از زمانی که ناصرالدین شاه در سفری که به فرانسه داشت، به دوربین‌های سینماتوگراف علاقه‌مند شد و اولین جرقه‌هایی که صنعت سینما را در ایران شکل داد، ۱۲۰ سال می‌گذرد؛ یعنی تنها پنج سال پس از این‌که برادران لومیر موفق شدند شکل ابتدایی دوربین‌های فیلم‌برداری را طراحی کنند. کشورهای اروپایی، و آمریکا از سمت دیگر، توانستند نوید ظهور صنعتی به نام سینما را بدهند؛ ورود سینما به ایران هم، باوجود مشکلاتی از قبیل قحطی، به‌نسبت طولی نکشید. اولین فیلم بلند ایرانی «آبی و رابی» به کارگردانی «اوانس اوگانیانس»، بازیگر و کارگردان ارمنی-ایرانی بود؛ یک فیلم طنزِ صامتِ سیاه و سفید! انتظاری هم از اولین فیلم سینمای ایران نمی‌رفت؛ اما فکر می‌کنم جایی که اولین پتانسیل‌ها برای شکل‌گیری پدیده‌ای به نام «فیلمفارسی» به‌وجود آمد، همین نقطه بود.

فیلمفارسی‌ها فیلم‌هایی بودند که از اوایل دهه‌ی ۱۳۲۰ روی پرده‌های نقره‌ای رفتند. در این دوره شرکت‌های زیادی به مشارکت در حوزه‌ی ساخت فیلم‌های سینمایی ایرانی علاقه نشان دادند؛ اما بازاریابی کار خودش را کرد و درکنار محدودیت‌های فرهنگی که درپی کودتای ۲۸ مرداد پیش آمده بود، صلاح نبود که از سینما به‌عنوان یک مدیوم هنری واقعی استفاده شود. فیلمفارسی‌ها تمام چیزی را که یک فیلم سرگرم‌کننده نیاز داشت، برای مخاطب در یک ساعت جمع کرده بودند؛ از صحنه‌های جنسی و شراب‌خواری و موتورسواری گرفته تا تکّه‌پرانی و پرداختن به کفِ عامه‌ی جامعه. اما نباید فقط عرضه را مقصّر بدانیم، چراکه اگر تقاضایی نبود این‌چنین نمی‌شد.

فیلمفارسی‌ها مولفه‌های به‌خصوصی داشتند که امکانِ خلق هنری و شکستن کلیشه در آن‌ها به صفر میل می‌کرد! در تمام این فیلم‌ها حداقل یک زن و مرد ستاره‌ی ایرانی نقش‌آفرینی می‌کردند -که شخصاً فکر می‌کنم بازیگر وظیفه‌ای درقبال این مسائل ندارد و نباید تقصیری را به گردن آن‌ها انداخت- که اغلب در بین آن‌ها یک خواننده نیز پیدا می‌شد. هیچ فیلمفارسی‌ای نبود که یک عشق آبکی، یک داستان غیرمنطقی و تصویری غیرواقعی از جامعه را به‌دست ندهد! درعمل فیلمفارسی‌ها نه‌تنها هیچ بویی از ارزش هنری نبرده‌ بودند، بلکه برای یک مخاطب بی‌دغدغه هم تحمل کردنش سخت بود! با این وجود باید نگاهی به فیلم‌های سرگرم‌کننده‌ی امروزی، از قبیل فیلم‌های میلیارد دلاری مارول -که خودم هم طرفدار سفت و سختشان هستم!- یا آثار فاخر بالیوودی (!) بیندازیم، تا بتوانیم به مردم آن‌روزهای ایران هم حق بدهیم.

گنج توخالیِ قارون

اوصافی که قبل‌تر گفتیم، هیچ‌کدام تاثیری در محبوبیت و فروش بالای فیلمفارسی‌ها نداشت. مردم هنوز هم عاشق داستان مردِ ساده‌دلِ بی‌دغدغه و زنِ اغواگر اما محجوبِ داستان بودند. این روند ادامه پیدا کرد و کرد، تا این‌که سیامک یاسمی تیر خلاص را زد. سیامک یاسمی که بود؟ او در جامعه‌ سینمایی آن روز، نقش همین سینماگران امروزی را بازی می‌کرد که از بازیگرهای چشم‌آبی و محتوای جنسی و رقص و موزیک، درآمد‌های چندده میلیاردی کسب می‌کنند و چندسالی‌ست با همان بازیگرها در سریال‌هایشان -فقط نقش‌ها جابه‌جا می‌شود-  نمایش خانگی را هم مزیّن کرده‌‎اند! اما به‌هرحال همان‌طور که گفتیم، تقاضا نیمی از مسئله است و اگر قرار باشد قضاوت کنیم، باید به‌دنبال دلیلی ریشه‌ای‌تر از افراد و فیلم‌هایشان بگردیم.

گنج قارون، محصول ۱۳۴۴، قبله‌ی آمال فیلمفارسی‌دوستان بود؛ محمدعلی فردین نقش اول این فیلم را ایفا می‌کرد و طبق معمول، نه روایت و نه شخصیت‌ها و نه وقایع، ذره‌ای درست و هنرمندانه و باورپذیر نبودند. با این حال گنج قارون ۸۰۰ هزار نفر از جمعیتِ یک‌میلیونیِ آن‌زمانِ تهران را به خود جذب کرد و در گیشه بیش از ۳ میلیون تومن فروش داشت! این فیلم شورش را درآورده بود و از هیچ ترفند تحقیرآمیز و مضحک و کلیشه‌‌ای و سخیفی، صرفاً برای فروختن بلیت، دریغ نمی‌کرد. اعتراضات زیادی به حواشی آن اضافه شد و جامعه‌ی سینمایی ایران، یعنی همان چند کارگردانی که هنوز دغدغه‌ای برای سینماگر بودنشان داشتند، خشمگین بودند. قطعاً نه سیامک یاسمی و نه هیچ فیلمفارسی‌ساز دیگری از روی عداوت این کار را نمی‌کرد، اما این بار عدو سبب خیر شد و خشم فیلم‌سازها، جریان تازه‌ای را در سینمای ایران به‌وجود آورد؛ موج نوی سینمای ایران.

موج‌شکن‌های همیشگی!

اولین کسی که بالاخره خفقانِ خودخواسته‌ی اجتماعی را شکست و فیلمفارسی‌ها را به اندازه‌ی ارزشی که دارند پایین آورد، دکتر هوشنگ کاوسی بود؛ کارگردان، منتقد و نویسنده‌ی سینمای ایران که درکنار ساموئل خاچیکیان، جزو معدود افراد تحصیل‌کرده‌ی سینما در آن دوره به‌حساب می‌آید. کاوسی در مدرسه‌ی علوم سینمایی فرانسه، اصول نقد و تدوین و فیلم‌برداری سینما را -که امروز با پسوند کلاسیک از تمام این اصول یاد می‌کنیم- فراگرفت و در سال ۱۳۳۲، به دعوت دکتر اسماعیل کوشان به ایران بازگشت. این دوره مصادف با زمانی بود که جنگ جهانی دوم برقرار بود و در ایران، ویدیوهای جنگ در سینما، نقش اخبار رادیو و تلویزیون را ایفا می‌کرد؛ بنابراین مردم برای آگاهی نسبت به مسئله‌ای به‌روز و مهم، همیشه به سینما می‌رفتند و همین، پای تاجران و سرمایه‌گذاران را به سینما باز کرد. واژه‌ی «فیلمفارسی» اولین بار توسط دکتر کاوسی استفاده شد و این‌که دو واژه به‌هم چسبیده‌اند، برای رساندن این مفهوم بود که این فیلم‌ها، نه واقعاً فیلم هستند و نه فارسی. دکتر کاوسی به‌عنوان یک کارگردان وارد سینمای ایران شد و در نقش منتقد، فیلمفارسی‌ها را به چالش کشید.

او به‌طور عمومی بیان کرد که این فیلم‌ها نه شخصیت‌پردازی درستی دارند، نه پیرنگ در آن‌ها شکل درستی به‌خود می‌گیرد و نه‌حتی دغدغه‌هایی مثل عشق و هوس، در آن‌ها شباهتی به واقعیت دارند. نکاتی که دکتر کاوسی از فیلمفارسی‌ها می‌گرفت صرفاً اصول اولیه‌ی نقد بود؛ چیزی که در همان دوره‌ی زمانی نه‌فقط مورد بی‌توجهی کارگردانان آمریکایی و اروپایی نبود، که شرکت‌های سرمایه‌گذار هم درپی رسیدن به آن بودند. شرکت‌های «یونیورسال» و «مترو گلدوین مایر» در همین دوره با کارگردان‌هایی مثل چارلی چاپلین و باستر کیتون هم‌کاری می‌کردند و درکنار جذب مخاطب و سوددهی، فاخرترین و باکیفیت‌ترین فیلم‌های طنز را تولید می‌کردند؛ بگذریم که آلفرد هیچکاک هم در همین دوره‌ها شروع به اوج‌گیری کرد و ملاک و معیارهای سینمایی را در دنیا تغییر داد. دغدغه‌ دکتر کاوسی هم این بود؛ اما آیا تمام این نقدهای تند و تیز، جریان‌ تازه‌ای که در سینما به‌راه افتاد و کارگردان‌های بادغدغه توانستند این ضعف را از سینمای ایران ریشه‌کن کنند… ؟

تا دنیا دنیاست…

فکر نمی‌کنم! در هیچ‌کجای دنیا، یک مدیوم هنری صرفاً برای یک قشر و دسته‌ی خاص از طرفدارهای آن فعالیت ندارد. شاید بتوانیم این‌طور مسئله را توجیه کنیم که با نقد هنری، درحقیقت می‌خواهیم گامی برای ریشه‌کن کردن آثار کم‌ارزشی مثل فیلمفارسی‌ها برداریم، اما آیا می‌توانیم؟ پیدا کردن دلیل و ریشه‌ی اصلی خلق پدیده‌ای مثل فیلمفارسی سخت نیست، اما دست‌نیافتنی‌ست؛ درست مثل فیلم‌های میلیارد دلاری مارول که خودم هم آن‌ها را با شوق تماشا می‌کنم! اغلب منتقدین اعتقاد دارند که سینما، شاید به‌رغم ادبیات و نقاشی و موسیقی و معماری، برای سرگرمی آفریده شده؛ و نقد اصولی‌ست که برای هنربخشی به این سرگرمی لازممان می‌شود.

شاید اگر کشور ما قرن‌های متوالی به‌یغما نرفته بود، اگر کتابخانه‌هایمان نسوخته بود و وزرای دلسوزمان کشته و تبعید نمی‌شدند، امروز می‎توانستیم با افتخار سینه سپر کنیم و بگوییم سرگرمی ما به‌جای یک فیلم ابرقهرمانی، یک فیلم فلسفی‌ست. شاید می‌توانستیم به‌جای دیدن فیلم avengers، بنشینیم و حتی اوقات سرگرمیمان را هم با فیلمی مثل requiem for a dream بگذرانیم. اما من یکی که نمی‌توانم و فکر می‌کنم تا دنیا دنیاست، هالیوود و بالیوود هست، و فیلمفارسی‌های نوین ایرانی که فقط اسمشان عوض شده هم خواهند بود.

دسته بندی شده در:

برچسب ها: