تصویر آدری هپبورن در آن لباس زیبا و با وقار هولی گولایتلی، یکی از زیباترین تصاویر ثبت شده هالیوود در قرن بیستم به شمار می‌رود. اما رمان کوتاه ترومن کاپوتی، عاشقانه‌ی دلنشین فیلم اقتباسی “صبحانه در تیفانی”، ساخته‌ی سال ۱۹۶۱ را به گونه‌ای حذف کرده است. ترومن کاپوتی بدون هیچ زرق و برقی، سبک زندگی دردناک هولی گولایتلی در منهتن را با موضوع بسیار جذاب و تیره در رمان کوتاه‌اش در هم می‌تند و پایان خوشی را که تماشاچیان سینما به آن نیاز دارند به نمایش می‌گذارد.

هولی گولایتلی دلربا

رمان کوتاه کاپوتی در سال ۱۹۵۸، توسط یک نویسنده بی نام و نشان بازگو می‌شود که مدت زمان کوتاهی را در آپارتمانی سکونت دارد که دختری ۱۹ ساله به نام هولی گولایتلی نیز در آنجا زندگی می‌کند. هولی یک بازیگر جوان و عامه پسند بود که در آپارتمان کوچک خود، مهمانی می‌گرفت و مردان پولدار و غیرجذاب، که اغلب میان‌سال بودند را دعوت می‌کرد. گذشته گولایتلی، برای راوی داستان یک معماست و نام “فِرِد” را به یاد برادرش که در گذشته او را به هر دلیلی رها کرده، نام می‌برد. من هم برای راحتی کار از این نام استفاده می‌کنم. فرد یکی از آن دسته مردان و شاید زنانی بود که به هولی علاقمند بود (نه لزوماً از نظر جنسی، بلکه مجذوب انرژی و وجود او شده ‌بود). طبق ادعای یکی از حاضرین مرد در مهمانی، چه او یک فرد متظاهر باشد و چه نباشد، یک مسئله‌ی جزئی است و زیبایی دلفریب او برای خوانندگان و شخصیت‌های این چنینی جذاب است و هر چه موضوع داستان به پیش می‌رود، تجربه‌ی همنشینی با گولایتلی باعث می‌شود که بیشتر از داستان و شخصیت او، صفحات رمان کاپوتی را ورق بزنید. شکل دادن داستان هولی در روایت داستانی فرد، یک حقه‌ی هوشمندانه است. همانند روایت نیک کاروی از جی گتسبی، راوی مبهوت شخصیتی شده‌ است که نیروی زندگی بسیار بیشتری نسبت به خودش دارد. روایت فرد از مدت زمان کوتاهی که زندگی‌اش به واسطه‌ی نشاط و سرزندگی همسایه‌ی دلربایش متحول شده، نمی‌تواند اولین یا آخرین باری باشد که مردی در یک کافه نشسته باشد و قصه‌های مرموز گولایتلی، شبحی که وارد زندگی آنها می‌شود و سپس در دنیایی ناشناخته ناپدید می‌شود را بازگو کند. همانند ستایش مبهم نیک کاروی از گتسبی، غرق شدن در داستان عاشقانه‌ی شخصیت داستان، در زمانی که توسط فرد دیگری که خود شاهد درخشش شخصیت مورد علاقه و اصلی داستان شده بازگو می‌شود، بسیار آسان‌تر است.
اما همانند گتسبی، چیزهای زیادی در مورد هولی وجود دارد که در لایه‌های زیرین زندگی او پنهان شده است. در واقع، هرچه فرد در مورد هولی و گذشته‌ی او بیشتر مطلع می‌شود، بیشتر متوجه می‌شود که به جای یک زن جوان و ساده‌ای که سرنوشت خود را در دست دارد، دختری را می‌بیند که از نظرها پنهان است و امید دارد که در نهایت، پرتوی درخشندگی او، به اندازه‌ی کافی کورکننده باشد تا گذشته‌ی او را به طور کامل پاک کند. این یکی از عناصری است که فیلم به درستی به آن می‌پردازد. تصویری نمادین از آدری هپبورن در فیلم اقتباسی، که از پنجره‌ای در حال تماشا است، تصویر کاملی از یک روح است که به دنیای انحطاط نگاه می‌کند و ناامیدانه آرزو می‌کند که تمامی چیزهای خوبی که ممکن است روزی به دست بیایند، تسکین‌دهنده‌ی نهایی یک زندگی واقعی باشند. به این ترتیب، هولی یک قیاس عالی در مورد خطرات کانسیومریسم به شمار می‌رود. به عبارت دیگر، او به افراد پولدار تن فروشی می‌کند (به عنوان یک کالا) تا اینکه به چیزهای مادی دست پیدا کند (مصرف کند) و روح آسیب ‌دیده‌ی خود را التیام ببخشد. به بیان دیگر، او رویای خواب‌های کاپیتالیست‌ها به شمار می‌رود.

مارلین مونرو یا آدری هیپبورن؟

در آن یادداشت، شاید فرصت مناسبی برای مطرح کردن موضوع مرلین مونرو، چهره‌ی زیبا و بلوند آن زمان و دوست ترومن کاپوتی بوده باشد که هولی با او اشتراکات نسبتاً زیادی داشت. در واقع، اگر به کاپوتی باور داشته باشیم (همانند اکثر داستان‌های او که در هر زمینه‌ای باید محتاط بود)، او به جای آدری هپبورن در این فیلم اقتباسی، باید از مارلین مونرو برای نقش زن استفاده می‌کرد. قطعاً این جایگزینی، احساس متفاوتی به فیلم می‌داد و زمانی که زندگینامه‌ی شخصی مارلین را بررسی کنیم، شباهت‌های بین این دو زن دشوار به نظر نمی‌رسد. مارلین به عنوان یک یتیم، همیشه در حال جابجایی بود و پیش از ازدواج با یک مرد مسن‌تر (مرد ۲۱ ساله و مارلین ۱۶ ساله) و تلاش برای فرار از این زندگی که در نهایت به طلاق می‌انجامید، قطعاً تجاوز جنسی را نیز تجربه می‌کرد. در واقع، آن عظمت و جلای مونرو از سرزندگی اش که احساسات غم‌انگیز و عمیق او را پنهان می‌کرد، به شخصیت هالی در کتاب بسیار شبیه تر بود تا اینکه به وقار و عظمت طبیعی و مغرور آدری هپبورن شبیه باشد.
از آنجایی که در شخصیت هالی، یک نوع دوگانگی وجود داشت و شرارت پنهانی در زیر پوست او موج می‌زد، می‌توان گفت که بیشتر موضوع این رمان کوتاه به نقاب‌هایی مربوط است که برای پنهان کردن واقعیت از آن استفاده می‌کنیم و به ما کمک می‌کند که در ذهن خود، دنیایی که قبول داریم را شکل دهیم. وقتی که مدیربرنامه‌ی او، هالی را یک شخص “متظاهر واقعی” توصیف می‌کند، این عبارت به نظر کمتر منتاقض و بیشتر تعریفی نسبت به دیدگاه هالی در مورد زندگی می‌رسد. اگر چه او گذشته‌ی خود را مخفی می‌کند، اما هیچ تلاشی برای پنهان کردن سبک‌سری و بی ملاحظه‌گی در زندگی و ماهیت گذرای تمام هوس‌ها و سرخوشی‌های خود نمی‌کند. ممکن است که او یک فرد “متظاهر” باشد اما او آنرا از هیچ کس پنهان نمی‌کند.

نکته‌ی جالب این است که هولی، چیزی از خودش را در فرد می‌بیند. وقتی که او را توصیف می‌کند، بنابراین با خیال راحت می‌تواند در مورد خودش حرف بزند: “او همیشه می‌خواست داخل خانه باشد و به بیرون خیره شود. هرکسی که بینی خود را به شیشه پنجره بچسباند، احمق به نظر می‌رسد.” البته نکته‌ی کنایه‌آمیز این است که خود هولی، یک فرد همیشه برون‌گراست و هرگز اجازه نمی‌دهد که کسی به قدر کافی به او نزدیک شده و با او صمیمی شود. همانطور که برچسب روی صندوق پستی او نشان می‌دهد (خانم هالی گولایتلی، در حال سفر است)، از نظر اشخاص معاشرتی و جوان ، ارتباط با او دائمی نیست. درواقع، هولی با ملایمت رفتار می‌کند و حضور زودگذر و موقتی او، همانند حضور یک قاصدک بر روی شانه‌ی افراد ظاهر می‌شود. این موضوع تنها نشان‌دهنده‌ی اهمیت ارتباط با افراد و مکان‌ها اسست که در هر دو مورد، هالی ارتباطی با آنها برقرار نمی‌کند و او را به یک فرد سرگردان در دنیا تبدیل می‌کند که افراد زیادی به دنبال او هستند، اما عده‌ی کمی او را برای طولانی مدت می‌خواهند.
اینجاست که شخصیت هولی به یک اندازه، جالب و غیرقابل نفوذ می‌شود. تیفانی نماد زیبایی و دوام است که هالی در زندگی خود، آرزوی آن را دارد اما در عین حال شیفته‌ی رویای کاپیتالیست تجملاتی و خانواده‌های مرفه است و علاقه‌ی زیادی به آزادی و زندگی در خارج از عرف جامعه می‌باشد. او از انواع قفس‌ها متنفر است و برای خود یک زندگی تشکیل داده که آن را محدود نمی‌کند، بلکه او را آزاد می‌کند تا همانند یک موجود وحشی، آزادانه پرسه بزند. این پارادوکس، یک ترکیب غم‌انگیز است و یک فرد بدون شک نمی‌تواند به بخش‌های غم‌انگیز و افسرده‌ی او کمکی کند (به عبارت دیگر و به گفته‌ی خودش، “به بخش‌های قرمز”).
شکی نیست که تصویر زیبای که کاپوتی از هولی گولایتلی ترسیم می کند، همان عاملی است که این داستان را پرفروش می‌کند، درحالیکه طرح و موضوع کلی داستان در بهترین حالت کمی نقص دارد. اما کاپوتی به زیبایی شخصیت‌ها و داستان‌ها را توصیف می‌کند. او نثر فصیحی دارد و نسبت به فیتزجرالد، از صنایع ادبی کمتر استفاده می‌کند، اما بسیار بادقت است و نوشته‌ی او از مشاهدات جزئی و کوچک زیادی برخوردار است:

“ما خندیدیم، دویدیم، در طول مسیر به سمت ناوگاه چوبی آواز خواندیم که اکنون از آنجا رفته‌است. برگ‌ها بر روی آب دریاچه شناور بودند. در ساحل دریاچه، یک پارکبان، از این برگ‌ها آتش بزرگی درست کرده بود و دود آن، همانند علامت‌هایی که افراد سرخپوست به هم می‌دهند، تنها لکه‌ی ابری بر این هوای لرزان بود. من به آینده فکر کردم و در مورد گذشته صحبت کردم.”

در یک رمان کوتاه که در آن کلمات محدود هستند، زمانی که نویسنده‌ای افکار خود را به شکل زیبایی به تحریر درمی‌آورد، همه چیز آشکارتر می‌شود. جملات کاپوتی، همانند الماسی که به خوبی برش داده شده باشد، به زیبایی و دقت تمام و در حد کمال ادا می‌شوند. اما نوشته‌ی فیتزجرالد برای مقایسه، بسیار شبیه به نثر این رمان کوتاه است. از نظر ساختاری، رمان صبحانه در تیفانی، به طور قابل توجهی شبیه به رمان گتسبی بزرگ است و تقریباً غیرممکن به نظر می‌رسد که کاپوتی در هنگام خلق اثر خود، از استعداد و نبوغ دلپسند فیتلزجرالد بهره نبرده باشد. تنها کافی است که خط پایانی رمان گتسبی بزرگ را با خط ابتدایی رمان صبحانه در تیفانی مقایسه کنید:

گتسبی: “بنابراین ما برخلاف جریانات روزگار حرکت می‌کنیم اما به طور پیوسته پسرفت می‌کنیم و به جای اول خود بازمی‌گردیم.”
صبحانه در تیفانی: “من همیشه به مکان‌هایی که در آن زندگی می‌کردم، خانه‌ها و محله‌ها، باز می‌گردم.”

به نظر می‌رسد که یک داستان، نقطه‌ی پایانی داستان دیگر را که در آنجا به اتمام رسیده، انتخاب کرده است. به عبارت دیگر، همان نگاه همیشگی به عقب و گذشته، به طوری که “آینده از ما دور می‌شود.”

صبحانه در تیفانی به یقین این احساس را القا می‌کند که ما به همدیگر تعلق داریم و اینکه از طریق داستان‌ها و تجربیات یکدیگر، هر زندگی به طور منحصر به فردی از دیدگاه این افراد شکل می‌گیرد. هولی ممکن است واقعاً این حقیقت را درک نکند که به صورت یک کوچ‌نشین زندگی می‌کند، اما بدون شک، روزی فرا خواهد رسید تا دید کلی از تمام چیزهایی که پشت سر گذاشته، و فرصت ها و ارتباطات طولانی مدتی که سریعاً از بین رفته را درک کند. صبحانه در تیفانی، یک رمان کوتاهی است که تمامی آن احساسات دردناک مرتبط با گذشته را تداعی می‌کند و تفکرات افرادی که از مسیری عبور کرده و در دنیا ناپدید می‌شوند، هرگز دیده نمی‌شود. صبحانه در تیفانی، یک رمان کوتاهی است که بیشتر با فیلمنامه‌ی اقتباسی آن مطابقت دارد و نسبت به مدت زمان فیلم آن، در مدت زمان کوتاهی می‌توان آن را مطالعه کرد. این رمان، یک شاهکار کوچک در میانه‌ی قرن بیستم به حساب می‌آید.

منبع: bibliofreak.net

دسته بندی شده در: