کند که بازنشسته شده است ولی مجددا به کار گرفته می‌شود تا یک جاسوس شوروی را در رده‌های بالاتر سرویس اطلاعات بریتانیا شناسایی کند.

در کنار او مجموعه‌ای از بازیگران قدرتمند بریتانیایی با ظاهر خونسرد و بی‌احساس خود در فیلم قرار می‌گیرند که از بین آن‌ها می‌توانیم به افرادی مانند کالین فرث، مارک استرانگ، بندیکت کامبرباچ، جان هرت و تام هاردی اشاره کنیم.

این‌ها مردانی هستند که زندگی عاطفی آن‌ها به آهستگی توسط قوانین ظالمانه و فداکاری‌های اخلاقی سرویس اطلاعات جاسوسی بریتانیا از هم پاشیده است.

می‌دانم این یک ادعای عجیب است که یک فیلم را به عنوان بهترین فیلم دهه معرفی کرد، ولی بازسازی آلفردسون یک رویای کاملا درک شده است که هر مرتبه به تماشای بندزن خیاط سرباز جاسوس (معمولا نیمه‌شب) می‌نشینم، فورا از خود بی‌خود و هیپنوتیزم می‌شوم.

این فیلم در ظاهر مهمل و در واقع درست است. از طرفی با دنبال کردن خرابه‌های یک امپراطوری سقوط‌کرده در شخصیت بدون احساس، دردکشیده و خونسرد اسمایلی می‌توانید یک ویژگی فوق‌العاده آرامش‌بخش و همچنین عمیقا ترسناک را ببینید. خرابه‌هایی که یادگار دوران پس از کیم فیلبی (جاسوس معروف بریتانیا) است و دشمنی متوقف شده و ایده‌آلیسم از بین رفته را نشان می‌دهد.

بازی‌های گرسنگی (The Hunger Games – ۲۰۱۲)

براساس کتاب: بازی‌های گرسنگی نوشته سوزان کالینز (۲۰۰۸)

با وجود احترام کامل برای تمامی افرادی که از مارتین اسکورسیزی بابت جمله «فیلم‌های ابرقهرمانی، هنر نیستند» عصبانی هستند، به نظر من بازی‌های گرسنگی از نظر هنری عالی نیست، ولی فکر می‌کنم یک اقتباس فوق‌العاده است.

این فیلم، نه تنها حال و هوای کتاب را به درستی انتقال می‌دهد بلکه همچنین به شکل اصیل و درخشانی ترسناک و فوق‌العاده سرگرم‌کننده است.

از آن دست فیلم‌هایی که هر مرتبه نگاه می‌کنم، من نیز خیلی شبیه به یکی از شخصیت‌های بازی‌‎های گرسنگی که نمی‌تواند بی‌خیال بازی‌های گرسنگی شود، نمی‌توانم نگاهم را از آن دور کنم.

از جمله یکی از دلایل آن باید به تیم بازیگری کاملا بی‌عیب اشاره کنم: استنلی توچی بهترین بازی خودش را در نقش سزار فلیکرمن به نمایش گذاشته است! وودی هرلسون در نقش هیمیچ ابرناثی حرف ندارد! وس بنتلی! آیا او را در فیلم زیبای آمریکایی به یاد می‌آورید؟ به هرحال کارگردان شده است! کارگردان بازی‌های گرسنگی!

بازی‎های گرسنگی

بازی‎های گرسنگی

نویسنده : سوزان کالینز
ناشر : در دانش بهمن
مترجم : محمدرضا قلیچ‌خانی

دختر گم‌شده (Gone Girl – ۲۰۱۴)

براساس کتاب: رمان گم‌شده نوشته جیلین فلین

با آن که دختر گم‌شده نیاز به معرفی ندارد، ولی باید این کار را انجام داد. فیلم دختر گم‌شده اقتباسی از کتابی به همین نام است که به قلم جیلین فلین در سال ۲۰۱۲ چاپ شد و فورا نام خود را به عنوان یک اثر پرفروش مطرح کرد.

کتاب دختر گم‌شده جیلین فلین در سال اول انتشار خود ۲ میلیون نسخه فروش داشت. در فیلم تریلر روانشناختی دختر گم‌شده که به کارگردانی دیوید فینچر ساخته شده است و کارگردانی تمام فیلم‌های معروفی که شنیده‌اید را برعهده داشته است از جمله سرگذشت غریب بنجامین باتن، هفت، باشگاه‌ مشت‌زنی، زودیاک، دختری با خالکوبی اژها، بازیگرانی مانند رزاماند پایک، بن افلک، نیل پاتریک هریس و تایلر پری (در بین تهیه‌کنندگان اسم ریس ویترسپون نیز دیده می‌شود) بازی می‌کنند و خود جیلین فلین فیلمنامه را نوشته است.

این فیلم در سال ۲۰۱۴ اکران شد و توانست تحسین منتقدان زیادی را به همراه داشته باشد و به فروش ۳۶۹ میلیون دلاری برسد. اما این فیلم را باید اوج حرفه بازیگری رزاماند پایک در نقش ایمی دان بدانیم که نامزد جایزه اسکار، جایزه بفتا، گلدن گلوب و جایزه انجمن بازیگران فیلم شود.

حالا این تعارف‌ و تمجیدهای رسمی را کنار می‌گذاریم و نگاهی به داستان فیلم می‌اندازیم که به یک پدیده تبدیل شد.

دختر گم‌شده با روز ناپدید شدن ایمی دون شروع می‌شود، همان روزی که شروع بازجویی از شوهر او نیک دون است که متهم به قتل او شده است. روایت فیلم با یک زمان‌بندی درست از بررسی مجرم بودن نیک دون و خاطرات پیدا شده همسرش به سمت ایمی تغییر جهت می‌دهد که واقعا زنده است و برای شوهر خود پاپوش درست کرده است تا او را بابت یک شریک زندگی بد بودن مجازات کند.

او دیگر مردی که با او ازدواج کرده‌ است نیست. فیلم به همان شکلی که شروع می‌شود به پایان می‌رسد: با یک نمای بسته از ایمی که دراز کشیده است و به درون لنز دوربین خیره می‌شود، نگاهی که در آن ظاهرا مهربانی و جذابیت موج می‌زند ولی به جای آن به شکل ترسناکی بی‌رحمانه است.

در این سکانس افکار نیک را می‌شنویم «به چه چیزی فکر می‌کنی؟ چه احساسی داری؟ ما با یکدیگر چکار کردیم؟» و این افکار در سراسر فیلم تجسم خارجی پیدا می‌کنند.

فیلم سرشار از تضادهای ترسناکی است که تنش را به آن اضافه می‌کند و سطح تعلیق داخل فیلم را بالا می‌برد. هنر فینچر در نمایش زیبای فضای تیره دختر گم‌شده عالی است از جمله بار با روشنایی بسیار خفیف (البته در صبح) که نیک و مارگو (خواهرش) صاحب آن هستند، جایی که آن‌ها به همراه نوشیدن اسکاچ بازی‌های تخته‌ای انجام می‌دهند و جوک‌های بی‌ادبانه‌ای را به راحتی می‌گویند که فرد را خجالت‌زده می‌کند.

آن‌ها همچنین از ایمی شکایت می‌کنند. کارآگاه روندا بانی نیز در فیلم عالی است: شخصیت خشک، با یک لهجه جنوبی و شوخ‌طبعی همراه کنایه که تنها پس از چند دقیقه آشنایی با نیک شخصیت فیس و افاده‌ای نیویورکی او را سر جای خود می‌نشاند.

یک سکانس عالی: نیک پس از این که در ورودی خانه را نیمه‌باز و فضای خانه را به هم ریخته می‌بیند، پلیس را خبر می‌کند و طبق قانون، کارآگاه بانی خانه را ارزیابی می‌کند، او وارد اتاق خواب نیک می‌شود و در مورد شغل او سوال می‌کند.

نیک می‌گوید او یک نویسنده است. او همچنین یک بار به اسم The Bar دارد. بانی می‌گوید «اوه، The Bar. عاشق اسمش هستم. نیاز به توضیح اضافه نداره.»

کارآگاه بانی تمامی ویژگی‌هایی را دارد که به ما گفته‌اند یک کارآگاه جنایی باید داشته باشد، تنها با این تفاوت که او احمق و خودخواه نیست. این صفات را بیشتر می‌توانیم در مورد دستیار جوان و مرد او بگوییم که تشنه خشونت است: او دوست دارد دون دستگیر شود و اصلا وجود مدرک مهم نیست.

من در مورد جزئیات این فیلم خیلی می‌توانم توضیح دهم ولی آخرین و مهم‌ترین چیزی که به آن اشاره می‌کنم مونولوگ ترسناک ایمی است که شخصیت واقعی او را به مخاطب معرفی می‌کند.

او در حالی که عینک‌ آفتابی زده است، با یک دست فرمان را گرفته است و دست دیگر او بیرون از پنجره است، همان دستی که به آن صدمه زده است تا یک صحنه جرم قانع‌کننده شکل گیرد، در حال رانندگی زیر نور خورشید است و تا الان می‌دانیم چه کار کرده است.

او در این سکانس سخنرانی‌ مشهور خود یعنی «سخنرانی دختر باحال» را می‌کند که نمونه قانع‌کننده‌ای برای این جمله مشهور است «زنی که از سوی یک مرد طرد شده است، می‌تواند فوق‌العاده خشمگین و انتقام‌جو باشد.»

زیبایی این سخنرانی دراماتیک بودن آن است که خشم از آن بیرون می‌زند و حتی با آن که می‌دانیم ایمی یک شخصیت روانی است و می‌دانیم اگر ما بودیم این همه زیاده‌روی نمی‌کردیم ولی با این حال در یک لحظه به عنوان مخاطب سرمان را تکان می‌دهیم و می‌گوییم درست است، درست است.

پس از این همه تعریفی که از این سخنرانی کردم، ظالمانه است در مورد آن نگویم. بنابراین بخشی از آن اینطور است «مردها همیشه برای تعریف کردن از این جملات استفاده می‌کنند، اینطور نیست؟ او دختر باحالی است…جذاب و فهیم. دخترای باحال هرگز خشمگین نمی‌شوند، آن‌ها فقط از روی ناراحتی و نشانه علاقه لبخند می‌زنند و به مردشان اجازه می‌دهند هر غلطی که دوست دارند، بکنند. یالا، گند بزن به من، برایم مهم نیست. من یک دختر باحال هستم. مردها فکر می‌کنند واقعا این نوع دختر وجود دارد. شاید آن‌ها به این دلیل گول می‌خورند چون زنان زیادی، دوست دارند، تظاهر کنند، چنین دختری هستند.»

این سخنرانی داخل فیلم، در کتاب و در سر شما دائما در طنین است. بنابراین دختر گم‌شده یک اثر تاثیرگذار و بدون شک یک پدیده است.

کارول (Carol – ۲۰۱۵)

براساس کتاب: بهای نمک نوشته پاتریشیا های‌اسمیت (۱۹۵۲)

در اتاق ناهارخوری یک هتل نامشخص در کنار بزرگراه، ترز و کارول در حال خوردن صبحانه هستند و یک مرد نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد و مزاحم نشود.

او سر میز آن‌ها می‌نشیند، شروع به خوشمزگی و سوال پرسیدن می‌کند و آن‌ها با پاسخ‌های کوتاه و مبهم جواب می‌دهند و در همین حین یک گفتگوی موازی ولی به مراتب جالب‌‌تر بین صورت‌های این دو زن شکل می‌گیرد، ابروهایی که به شکل ظریفی بالا می‌رود، تکان دادن سر به نشانه مسخرگی، یک جهان ارتباطی که دیدن آن ساده است ولی برای مردی که جلوی آن‌ها نشسته است کاملا ناپیدا است.

کارول براساس کتاب بهای نمک پاتریشیا های‌اسمیت ساخته شده است، کتابی که در زمان چاپ خود یعنی سال ۱۹۵۲ با داستانی که در مورد رابطه بین دو زن همجنس‌گرا داشت هیاهو به پا کرد، رابطه‌ای که با مرگ یا ناامیدی تمام نمی‌شود.

در این فیلم این نوع ارتباط‌ها و درک غیرگفتاری را زیاد می‌بینیم که باعث شده است زنان هم‌جنسگرا همدیگر را در دورانی پیدا کنند و دوست داشته باشند که ترجیح می‌دهند ناپیدا باقی بمانند.

داستانه عاشقانه بین این دو زن که در فصل تعطیلات ۱۹۵۲ شروع می‌شود به همان مقدار که لذت‌بخش است به همان مقدار توجه ما را به خطراتی جلب می‌کند که مقاومت جامعه در برابر علاقه‌مندی‌های جنسی کوئیر و همجنسگرا بودن به وجود می‌آورد.

ای.او. اسکات منتقد نیویورک تایمز در مورد این فیلم نوشت بینندگان «این دو عاشق را در مکان‌های عمومی می‌بینند و با آن که عشق بین آن‌ها مشخص است ولی مردم قادر به دیدن آن نیستند، رابطه آن‌ها پشت فرضیه‌های به زبان نیامده‌ای مخفی شده است که شنیدن این فرضیه‌ها دردناک است ولی از طرفی چون به ذهن کسی نمی‌آید از رابطه آن‌ها محافظت می‌کند.»

گرچه برخلاف بسیاری از فیلم‌های دیگر با روایت داستانی همجنسگرایی، آگاهی از خطر، صمیمیت بین آن‌ها را تحت سایه خود قرار نمی‌دهد، بلکه روشنایی‌بخش راهکارهایی است که زنان همجنسگرا برای بقا مجبور به استفاده بودند و نتایج عالی به همراه داشته است.

کنیز (The Handmaiden – ۲۰۱۶)

براساس کتاب: ماما نوشته سارا وارتز (۲۰۰۲)

اقتباس تحول‌آفرین پارک چان-ووک از رمان سارا وارتز (منظور من از تحول‌آفرین این است که او اکشن را از دوره ویکتوریا در بریتانیا به کره تحت استثمار دهه ۳۰ تغییر داده است) فیلم مورد علاقه من در سال ۲۰۱۶ بود که همچنین اقتباس محبوب من از یک کتاب محسوب می‌شود.

شروع این فیلم آهسته و آرام است تا بنیاد مسائلی را به وجود آورد که در نهایت فاش می‌شوند از جمله یک شیاد ماهر هزار چهره، یک اتاق شکنجه، آگاهی از تمایلات همجنسگرایانه، یک کتابخانه از فیلم‌های پورن و یک اختاپوس تا همه چیز تاثیرگذارتر شود.

هر لحظه از این فیلم که داستان عاشقانه و همچنین یک تریلر است به زیبایی، فریبندگی، جذابی و فوق‌العاده عجیب بیان شده است. این فیلم فراتر از خوب بودن است.

با آن که اول مطلب گفته بودم قرار نیست به نوع اقتباس اشاره کنم ولی این یکی فوق‌العاده است: داستان کتابی که من عاشق آن بودم در این فیلم بهتر شده است. فیلم «هر چیزی را که در مورد کتاب دوست نداشتم را حذف کرده است (به عنوان مثال یک پرده سوم نسبتا آهسته و بیش از حد پیچیده) و آن را با چیزی که واقعا دوست داشتم جایگزین کرده است، یعنی همکاری بین این دو شخصیت زن قدرتمند و غریبه.

تجربه تماشای این فیلم به من مطالعه بازگویی معاصر افسانه‌ها را یادآوری کرد، یک فیلم شدیدا لذت‌بخش که از داستانی که از قبل خوب و حیاتی است، استفاده می‌کند و آن را می‌پیچاند تا در نهایت چیزی به شکل غیرقابل مقاومت دلپذیر شکل گیرد که شما آن را دقیقا می‌خواهید. این فیلم مانند تفسیر مجدد فمینیسم بودن رمانی است که از قبل فمینیسم بود.»

نورسیده (Arrival – ۲۰۱۶)

براساس کتاب: داستان زندگی تو نوشته تد چیانگ (۱۹۹۸)

چه اتفاقی می‌افتد اگر زبان کلید دانش و کسب اطلاعات، تنها درباره همسایه‌تان نباشد بلکه با آن دربار غریبه‌ها و خودتان نیز آگاهی به دست آورید؟

نزدیک به پایان نورسیده، فیلم دنی ویلنوو براساس داستان کوتاه «داستان زندگی تو» تد چیانگ که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد، بینندگان این سوال را به عنوان پرسش محوری فیلم درک می‌کنند.

لوییس بنکس متخصص زبان‌شناسی (ایمی آدامز، هنرپیشه همیشه قابل اطمینان نقش او را بازی می‌کند) و فیزیکدان یان دانلی (با بازی جرمی رنر) از سوی ارتش آمریکا فراخوانده می‌شوند تا کمک به بررسی یکی از دوازده سفینه فضایی کنند که در مکان‌های مختلف جهان پخش شده‌اند.

بنکس و دانلی متوجه می‌شوند در این سفینه دو گونه موجود بیگانه بدون شکل قرار دارند که آن‌ها اسمشان را «heptapods» می‌گذارند و آن‌ها از طریق یک سیستم پیچیده از واژه‌نگاشت‌ها (لوگوگرام‌ها) یا کلمات نوشتاری که یک کلمه یا اصطلاح را نشان می‌دهند، ارتباط برقرار می‌کنند.

این داستان ساده بنیاد یک بررسی تکان‌دهنده و اغلب اوقات اضطراب‌آور از زبان، همدردی و ارتباط نادرست را تشکیل می‌دهد.

انتهای شگفت‌آور نورسیده آن را به عنوان یکی از تاثیربرانگیزترین آثار دهه اخیر مطرح می‌کند. حس زیبایی‌شناسی آرام‌بخش فیلم همچنین با یک موسیقی متن تفکربرانگیز و مهم که اثر آهنگساز کبیر و مرحوم ایسلندی یوهان یوهانسون است، بیشتر می‌شود.

مرا با نامت صدا کن (Call Me By Your Name – ۲۰۱۷)

براساس کتاب: مرا با نامت صدا کن نوشته آندره اسیمن (۲۰۰۷)

«آندره اسیمن» نویسنده کتاب مرا با نامت صدا در گفتگو با مجله Vanity Fair گفته بود از همان لحظه‌ای که به عنوان یک بازدید‌کننده به سر صحنه فیلمبرداری رفته، فکر کرده است از اقتباس کارگردان این فیلم یعنی لوکا گوادانینو خوشش نخواهد آمد، چون مشخص بود رویای گوادانینو برای این فیلم کاملا با آن چه باعث شده بود او این رمان را بنویسد، فرق دارد.

ولی نتیجه نهایی را که در جشنواره فیلم بین‌المللی برلین دیده است و به ویژه سکانس مشهور آخر فیلم او را تکان داده است. اسیمن می‌گوید «پایان فیلم حس و حال رمانی که من نوشته بودم را به شکلی در خود داشت که هرگز پیش‌بینی یا تصور نمی‌کردم.»

داستان اسیمن در دستان گوادانینو در مورد الیو درون‌گرا و با عقده فکری، پسر ۱۷ ساله شگفت‌‌انگیز به یک سری روزهای تابستان بی‌حال در ایتالیا تبدیل می‌شود که در آن یک داستان عاشقانه بین او و اولیور، دانشجوی دوره دکترا بزرگ‌تر از او شکل می‌گیرد که به شهر الیو می‌آید تا تابستان را در خانه خانواده‌اش سپری کند.

فیلم در منطقه لامباری ایتالیا ساخته شده و از نظر بصری به قدری شگفت‌‌انگیز است که غیرواقعی حس می‌شود.

از طرفی دیدن رابطه‌ای با این شدت که فیلم آن را به تصویر می‌کشد و موضوع در جستجوی خود بودن که به دنبال آن می‌آید تقریبا دردناک است، چون تیموتی شلمی (الیو) و آرمی همر (اولیور) یک رابطه احساسی پیچیده ملموس، حس وفاداری و اشتیاق همراه با تردید را به نقش‌های خود تزریق می‌کنند.

منتقد فیلم آنتونی لین در مجله The New Yorker می‌نویسد فضای فیلم «جایی در شمال ایتالیا» عمدا مبهم است. «نکته مهم در مورد بهشت این است که هر جایی می‌تواند وجود داشته باشد ولی زمانی که به آن جا می‌رسید، سرشار از جزئیات به شدت دقیقی خواهد بود که هرگز آن‌ها را فراموش نمی‌کنید.»

این فیلم بهشتی است که ارزش وقت شما را دارد و بدون شک یکی از بهترین اقتباس‌های سینمایی دهه اخیر است.

باید در مورد کوین صحبت کنیم (We Need to Talk About Kevin – ۲۰۱۱)

براساس کتاب: باید در مورد کوین صحبت کنیم نوشته لیونل شریور (۲۰۰۳)

چه اتفاقی می‌افتد، اگر فردی که عاشق او هستید به یک هیولا تبدیل شود؟ باید در مورد کوین صحبت کنیم، پیچیدگی‌های عشق، اندوه، خشم و در خلوت ضجه زدن را درک می‌کند.

این فیلم که براساس رمان سال ۲۰۰۵ لیونل شریور به همین نام ساخته شد است سریعا از نظر شهرت و پیدا کردن مخاطب فراتر از خود کتاب پیش رفت.

فیلم از دیدگاه مادر کوین روایت می‌شود که تیلدا سوئینتن با هنرمندی تمام آن نقش او را بازی می‌کند. فیلم با تیلدای تنها شروع می‌شود که در یک خانه نه چندان مناسب زندگی می‌کند و به دیدن پسر نوجوان خود در زندان می‌رود.

او کاری وحشتناک کرده است، کاری آنقدر وحشتناک که همسایه‌های سوئینتن دیگر با او صحبت نمی‌کنند، اما چرا؟

یک سری فلش‌بک آهسته به گذشته بزرگ شدن سخت کوین را نشان می‌دهد، مادری که روزبه‌روز به جنون روانی او بیشتر شک می‌کند و در نهایت یک خشونت انفجاری که باعث می‌شود کوین به زندان بیافتد.

اگر ترجیح می‌دهید، تمامی فیلم‌ها را با این احساس تمام کنید که همه چیز بی‌معنا است و همه در نهایت خودمان را به شکل جنین جمع می‌کنیم و می‌میریم (ولی همچنین عشق وجود دارد و بسیار ترسناک است)، این فیلم را نباید از دست بدهید!

این فیلم همچنین بخشی از یک سری برخورد مداوم پیچیده نسبت به موضوع مادر بودن است که گذشته آن به کتاب فرزند پنجم دوریس لسینگ و قبل‌تر بر می‌گردد. مادر بودن یک موضوع مبهم است. عشق نیز چنین کیفیتی دارد و همینطور آن پایان فیلم که….

اطلس ابر…ولی فقط تریلر آن (۲۰۱۲)

براساس کتاب: اطلس ابر نوشته دیوید میچل (۲۰۰۴)

تریلر فیلم اطلس ابر(کلاود اطلس) به کارگردانی خواهران واچوفکسی تاثیرگذارترین اثر سینمایی است که تا حالا ساخته شده است. این تریلر مدت زمانی مشابه با یک فیم واقعی دارد (یک تریلر فیلم ۵ دقیقه و ۴۲ ثانیه‌‌ای!) و تماشای آن از کل فیلم اطلس ابر لذت‌بخش‌تر است.

فیلمی حماسی فوق‌العاده جاه‌طلبانه و حیرت‌آور که داستان ۶ نسل در قاره‌های مختلف و در زمان‌های گوناگون را بیان می‌کند و بازیگران بسیار مشهوری در آن بازی می‌کنند (بازیگرانی که البته در فیلم نقش نژادهای دیگر را نیز بازی می‌کنند).

این فیلم براساس رمانی به قلم دیوید میچل ساخته شده است و یک داستان پیچیده و زیبا از افراد مختلف در لحظات متفاوت زمانی دارد، از یک مسافر قرن نوزدهم در اقیانوس آرام گرفته تا یک خانواده بی‌نوا در یک جهان بدوی آینده‌گرا.

کتاب میچل ظریف و در مورد روابط بین شش داستان مختلف است که داخل کتاب مانند رشته‌های نازک به یکدیگر ربط دارند.

فیلم به طور کلی کتاب را به نوعی تغییر می‌دهد که بسیاری از جزئیات کوچک‌تر آن از قلم می‌افتند (فیلم دائما به موضوع تناسخ در یک جسم دیگر اشاره می‌کند در حالی که در کتاب فقط با لمس این موضوع از آن گذشته است)، ولی تریلر فیلم که نمی‌تواند داستان کامل فیلم را بگوید (گرچه به نوعی تلاش می‌کند) مجموعه‌ای از نکات حیرت‌آور است که در مقایسه با نسخه کامل خود به مراتب روان‌تر در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند.

شما تریلر این فیلم را تماشا کنید که از یکی از آهنگ‌های گروه ام۸۳، صدای طبل کوچک و تم‌های پیانو و رنگ‌های شگفت‌انگیز، حرکت آهسته و جیم برودبنت و صداهای خارج از تصویر که جملاتی مانند «من اعتقاد دارم آن بیرون جهان دیگری وجود دارد، یک جهان بهتر و من آن‌ جا منتظر تو خواهم بود» را می‌گویند و سپس به من بگویید این تریلر شایسته این نیست که اسکار بهترین فیلم را برنده شود. البته باید درون چشمان من نگاه کنید و این جمله را بگویید!

گتسبی بزرگ (The Great Gatsby – ۲۰۱۳)

براساس کتاب: گتسبی بزرگ نوشته اف. اسکات فیتزجرالد (۱۹۲۵)

چندین دلیل (در بین هزاران دلیل) وجود دارد که چرا فیلم ۲۰۱۳ گتسبی بزرگ به کارگردانی باز لورمن به عنوان اقتباس باشکوه‌ترین اثر اف. اسکات فیتزجرالد که به نادرستی از سوی منتقدان زیاد تحویل گرفته نشد، در واقع یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای سینمایی قرن بیست و یکم است: ۱) تریلر. یادتان می‌آید تمامی ما زمانی که تریلر افسون‌کننده این فیلم منتشر شد چقدر هیجان‌زده بودیم؟ به یاد می‌آورید چقدر حس زندگی به ما داد؟

۲) بیانسه و آندره ۳۰۰۰ که آهنگ Back to Black را کاور کردند، جک وایت که آهنگ Love is Blindness را کاور کرد و مهم‌تر از همه آهنگ لانا دل ری زیبا و جوان که لورمن از آن‌ها در سکانس‌هایی که نیک و دیزی به توپ گلف به طرف اقیانوس ضربه می‌زنند و پیراهن‌های ابریشمی زیبا را در اطراف اتاق پرتاب می‌کنند، استفاده کرد.

۳) سکانس‌های مهمانی. کافی است به افراد داخل مهمانی نگاه کنید که چطور با پولی که دارند و لباس‌های زیبایشان فخرفروشی می‌کنند.

۴) تیم بازیگری جیسون کلارک و ایسلا فیشر در نقش جرج و میرتل ویلسون. ۵) شیوه‌ای که شخصیت گتسبی به بازیگری دی‌ کاپریو می‌گوید «منم بدون شک از دیدن تو خوشحالم» که واقعا تاثیرگذار است.

دی کاپریو، خوشتیپ با صورت بچه‌گانه و الگوی نسل هزاره جدید که یک دهه‌ را در نقش‌هایی بازی کرده است که در لبه فروپاشی کامل روحی قرار داشتند، برای بازی در این نقش زاده شده است و اصلا ادعایی خلاف آن را قبول نمی‌کنم.

۶) جوئل اجرتون کاملا برازنده بازی در نقش تام بوچانان است. از زمان شخصیت بیلی زین با بازی کال هاکلی در فیلم تایتانیک این قدر از یک شخصیت شرور کله خراب پولدار لذت نبرده بودم. ۷) شیوه‌‌ای که فیلم شخصیت کاریکاتوری ضد یهود میر ولفشیم را به صورت هوشمندانه کمتر زشت نشان می‌دهد.

کارت خود بود آقای باز، کارت خوب بود. ۸) آن فایل گیف از دی کاپریو که لیوان شامپاین را بلند می‌کند و همه می‌شناسیم و عاشقش هستیم. ۹) شیوه‌ای که شخصیت نیک کاروی با بازی توبی مگوایر در انتهای فیلم خاطرات خود را در آسایشگاه به پایان می‌رساند. پایان تمام فیلم‌ها باید به این کاملی و با جسارت باشند.

هیاهوی بسیار برای هیچ (Much Ado About Nothing- 2013)

براساس نمایشنامه: هیاهوی بسیار برای هیچ نوشته ویلیام شکسپیر

برخی از همکاران در محیط کار زمانی که شنیدند گفتم دوست دارم در مورد این فیلم بنویسم ناله کردند، ولی آن‌ها احمقی بیش نیستند.

ببینید، هیچ‌کس ادعا نخواهد کرد فیلم هیاهوی بسیار برای هیچ به کارگردانی جاس ویدون که فیلم را در خانه خودش گرفته است به مراتب بهتر از نسخه ابتدایی فیلم به کارگردانی کنت برانا است که در دهه ۹۰ اکران شد، ولی یقینا شیک‌تر است و براساس نمایشنامه مشابهی (نمایشنامه مورد علاقه من) ساخته شده است.

واقعا هنگام اقتباس از این نمایشنامه نمی‌توانید گند بزنید چون در بین آثار شکسپیر بهترین شخصیت‌ها را دارد. شاید مهم‌‌تر از همه اگر طرفدار سایر آثار جاس ویدون هستید، این فیلم را می‌توانید مانند یک دنباله داستانی ببینید که در آن وزلی و فرد در نهایت به یکدیگر می‌رسند به جای این که نفر دوم به صورت غمناکی در آغوش نفر اول بمیرد، پیش از این که حتی با یکدیگر خوابیده باشند.

برف‌شکن (Snowpiercer – ۲۰۱۳)

براساس کتاب: برف‌شکن اثر ژاکوب لوب، بنجامین لگراند و ژان-مارک روشت

برف‌شکن یک فیلم محصول مشترک سینمای کره و آمریکا است که به کارگردانی بونگ جون-هو دوست‌داشتنی، براساس رمان گرافیک فرانسوی به همین اسم اثر ژاکوب لوب ساخته شده است.

داستان فیلم در جهان پس از آخرالزمان است که همه چیز یخ زده است و تنها بازماندگان زمین در یک قطار به اسم برف‌شکن دور دنیا به قدری سریع سفر می‌کنند تا جان مسافران آن حفظ شود، مشکل این جا است تمامی مسافران با یکدیگر برابر نیستند.

شروع روایت فیلم هر چه در مورد سیستم طبقه‌بندی اجتماعی قطار بیشتر متوجه می‌شویم شبیه به بخش «طبقه سوم» کتاب مکاشفات یوحنا است، قطاری که توسط یک سیستم مجازات وحشیانه سخت‌گیرانه به مدیریت یک تیلدا سوئینتن ترسناک اداره می‌شود.

مسافران ضعیف‌تر و مظلوم قطار خیلی زود علیه ارباب‌هایشان که لباس خز به تن دارند طغیان می‌کنند و سفر آن‌ها به سمت عقب قطار شروع می‌شود و در همین حین هرچه جلوتر می‌روند با بخش‌هایی از قطار روبه‌رو می‌شوند که مخصوص مسافران پولدارتر است و از این طرف باید با سربازان بجنگند تا بیننده مجبور به پرسیدن این سوال شود آیا این نوع بقا اصلا ارزش بقا را دارد؟

برف‌شکن همچنین در قطع دست، کاملا خلاقانه عمل می‌کند چون ۵ تا از شخصیت‌های فیلم هر کدام به شکلی متفاوت دست خود را در این فیلم از دست می‌دهند.

بهتر است، نسبت به این موضوع از قبل اطلاع می‌داشتید، به ویژه اگر قصد داشتید به بهانه آن یک بازی نوشیدنی راه بیاندازید.

برف‌شکن یک فیلم اکشن عالی با پیام محکم مارکسیسم است که جلوه‌های بصری خود را از منبع اقتباس کتاب کمیکی خود قرض گرفته است و روایت داستانی را از بازی‌های ویدئویی الهام می‌گیرد تا یکی از بهترین فیلم‌های دهه نام گیرد.

لبه فردا (The Edge of Tomorrow – ۲۰۱۴)

براساس کتاب: فقط باید بکشی نوشته هیروشی ساکورازاکا (۲۰۰۴)

فیلم اکشن علمی تخیلی لبه فردا که در سال ۲۰۱۴ به بازیگری تام کروز اکران شد و آن را به اسم زندگی کن… بمیر… تکرار کن نیز می‌شناسند براساس رمان فقط باید بکشی نوشته هیروشی ساکورازکا ساخته شده است ولی شاید بیشتر شبیه به فیلم کلاسیک روز گراندهاگ هارولد رامیس به بازیگری بیل مری باشد. داستان آن در مورد چیست؟

طرح داستانی تقریبا ربطی به هدف آن ندارد بلکه این فرضیه داستان است که تمام بنیاد فیلم را تشکیل می‌دهد: در آینده‌ای نزدیک موجودات بیگانه به اروپا حمله کردند و شخصیت تام کروز به اسم سرگرد ویلیام کیج، فردی از بخش روابط عمومی ارتش که دانش جنگی و جنگیدن ندارد به دلیل سرپیچی از قوانین باید به دستور ژنرال بریگام با بازی برندن گلیسون به سبک حملات روز دی به میدان جنگ با بیگانگان فرستاده ‌شود.

اما ویلیام در جنگ فورا کشته می‌شود با این تفاوت که یک روز قبل از این حادثه بدون این که حافظه خود را از دست داده باشد بیدار می‌شود و مجبور است مجددا، مجددا و مجددا بمیرد و زنده شود.

این روند تا زمانی است که به کمک یک جنگجو سرسخت با بازی امیلی بلانت یاد می‌گیرد روی لباس مکانیکی جنگی خود تسلط پیدا کند و بهتر دشمن خود و شاید خودش را بشناسد؟

می‌دانم چه حدسی می‌زنید، ولی فیلم واقعا لذت‌بخش است. نکات لذت‌بخش فوق‌العاده زیادی در جنون و جسارت ایده داستان، سکانس‌های اکشن شبیه به بازی‌های ویدئویی و اجرای بیش از حد احساسی و مبالغه‌آمیز‌ بازیگران و همچنین بدون شک مشاهده تام کروز (در نقش تیپ حروم‌زاده ریاکاری که معمولا او را به عنوان بازیگری توصیف می‌کنند که «شخصیت‌هایی را بازی می‌کند که خلاف تیپ شخصیت‌های همیشگی او است» ولی همیشه ظاهرا بهترین راه توصیف او است) که بارها و بارها می‌میرد، وجود دارد.

دیدن این فیلم رسیدن به این درک است که چقدر فیلم‌های کمی در این ژانر می‌توانند لذت‌بخش باشند و چقدر تعداد کمی از آن‌ها ظاهرا به لذت بیننده توجه نشان می‌دهند. فیلم لبه فردا مهم‌تر از هر چیزی می‌داند برای لذت‌ بردن به چه چیزی نیاز دارم و دوست دارد آن را داشته باشم.

خباثت ذاتی (Inherent Vice – ۲۰۱۴)

براساس کتاب: خباثت ذاتی نوشته توماس پینچن (۲۰۰۹)

شهرت فیلم اقتباسی سال ۲۰۱۴ پل توماس اندرسن از رمان سبک گونزو پینچن از زمان اکران آن روزبه‌روز به شکل ثابتی بیشتر شده است یعنی از زمانی که واقعا روراست باشیم، واقعا آدم سخت می‌دانست، دقیقا می‌خواهد با اقتباس از این فیلم چه چیزی بسازد.

اول از هر چیزی، درست مانند هر داستان دیگری که در مورد استخدام یک کارآگاه خصوصی است، نمک خودش را دارد و «طرح داستان» واقعا زیاد منطقی نیست. منطق اصلا هدف داستان نیست. (به عنوان مثال فیلم و کتاب خداحافظی طولانی را به یاد آورید.)

فضاسازی مهم است، یک محیط، کمی سبک، کمی آشفتگی، کمی تنش و در این مورد پیدا کردن یک تعادل بین بی حوصلگی و پارانویا، معصومیت از دست رفته، دوستانی که ناپدید شده‌‌اند، مرده‌اند و رفته‌اند.

داستان فیلم خباثت ذاتی که براساس رمان نئو نوآور پینچن (در سال ۲۰۰۹ به چاپ رسید) ساخته شده است در دهه ۷۰ و شهر Gordita Beach رخ می‌دهد و در مورد یک کارآگاه شخصی مشکوک به اسم داک اسپورتلو است، مردی که می‌تواند در خیابان‌های پست شهر مانند شخصیت کارآگاه‌ داستان‌های چندلر یعنی فیلیپ مارلو راه برود، با این تفاوت که در این فیلم خیابان‌ها پر از آدم‌های شکست‌خورده و معتاد است و شخصیت منفور داستان بیگ فوت بیورسن نام دارد. یک فاشیست محلی عضو اداره پلیس لس‌آنجلس و متنفر از هیپی‌ها.

فضای داستان کتاب نسبتا غیرقابل توصیف است ولی پل توماس اندرسن با کمی کمک از واکین فینیکس، کاترین واترستون، جاش برولین، بنیسیو دل تورو و مجموعه‌ای از تعداد شخصیت‌های زیاد و عجیب توانسته است آن را ترسیم کند.

فیلمی که شبیه به یک تمرین برای عجیب بودن، شروع می‌شود و یک مسیر دیگر را ناگهان در پیش می‌گیرد تا به آهستگی و تقریبا غیرقابل توضیح به اثری به مراتب دقیق‌تر و تلخ‌تر تبدیل ‌شود، یک اندیشیدن دوست‌داشتنی و عجیب در مورد افراد و احساساتی که وارد زندگی ما می‌شوند، از آن بیرون می‌روند و برای همیشه ما را ترک می‌کنند.

او (Elle – ۲۰۱۶)

براساس کتاب: اوه…نوشته فیلیپ دیژان

او یک فیلم آزاردهنده و باشکوه است که مجددا تماشا نخواهم کرد. ایزابل هوپر نقش میشل له بلانک را بازی می‌کند، مدیر هنری یک شرکت سازنده بازی‌های ویدئویی که یک روز در خانه خود توسط مهاجمی که ماسک به چهره دارد، مورد تجاوز قرار می‌گیرد.

میشل پس از این اتفاق به پلیس خبر نمی‌دهد بلکه خون ریخته شده را پاک می‌کند، شیشه شکسته شده را جمع می‌کند و به زندگی خود ادامه می‌د‌هد.

تماشاگران ممکن است فیلم «او» را مانند منتقدان زیادی در فهرست فیلم‌های سبک «تجاوز – انتقام» قرار دهند ولی فورا می‌توان فهمید این فیلم در تلاش بوده است در مقایسه با داستان‌های مشابه به مراتب جسورانه‌تر عمل کند.

این حقیقت که کارگردان فیلم پل ورهوفن موفق نشده است بازیگران آمریکایی را متقاعد به بازی در این فیلم و استودیوهای فیلمسازی را متقاعد به ساخت آن کند، صداقت زشت تلاش‌های فریبنده میشل را پس از چنین حادثه دردناکی برای بازسازی مجدد زندگی‌اش و تصویری که از خود دارد نشان می‌دهد.

فیلم «او» یک سال، پیش از اوج‌گیری محبوبیت هشتگ #MeToo اکران شد و پیشروی غیرعمدی بحث‌های مجددا شکل گرفته در مورد قدرت زنان و مردان، جنسیت و اخلاقیات جنسی به شمار رفت.

بانو مکبث (Lady Macbeth – ۲۰۱۷)

براساس کتاب: بانو مکبث از منطقه متسنسک نوشته نیکلای لسکوف (۱۸۶۵)

آیا تا حالا شخصیتی ترسناک‌تر از کاترین، بانو مکبث فیلم ویلیام اولدروید که اقتباس رمان لسکوف است (خود این رمان از مشهورترین شخصیت نمایشنامه‌های شکسپیر الهام گرفته شده است) وجود داشته است؟

یقینا شخصیت‌های داستانی زیادی سرد هستند، شخصیت‌های زیادی با یک قتل کوچک شروع می‌کنند و سپس شدت (روش قتل و قربانی) خود را افزایش می‌دهند ولی اکثر آن‌ها در انتها پیروز نمی‌شوند و نقش اکثر آن‌ها را فلورنس پیو بازی نکرده است که در یک داستان خیالی نقش شخصیت ضد قهرمان زن بدون اخلاقیات و بی روح آن یعنی کاترین را بازی می‌کند.

یک داستان خیالی اصیل که در آن افراد معمولا می‌میرند، ناپدید می‌شوند، اعضای بدن آن‌‌ها قطع می‌شود و بیشتر از هر چیز دیگری از دست‌های آدم بیکار (آلت شیطان) رنج می‌برند.

واقعا مایه افسوس است، افراد زیادی این فیلم را ندیده‌اند ولی با وجود تصاویر آزاردهنده‌ای که دارد، تمامی عاشقان نویسنده معروف آتوسا مشفق و کاترین لیسی و البته خود Bard (داستانگوی معروف بریتانیایی در قرون وسطی) باید آن را تجربه کنند.

ارقام پنهان ( Hidden Figures – ۲۰۱۸)

براساس کتاب: ارقام پنهان نوشته مارگوت لی شترلی (۲۰۱۶)

ارقام پنهان که براساس رمان غیرداستانی پرفروش مارگوت لی شترلی به همین نام ساخته شده است داستان کمتر شناخته شده کاترین جی. جانسون، دوروتی وان و مری جکسون، زنان باهوش سیاه‌پوستی را بیان می‌کند که مسئول بزرگ‌‌ترین دستاوردهای ناسا هستند (آیا تا حالا قبلا اسم آن‌ها را شنیده بودید؟ بدون شک من نشنیده بودم.)

بدون تلاش این زنان برای پشت سر گذاشتن موانع و مبارزه برای به دست آوردن جایگاه تصمیم‌گیری، فضانورد جان گلن هرگز نمی‌توانست با موفقیت به فضا برود.

بازیگران فیلم تراجی پی. هنسون، اکتاویا اسپنسر و جنل مونی با هنرمندی تمام نقش این زنان را به تصویر کشیده‌اند که در این داستان، رقابت فضایی در صف جلو قرار دارند.

یک سکانس از این فیلم، حتی با آن که سال‌ها پیش دیده‌ام، در ذهن من مانده است. چون زمانی که حوادث این فیلم رخ می‌دهد هنوز در ناسا دستشویی‌های تفکیک‌شده از نظر نژادی وجود داشتند، ما تراجی پی. هنسون (بازیگر نقش کاترین) را در حال دویدن در امتداد محوطه پردیس می‌بینیم که یک فاصله طولانی را طی می‌کند تا به دستشویی «رنگین‌پوستان» برسد.

در ابتدا، این کار تقریبا یک آرامش کوتاه برای او به همراه دارد. ولی در ادامه، ما می‌بینیم این نوع تبعیض روی کار او اثر می‌گذارد. سپس سرپرست سفیدپوست کاترین، او را بابت این که خیلی وقت است میز کار خود را ترک کرده است در جلوی همکارانش سرزنش می‌کند.

نتیجه این است که کاترین در نهایت از کوره در می‌رود و به آن‌ها می‌گوید چهل دقیقه گذشته کجا بوده است و فریادزنان می‌گوید این چیزی نیست که هرگز آن‌ها به آن فکر کرده باشند.

این لحظه یک نقطه تحول واقعی در فیلم است، جزئیاتی که هوشمندانه قرار داده شده است و در یک واقعیت زمانی تاثیرگذار به صورت بیننده برخورد می‌کند.

ولی فیلم ارقام پنهان با این مسائل دائما به شما سرکوفت نمی‌زند. فیلم داستان خود را در این بی عدالتی زیاد معطل نگه نمی‌دارد. این فیلم همچنین سرشار از خوشی، خنده، پیروزی‌های کوچک و دوستی قدرتمند زنانه است. خود داستان الهام‌بخش و تاثیرگذار است و اقتباس سینمایی این فیلم یک جشن شایسته برای این زنان است که تحول می‌آفرینند.

هرگز می‌توانی من را ببخشی؟ (Can You Ever Forgive Me? – ۲۰۱۸)

براساس کتاب: هرگز می‌توانی من را ببخشی؟ نوشته لی ایزریل

برای من خیلی آرام‌بخش است شخصیت‌هایی را ببینم که از سر افسردگی رفتار می‌کنند و البته این موضوعی نیست که اصلا قصد تحقیق در مورد آن داشته باشم!

حتی اگر مانند من علاقه فوق‌العاده زیادی به درگیر شدن روزبه‌روز بیشتر یک فرد با افسردگی و فرو رفتن او در این باتلاق را دوست نداشته باشید، فیلم هرگز می‌توانی من را ببخشی؟ همچنان ارزش دیدن را دارد.

این فیلم که اقتباسی از زندگینامه لی ایزریل به همین نام است، تا یک قسمت کمدی رفاقتی (ملیسا مک‌کارتی و ریچارد ای گرانت نقش ایزریل و دوست و پارنتر او جک هاک را بازی می‌کنند) و تا قسمت دیگر دزدی و به طور کلی یک کمدی تیره است که سخت درک می‌شود.

فیلم همچنین همانطور که ای.او. اسکات می‌نویسد «برای عاشقان کتاب بسیار جذاب است»، چون جرمی که در فیلم انجام می‌شود فروختن نامه‌های جعلی از غول‌های ادبیات از جمله دوروتی پارکر و نوئل کوارد است.

یکی از مسائلی که عشق من به این فیلم را به وجود می‌آورد این است که با آن که یقینا قانون شکنی ایزریل را شکوهمند نشان نمی‌دهد (او ۴۰۰ نامه جعل کرد، بنابراین به نظر من شایسته است اسم آن را قانون‌شکنی بگذاریم)، ولی به استعداد او به عنوان یک جاعل احترام می‌گذارد.

فیلمنامه فیلم که توسط جف ویتی و استاد نیکول هولوفسنر نوشته شده است خنده‌دار، بدجنسانه و بسیار بسیار اضطراب‌آور است و ملیسا مک‌کارتی در نقش لی ایزریل یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های زن غیرقابل دوست‌داشتنی دهه است.

در پایان به یک سری فیلم دیگر اشاره می‌کنیم که به عنوان یک اثر اقتباسی عالی باید حتما ببینید:

۱۲۷ ساعت (۲۰۱۰)

دختری با خالکوبی اژدها (۲۰۱۱)

مانیبال (۲۰۱۱)

هری پاتر و یادگاران مرگ (قسمت اول) (۲۰۱۱)

جین ایر (۲۰۱۱)

آنا کارنینا (۲۰۱۲)

خود فیلم اطلس ابر (۲۰۱۲)

مزایای گوشه‌گیر بودن (۲۰۱۲)

جهان‌شهر (۲۰۱۲)

زیر پوست (۲۰۱۳)

آبی گرم‌ترین رنگ است (۲۰۱۳)

زندگی پنهان والتر میتی (۲۰۱۳)

سنت‌شکن (۲۰۱۴)

اتاق (۲۰۱۵)

خاطرات یک دختر نوجوان (۲۰۱۵)

مریخی (۲۰۱۵)

هنوز آلیس (۲۰۱۵)

اسپات‌لایت (۲۰۱۵)

شهر گمشده زی (۲۰۱۶)

اگر خیابان بیل می‌توانست حرف بزند (۲۰۱۸)

بلکککلنزمن (۲۰۱۸)

ما حیوانات (۲۰۱۸)

برادران سیسترز (۲۰۱۸)

همسر (۲۰۱۸)

دسته بندی شده در:

برچسب ها: