امروزه در محیط دانشگاه اتفاق‌های عجیب و غریب زیادی میفتد که گاهی کاملا دردناک هستند. از تحقیر دانشجو و کودن فرض کردن او گرفته تا حق‌کشی‌های مختلف و ضعیف و خوار شمردن او توسط اساتید یا کادر اداری. مطمئنا اگر دانشجو باشید، تمام این مشکلات را درک کرده‌اید. اگر به عنوان یک دختر هم وارد دانشگاه شوید، اوضاع از قبل هم بدتر می‌شود. چون با شما نه تنها به عنوان یک دانشجوی کوچک و ضعیف بلکه به عنوان یک ضعیفه‌ی مونث نیز نگاه می‌شود. در واقع تمام این حرف‌ها در نمایشنامه‌ی معاصر اولیانا به بهترین شکل بیان شده است. نمایشنامه‌ای با دو شخصیت اصلی که معضل بزرگ اکثر دانشگاه‌های بزرگ دنیا را به تصویر می‌کشد. ما در این مقاله، قرار است محتوای این نمایشنامه را چه از نظر آموزشی و چه از نظر فمینیستی بررسی کنیم. اما قبل از آن، بهتر است با نویسنده‌ی آن کمی بیشتر آشنا شویم.

دیوید ممت

دیوید آلن ممت نمایشنامه‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان معاصر آمریکایی است که در سال ۱۹۴۷ به دنیا آمد. آثار او به طور کلی، نمایان‌گر مشکلات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در جامعه‌ی آمریکا است. از جمله آثار او می‌توان به «زندگی در تئاتر، انحراف جنسی در شیکاگو، سریع شخم بزن، نوشته رمزی، بوفالوی آمریکایی، اولیانا (اولئانا)، جولی، گاه دلتنگی» و… اشاره کرد.

تدریس به جهان‌سومی‌ها چه مزه‌ای دارد؟

نمایشنامه‌ی اولیانا راجع به دختری به نام کارول است که گویا به تازگی به آمریکا مهاجرت کرده و با سختی در یکی از بزرگ‌ترین دانشگاه‌های آن پذیرفته شده است. داستان از جایی شروع می‌شود که او در دفتر استادش (جان) حضور دارد و اعتراف می‌کند که حرف‌های او را اصلا متوجه نمی‌شود و درک کتابش برای او مشکل دارد. آن دو وارد مکالمه‌ای نه چندان غنی می‌شوند و حرف‌های جان دائم توسط تماس تلفنی همسرش قطع می‌شود. جان سعی می‌کند به کارول راجع به سیستم آموزشی خراب آمریکا توضیح دهد. اینکه او کاملا درک می‌کند کارول در درک آن کتاب مشکل دارد و می‌تواند برایش تدریس خصوصی برگزار کند. او یک سبک فکری نوین دارد که در کلاس‌هایش پیاده می‌کند و از آن با عنوان‌ «آزاد اندیشی آموزشی» یاد می کند. در همین حین، شانه‌های کارول را لمس می‌کند و به او می‌گوید که این تلاش او برای درس خواندن، چیزی است که در Superego و توسط ایدئولوژی‌های موجود در جامعه برایش بازگو شده و انتخاب خودش نیست! اما باز هم به او فرصتی دوباره جهت درس خواندن و یادگیری خصوصی می‌دهد.

جان: باشه. من تدریس رو دیر شروع کردم. و فهمیدم یه کار مصنوعی‌یه. این تصور که «من می‌دونم و تو نمی‌دونی»؛ من تو روند آموزش یه جور استعمارگری می‌دیدم. بهت که گفتم. من از مدرسه متنفر بودم، از معلم‌ها متنفر بودم. از هر کسی که تو جایگاه ریاست بود متنفر بودم چون می‌دونستم که شکست می‌خورم. من اصلا اون آدم خوب لعنتی نبودم. ببین امتحاناتی که، می‌دونی، که تو، در مدرسه، دانشگاه یا در زندگی باهاشون مواجه می‌شی، در اکثر موارد، توسط آدم‌های احمق برای آدم‌های احمق طراحی شده‌اند. لزومی نداره آدم از اون‌ها شکست بخوره. این امتحانات محک خوبی برای تعیین ارزش تو نیستند. این امتحانات فقط نشون می‌دن که تو چقدر می‌تونی اطلاعات نادرست رو حفظ کنی  پس بدی. البته که تو در این امتحانات رد می‌شی. اونا بی‌معنی‌اند. و من…

تا اینجا، جان مردی آزاداندیش و روشن‌فکر به نظر می‌رسد که قصد دارد به کارول کمک کند. در همان حال فقط کمی مانده که عضوی از هیئت علمی دانشگاه شود و بتواند به کمک موقعیت و جایگاه جدید خود، خانه‌ای بزرگ تهیه کند.

«امتحان»، می‌فهمی؟ اون‌ها من رو مجبور می‌کنند امتحان بدم. چرا اون‌ها آدم‌هایی رو برای رای دادن به من دارند که من نمی‌دم ماشینم رو برق بندازند. و با تمام این حرف‌ها، من در مقابل کمیته‌ی گزینش و بزرگ هیات علمی حاضر می‌شم، و دوست دارم همه‌ی بدی‌هام رو، روی میز بالا بیارم، یا، یا، یا استفراغ کنم. تا به اون‌ها نشون بدم: «من آدم خوبی نیستم. چرا من رو انتخاب می‌کنید؟»

اما در پرده‌ی بعدی، کارول را می‌بینیم که ادعا می‌کند جان قصد تجاوز به او را داشته، بیخودی او را لمس کرده و تدریس خصوصی اصلا خوب پیش نرفته است. جان که قصد داشت با آزاداندیشی به کارول درس بدهد، حالا دست و پایش با اعتقادات سنتی کارول بسته شده است. به قول منتقد آموزشی بزرگ، فریر، تدریس به کسی که تحت سلطه قرار دارد باید به گونه‌ای باشد که او خودش نیز برای پیشرفتش تلاش کند و اینکه یک موجود آزاد است را بپذیرد، ولی کارول فقط می‌ترسد.

کارول: بس نیست؟ بس نیست؟ بس نیست؟ آره. این واقعیته…و اون داستان، که من گفتم، مشمئز کننده و طبقاتی، و تحریف‌شده و پورنوگرافیکه. چی به شما این حق رو می‌ده. آره. که با یه زن تو حریم شخصی‌تون صحبت کنید…

قدرت کلام

گرچه عده‌ی زیادی هستند که باور دارند جان، در تدریس مسیر را اشتباه رفته و واقعا کارول را از لحاظ روحی مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار داده است. چراکه از همان پرده‌ی اول، می‌توانیم متوجه شویم که جان، یک پدر سالار است که سعی دارد با به رخ کشیدن نوع کلام خود و حتی خواندن بخشی از کتاب خود برای کارول، قدرتش را به رخش بکشد. حتی در پرده‌ی اول، شاهد این هستیم که کارول، در درک حرف‌های جان مشکل دارد و این، Ego و منیت جان را حسابی سرحال می‌آورد.

جان: تحقیقی را برمی‌دارد. اینجا: لطفا: بشین. از روی مقاله می‌خواند: «به نظر من ایده‌هایی که در این اثر وجود دارد احساسات نویسنده را به شیوه‌ای که خود قصد دارد، بر پایه‌ی نتایج شخصی‌اش بیان می‌کند.» چه معنی‌ای می‌ده این؟ می‌فهمی؟ چه…

اما در پرده‌ی دوم و سوم، جای جان و کارول عوض می‌شود. کارول که از جان بابت تجاوز روحی و تدریس اشتباه شکایت کرده، قدرت را به دست گرفته است و جان به او بابت پس گرفتن شکایتش التماس می‌کند. در واقع به راحتی می‌توانیم این نکته را دریابیم که جان، نمی‌تواند سیستمی که خودش آن را «آزاداندیشی آموزشی» خطاب می‌کرد، بپذیرد. این سیستم، این قدرت را به کارول داده بود تا بتواند از او شکایت کند و حتی توصیه کند که به جای تدریس کتابی که مفاهیم و مطالب سلطه‌جویانه دارد، کتاب دیگری جهت تدریس به جان ارائه شود. ولی این برای جان، نشان‌دهنده‌ی شکست او در تدریس کتاب خودش و همچنین تکنیک آموزشی خودش است. پس طبیعتاً نمی‌تواند آن را قبول کند.

جان: ببین. من دارم درخواست‌های شما رو می‌خونم. باشه؟! شما می‌خواید کتاب من رو ممنوع کنید؟
کارول: …ما می‌خوایم این کتاب به عنوان یک مورد نمونه و ممتاز دانشگاهی از این فهرست حذف بشه.
جان: برو بیرون از اینجا.

در کنار آن، این نکته را نیز باید در نظر گرفت، مردی که نسبت به سیستم‌های آموزشی دانشگاه اعتراض دارد و آن‌ها را سنتی و بسته می‌داند، چگونه می‌تواند دلقک و برده‌ی همان سیستم شود و برای رسیدن به جایگاه هیئت علمی و خرید خانه‌ی رویایی‌اش، آنقدر دست و پا بزند؟ آیا این نشان‌دهنده‌ی این نیست که خود جان نیز ترجیح می‌دهد سیستم آموزشی به شکل سنتی پیش برود؟ آیا او مسیر تدریس را به اشتباه طی نمی‌کند؟ چرا وقتی جای جان و کارول عوض می‌شود، نمی‌تواند آن را به راحتی بپذیرد؟ ممکن است شما طی خواندن نمایشنامه این احساس را داشته باشید که حق با جان است و کارول، با یک طرز فکر فمینیستی نازیستی، به جان زور می‌گوید. اما آیا تا به حال از این منظر به آن فکر کرده بودید؟

جان: و، و بهت مدیونم، الان می‌فهمم. تو خطرناکی. اشتباه می‌کنی و این شغل منه…که به تو بگم نه. این شغل منه. تو کاملا حق داری. می‌خواید کتاب من رو ممنوع کنید؟ برو به درک، و به اون‌ها هم بگو می‌تونند هر غلطی دلشون خواست بکنند.

فمینیست‌های بیچاره در جامعه‌ای مردسالارانه

اولیانا می‌گوید هرچقدر هم که فمینیست باشید، معترض باشید و با قدرت سعی کنید کسانی که به زن‌ها زور می‌گویند و بر اساس جنسیت آن‌ها رفتار متفاوتی را در پیش می‌گیرند را سر جایشان بنشانید، باز هم نمی‌توانید شاخ این مردسالارها را بشکنید. کارول با وجود تمام تلاش‌هایش، توهین‌های زیادی می‌شنود. توهین‌هایی که در اولین مرحله، جنسیتش را نشانه می‌روند. ناسزاها و دشنام‌هایی که جان به کارول می‌گوید، همگی جنسی هستند. او حتی به اندام‌های خصوصی کارول نیز در فحاشی رحم نمی‌کند و این اتفاقی است که در جوامع مردسالارانه زیاد رخ می‌دهد. طبیعتا برای شما نیز پیش آمده که در یک صحنه‌ی تصادف یا ترافیک گیر کنید و ناسزاهایی که راننده‌ها به یکدیگر می‌دهند را بشنوید.

در اکثر مواقع، این ناسزا به خانم‌ها، مادرها و دخترهایشان برمی‌گردد. در واقع آن‌ها به جای آنکه یکدیگر را هدف بگیرند، زن‌های همدیگر را هدف می‌گیرند. در پایان اولیانا، کارول نه تنها از لحاظ روحی آسیب دیده و ناسزاها شنیده، بلکه از لحاظ فیزیکی نیز مورد حمله‌ی جان قرار می‌گیرد و حسابی کتک می‌خورد. تا جایی که در آخر، خودش نیز به نوعی تصدیق می‌کند که در یک جامعه‌ی مردسالار، این بلایی است که بر سر زن‌ها می‌آید و کسی نمی‌تواند جلویش را بگیرد. جان در واقع، نماینده‌ی یک دانشگاه سنتی و مردسالار و چه بسا یک کشور مردسالارانه است.

به همسرتون نگید «کوچولو». شنیدید که چی گفتم.
کارول می‌خواهد اتاق را ترک کند. جان جلوی او را می‌گیرد و شروع به زدن او می‌کند.
جان: من بهت دست هم نمی‌زنم. تو فاحشه‌ی کثافت پست…
کارول خودش را کف زمین جمع می‌کند. مکث. جان به او نگاه می‌کند. صندلی را پایین می‌آورد . به سمت میزش حرکت می‌کند و کاغذهای روی آن را منظم می‌کند. مکث. به کارول نگاه می‌کند.
کارول: آره. درسته.

دسته بندی شده در: