قبل از هر چیزی در نقد کتاب «قورماغه‌ای جلوی تیفال» که مدعی شعر آوانگارد و پست‌مدرن است، به این دو اثر از صاحب کتاب توجه کنید:

زنم وقتی از حموم میاد بوی سیر نمی‌ده
منم وقتی از حموم میام بوی تخم‌مرغ نمی‌دم
اون از شامپوی سیری استفاده می‌کنه
که بوی سیر نمی‌ده
من از شامپوی تخم‌مرغی
که بوی تخم‌مرغ نمی‌ده.

هورا گوجه ها
گوجه های من
بزنین دهن سفید تخم مرغا رو سرویس کنین
قرمز کنین املتم رو
من هم با شمام.

اگر تنها یک حساب کاربری در شبکه‌های اجتماعی داشته باشید، احتمالا این قسمت‌ها را تحت عنوان ترول، بارها دیده‌اید؛ گرچه که شاید حتی اسم شاعر(؟!) آن‌ها را ندانید! این‌ها فقط دو شاه‌کار! از سید رضا خاتمی هستند؛ نویسنده‌ای که البته طبق تحقیقات من ارتباطی به هیچ‌کدام از دو خاتمی معروف ندارد اما با لجن‌مالی خودش هم که شده، خوب توانسته نامش را به واسطه‌ی شهرتِ تاریک آثارش مطرح کند. کتاب مورد بحث ما در نقد حاضر، یعنی «قورماغه‌ای جلوی تیفال»، اثری است که برای اولین بار در سال ۱۳۹۲ هجری شمسی توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده و تاکنون حتی هزار نسخه‌ی اولیه‌ی خود را هم نفروخته است! اگر بخواهم رک بگویم، نشر چشمه به طرز واضحی گند زده است و این فاجعه را علاوه بر انتخاب چنین اشعار نازلی برای چاپ، می‌توانیم حتی در اجزای ساده مانند صفحه‌بندی اثر هم ببینیم. برای مثال، طراح کتاب، اشعاری فارسی را چپ‌چین حروف نگاری کرده است! البته شاید شما یا خود نشر فکر کرده یا مدعی شوید که این مساله، نظر شخصی نویسنده بوده که این هم عذر بدتر از گناهی بیش نیست؛ آن هم برای نشری که مدعی است به‌طور تخصصی، کتاب شعر و داستان چاپ می‌کند! و صدالبته که بحث ما نقد این نشر خاص هم نیست و کلی‌نگرتر از این حرف‌هاییم؛ چه‌اینکه شاید برای شما جالب باشد علاوه بر نیماژ، ناشران معتبر و مشهوری مانند چشمه و ققنوس هم آثار دیگر سید رضا خاتمی مانند «قورماغه‌ای روی تیفال» را چاپ کرده‌اند. جدای از این موضوع، کتاب حاضر به طرز خاصی خالی است و آن قدر بازباز صفحه‌بندی شده تا بتواند به ۷۰ صفحه برسد و نام کتاب را به خود بگیرد. درواقع این مسأله جزو معدود محاسن این کتابِ نیماژ است زیرا با خریدش همزمان کاغذ سفید هم خریده‌اید!

پول آب را باید بدهیم، پول برق را جدا…

اگر شیوه‌ی چاپ کتاب و برخوردار شدن از لقب مولف در ایران را نمی‌دانید، بگذارید کمی برای‌تان توضیح دهم. تنها لازم است، مقداری پول و یک کپی شناسنامه داشته باشید تا اگر خدای نکرده در ممیزی ارشاد به مشکل برنخورید، با پر کردن یک فرم در هر نشر دل‌خواهی، صاحب کتاب شوید و تا این‌جایش را بی‌خیال… زیرا شاید برآورده شدن آرزوهای کودکی، جوانی یا پیری، بدون در نظر گرفتن فنی بودن یا نبودنِ نوشته‌ی شما، بد هم نباشد! این جور مواقع، ما ایرانیان می‌گوییم فلان چیز جای کسی را که تنگ نکرده! پر هم بی‌راه نیست، شاید به این شیوه دیگر کسی مجبور نباشد تا به شیوه‌ی معمول اخیر، به خرید دیوان شعر شخص دیگری از برنامه‌های دیوار و شیپور، برای به نام زدن و مشهور شدن یا ارضای شخصی خود، بپردازد!

اما وقتی که چنین آثاری، رویه‌ی عُرفی غلطی را تشکیل ‌دهند تا ناشرانِ –غالبا- سوءاستفاده‌گر، مادی‌گرا و راحت‌طلب، شعر قوی شاعری ناشناس را چاپ نکنند و به چاپ خزعبل ساده و بی‌دردسر بپردازند، آن‌گاه دیگر آثار مذکور، عملا جای شعر خوب را تنگ کرده‌اند و باید معرفی شوند تا خریداری و حمایت نشوند! زیرا علاوه بر نکته‌ی مذکور، ممکن است که تهدید بزرگ‌تری هم برای ادبیات داشته باشند و مخاطبان آینده، شعر دوره‌ی ما را با چنین آثاری بشناسند! یا حتی بدتر اینکه تعداد چنین آثاری آن قدر زیاد شود که چارچوب و معنای درست شعر فارسی را هم استحاله کنند و به عنوان الگو مطرح شوند. از سویی دیگر، نقد چنین آثاری، محاسن ایجابیِ خوبی هم در کنار سلبی بودن واضح دارند. زیرا به نوعی برای شناسایی شعر خوب از طریق قیاسی هم مناسبند. پس هدف بحث ما در این مقاله، نقدِ این شعر و شاعرش نیست و چیزی ورای آن را با مثال آوردن از این اثر مورد نظر داریم تا بلکه با استناد به «ادب از که آموختی؟ از بی‌ادبان!» بتوانیم مولفه‌های یک شعر بد را طرح کرده و نه تنها با وضوح بهتری بر اشعار خوب تسلط پیدا کنیم، بلکه از این به بعد با دیدن شعر خوب، بیشتر خدا را شکر کنیم، از آن لذت برده و قدرش را بدانیم.

زیرا ازبس تعداد آثار نامطلوب، غیراستاندارد و بی‌کیفیت در ناشران ما زیاد است که ممکن است مخاطب را به اشتباهی ریشه‌ای دچار کند! قبلا درمورد آثار ضعیف و تقلیدیِ کلاسیک، مانند «گریه‌های امپراتور» (اون مطلب قبل این بره حتما و لینک بشه) پرداخته بودیم. اما رویه‌ی غلط روبه‌روی این تقلیدِ محض، ساختارشکنی و بی‌تعلقیِ محض است؛ دقیقا مانند تفریط در مواجهه با افراط… . پست‌مدرنیسم، عنوان زیبایی است که اگر به درستی شناخته نشود، می‌تواند مخرب‌تر از هر نوگرایی‌ای باشد. چه‌اینکه خود من به عنوان نگارنده‌ی این نقد، شاعری هستم که بخش زیادی از آثارم را اشعار پست‌مدرن تشکیل می‌دهند اما شعر دانستنِ هرچیزی به عنوان پست‌مدرن بودن و فرار کردن از هر چارچوب و مولفه و الگویی با زدن برچسب پست‌مدرنیته به خود، حداقل در شعر فارسی غیرممکن است! کاری که سید رضا خاتمی در «قورماغه‌ای جلوی تیفال» می‌کند.

قورماغه‌ای روی تیفال

قورماغه‌ای روی تیفال

نویسنده : رضا خاتمی
ناشر : چشمه

استاد! استاد! استاد!

شما را نمی‌دانم اما من طرفدار شدید «سوری‌لند» هستم. انیمیشن‌های کوتاهی که توسط سروش رضایی در اینستاگرام منتشر می‌شوند و اگر قسمتی از این کارتون‌ها با نام «استاد قارگوز» را دیده باشید، می‌دانید که بیش از هر چیزی، برخورد اطرافیان است که می‌تواند توهم هنرمند بودن را به یک بی‌هنر بدهد! آن‌جا داستان یک کلاغ را خواهید دید که قارقارهایش، ابتدا برای مسخرگی و به اصطلاح خودمانی -ایستگاه شدن- توسط چند حیوان دیگر تحسین می‌شوند و بعد از مدتی توهم می‌زند که گویی شجریانِ زمانه‌ی موسیقی است! حال، سید رضا خاتمی یک وبلاگ (به نامی شبیهِ همین کتاب) دارد که اگر کامنت‌هایش را بخوانید، جالب است. نظرات منفی در زیر پست‌های مغرورانه‌ی او کم نیست اما بعضا افرادی هم هستند که از سر تفریح –و شاید هم جهل مرکب- اشعار ضعیف او را تحسین می‌کنند و تعاریف و تمجیدات زیادی را روانه‌ی اشعارش می‌کنند. او هم احتمالا بنا به همین تاییداتِ مخاطبین -بعد از تاییدات ناشران در چاپ آثارش- است که پزِ شاعری می‌دهد! گرچه که خود یک انسان هم اگر یک دروغ و توهم را بارها تکرار کند، آن را به مرحله‌ی باور خواهد رساند. اما بد نیست که خاتمی از خود یک سوال جدی بپرسد: «اگر آثار او این‌قدر -همان قدری که خودش مدعی است- قوی هستند، چرا بعد از هشت سال هنوز به چاپ دوم هم نرسیده، یعنی هزار عدد هم نفروخته‌اند تا نسخه‌ای که به این نگارنده رسیده است، قیمتی بیش از چهار هزار تومانِ ناقابل داشته باشد؟!» لطفا در جواب این پرسش نگویید، کار خوب دیده نمی‌شود که به این‌جا نمی‌خورد و به مرور اثباتش خواهیم کرد و درثانی، اگر همان مخاطبینِ وبلاگ خاتمی، هرکدام یک نسخه از کتاب را خریده بودند، الان کتاب وضع دیگری داشت.

فوتِ کوزه‌گری یا گِل‌مالی آماتور؟!

یکی از اشتباهاتی که در دیدار اولیه با چیزی بی‌معنی ممکن است به شما دست بدهد، تصورِ فلسفی بودن آن است و این توهم که احتمالا هر کتابی معنایی دارد و شاید در حد فهم ما نیست یا باید برای درکش تلاش بیشتری کنیم! تصوری که حداقل در کتاب حاضر، غلط است. تا به حال شده بخواهید مفهوم بزرگ و عمیقی انتقال دهید و هر چه جمله‌بندی بچینید نتوانید لب مطلب را ادا کنید؟ این مساله غالبا به خاطر عدم تسلط زبانی رخ می‌دهد و درواقع کسی که دایره‌ی واژگانی کوچکی در زبان اندیشه و بیان خود داشته باشد، درگیر گنگی مذکور خواهد شد. این مشکل هم علاوه بر این شاعر به بسیاری از شاعران دیگر امروز اختصاص دارد و ورای موضوعی که بررسی کردیم در زمینه‌های مختلف محتوایی، فرمی و… قابل اثبات است. درواقع، سیر شاعری و -در ساحت بزرگ‌تر- نوشتن، ابتدا با مطالعه آغاز می‌شود. بعد به تقلید می‌رسد و سپس تازه ساخت اورجینال را دربر می‌گیرد. پس مرحله‌ی بداعت یا نوگرایی، بعد از گذراندن تمام این مراحل است و اگر کسی بدون طی کردن آن‌ها سراغ ابداع برود، کودکی را یادآور می‌شود که با یادنگرفتن ضرب و تقسیم، دنبال نوشتن تِزِ دکترای ریاضی است! پس چنین فردی هنوز گِل‌مالی را هم یاد نگرفته که بخواهیم او را به خاطر بلد نبودنِ فوت کوزه‌گری، شماتت کنیم و نهایتا نقد ما هم کودکانه خواهد بود. حالا هر چه قدر هم که خود شاعر یا طرفداران او -و این سبک (اگر سبک باشد!)- برای برجسته بودن اثر، صغری کبری بچینند، وقتی الزامات اولیه رعایت نشده‌اند، به جایی نمی‌رسیم.

شعرِ بی‌همه‌چیز

از بهترین و البته بدترین توضیحاتی که می‌توانم برای یک مخاطب جدی ادبیات، نسبت به کتاب حاضر داشته باشم این است که قورماغه‌ای جلوی تیفال، حتی شعر کافه‌ای (به معنای شعری که شاعرش با یک قلم و کاغذ به کافه می‌رود و زور می‌زند تا چیزی بنویسد) هم نیست و سطحی پایین‌تر از آن نوع شعر نازل دارد. گویی که شاعر با یک چای‌سازِ تیفال در گوشه‌ای نشسته و هر چیز که به ذهن نامتعادلش (بابت این صفت عذرخواهی می‌کنم) رسیده را نوشته است. البته خود او هم به نوعی به این قضیه معترف است و در مقدمه‌ی کتاب، اثرش را به «زور زدن» تقدیم کرده است! فارغ از اینکه بعضی زورزدن‌ها ممکن است، صدا و بوی ناخوشایندی را حاصل کنند.

با مطالعه‌ی کتاب، یادِ دورانی افتادم که مجله‌ی طنز و کاریکاتور، برای یکی از مناسبت‌ها که یادم نیست، مسابقه‌ی «بی‌معنی نویسی» برگزار کرده بود تا به صورتی مفرح، طبع‌آزمایی کند و هنرمندی ما ایرانیان در چرت و پرت‌گویی (و نویسی) را به چالش بکشد. نوعی که هدف‌مندشده‌اش، دادائیسم را رقم می‌زند. اما کتاب حاضر، حتی در چارچوبِ دادائیسم هم جای نمی‌گیرد. زیرا اولا شاعرش نمی‌داند که بی‌معنی می‌نویسد تا بخواهد الزاماتش را رعایت کند و ثانیا اینکه از بی‌معنی نوشتنش هدفی ندارد و کارکردی نمی‌گیرد. درواقع معلوم نیست که خاتمی دنبال معناست یا دنبال بی‌معنایی و پوچی؟ معلوم نیست که می‌خواهد از کدام‌یک به عنوان بستر ایدئولوژیک خود استفاده کند؟ معلوم نیست که دنبال القای کدام‌یک است و خیلی «معلوم نیست»‌های دیگر.

می‌توانیم در بهترین حالت مدعی شویم که شعر خاتمی، شعری ندانم‌گرا (Agnostic) است! پس اگر ندانم‌گرایی وارد فرم شعر شده بود و یک افتخار محسوب می‌شد، می‌شد خاتمی را به مایکل فلپس، یوسین بولت، مایکل جردن یا رونالدوی شعر تشبیه کنیم! اما اگر بخواهیم از جنبه‌ی معنا هم وارد شویم چیزی عایدمان نخواهد شد! چراکه هرچه به بالا و پایین، عرض و طول و عمق و آسمان شعر خاتمی برویم، معنایی وجود ندارد و گرچه که تاخیر در معنا به خودی خود بد نیست و جزو اصول شعریّت محسوب می‌شود، اما این‌جا از نقاط ضعف بی‌شمار اثر است. درواقع شاعر اگر هم معنایی را مدنظر داشته، آن‌چنان در ساخت فرم انتقالی و کارکردی آن بد عمل کرده که نمودار تاخیر تا بی‌نهایت رفته و لذت ارضا را هیچ وقت به مخاطب نمی‌دهد!

زبانت را درنیاور

خاتمی در کنار ثقیل‌نویسی خود -بخوانید بی‌معنی‌نویسی- از زبان محاوره‌ای استفاده کرده تا پس از پُزِ نزدیکی به زبان عامه و احتمالا ادعای مردمی و اجتماعی بودن! بنا به همین نکته، بخواهد به خیال خود به سمت ساده‌نویسی حرکت کرده باشد. اما می‌دانیم که -حداقل در مقیاس شعر یا متن معناگرا- استفاده از زبان محاوره باعث سخت‌خوان‌تر شدن و درک گنگ‌تر خواهد شد. زیرا در این رویارویی، به طور پیش‌فرض، مفهوم را به زبان کتابی یعنی معیار می‌شناسیم و با چنین تمهیدی به جای آن‌که مراحل درک مخاطب از دو به یک کاهش یابند، از دو به سه افزایش خواهند یافت. زیرا به جای آن که مفهوم را به زبان معیار بخوانیم و درک کنیم، سپس به صورت محاوره به زبان بیاوریم، باید ابتدا به زبان محاوره بخوانیم، آن را به معیار تبدیل کنیم و درک کنیم، سپس به محاوره تبدیل کرده و به زبان بیاوریم! البته جدای از این مساله، خاتمی ساده‌ترین مباحث زبانی مانند تطابق زبانی یا یک‌دست‌نویسی را هم رعایت نمی‌کند که جای تاسف دارد:

روی ماشین‌ها برف نشسته
روی پشت بوما برف نشسته
روی درختا برف نشسته
روی رهگذرها برف نشسته…

همان‌طور که می‌بینید، حتی در محاوره‌ی خود هم نمی‌داند که بالاخره «ها» را مانند محاوره‌ی کوچه و خیابان به صورت «ا» بیان کند یا شبیه معیار، جدا بنویسد؟! او تالیفِ متون را نیز به هم می‌ریزد و ضعف تالیف‌های زیادی دارد که اجزای جملات ساده‌ی خود را بدون ‌دلیل خاصی به هم ریخته است:

تا حالا عاشق نشده یکی از رفقا
هرچی می‌گیم
دیگه نوبت توئه
یه تکونی بده عاشق شو توام
مثل ما
شکست عشقی می‌خوری ضایع می‌شی
کلی سرگرم می‌شیم
حوصلش نمی‌شه!

از بریده‌ی بالا مشخص است که خاتمی، تقطیع در شعر آزاد (سپید) را هم بلد نیست! چیزی که با توجه به نکات قبلی طبیعی به نظر می‌رسد و البته می‌تواند محصول ضعف تالیف مذکور هم باشد. اما از نظر محتوایی بدترین مشکل خاتمی توجه زیاد به مسائل روزمره‌ی زندگی خود بوده است. البته اگر مقاله‌های پیشین من در همین مجله یا سایر نوشته‌هایم را خوانده باشید، می‌دانید که تمرکز و تشویق زیادی برای زیست هنرمند و علی‌الخصوص زیست شاعرانه قائلم. منتها توجه به این نکته ضروری است که زیست هنری می‌تواند در مقام دسترسی و انتخاب سوژه کمک حال شاعر یا نویسنده باشد. نه اینکه نویسنده بخواهد هر چه در طول روزش اتفاق افتاده اعم از خوابیدن و غذا خوردن تا توالت رفتنش را برای مخاطب تعریف کند:

قد، معمولی
قیافه، معمولی
زن، بچه، خونه، زندگی، همه معمولی
رفقا هم یکی از یکی معمولی‌تر
ای بابا
تُف‌مون هم که این‌طوری
نشد واسه یه بار تف کنیم
شیک!
کش اومد باز روی لب‌هام!

این پرداخت نکردنِ سوژه‌ها -هرچند سوژه‌های بلاهت‌وار- متنج به واگویه شدن متن خواهد شد و کیست که نتواند ادعا کند می‌شود هزاران متن این‌چنینی را تولید کرد. پس چرا مخاطب باید بابت چنین چیزهایی -که خودش هر روز صدها بار تجربه‌شان می‌کند- پول بدهد و کتاب بخرد؟

عبید غیر زاکانی!

از طرفی اگر بخواهیم با نگاه هجوآلود و ابزورد به آثار خاتمی نگاه کنیم هم به جایی نمی‌رسیم و ای کاش که او در مقیاس هجو یا هزل هم که شده، ابتدا نمونه‌های موفقی مانند هزل‌های عبید زاکانی یا سعدی را مطالعه می‌کرد و بعد وارد فضای نوشتن می‌شد:

بیاین
پفک بخوریم
رفقا
آب دهن‌مون نارنجی شه
نارنجی تف کنیم
الکی الکی
فک کن
چه‌قدر آب دهن نفله کردیم
بی‌رنگ تف کردیم!

درواقع حتی تقلیل‌گراتر از هجو و هزل، متون خاتمی حتی جوک‌های خوبی هم نیستند تا بتوانیم  قطع به یقین، خاتمی را ایرج ملکی شعر ایران بدانیم! اما برای اینکه سوءتفاهم مشکل داشتن با صاحب کتاب برای این نقد -ببخشید که نمی‌توانم او را شاعر به حساب بیاورم- پیش نیاید که یکی از اجزای جداناپذیرِ مردم ما در دادن برچسب مغرض بودن به منتقد است، از خوبی‌های کتاب هم می‌گویم و تنها اثر معقول کتاب که از قضا اولین اثر است را در انتها برای شما به اشتراک می‌گذارم:

غذایی در کار نیست
این‌بار
می‌خوام همین‌طوری قورت‌تون بدم
تنها
می‌فرستم‌تون سمت معده
برید
آب دهن‌های من
شبیه پدری که دست‌خالی می‌ره سمت خونه…

دسته بندی شده در: