بازمانده‌ی روز (به زبان انگلیسی: The Remains of the Day)، عنوان فیلمی اقتباسی در گونه‌ی درام است که در سال ۱۹۹۳ میلادی و به کارگردانی جیمز آیوری، کارگردان مطرح ایالات متحده‌ی آمریکا ساخته شده است. منبع اقتباس فیلم‌نامه‌ی این اثر که توسط روث پراور جابوالا نوشته شده است، چیزی نیست جز کتابی هم‌نام فیلم، یعنی «بازمانده‌ی روز»، اثر کازوئو ایشی گورو؛ نویسنده‌ای ژاپنی‌تبار که خود را بیشتر یک انگلیسی می‌داند تا یک ژاپنی! این فیلم جزو آثار اقتباسی موفقی است که توانسته تقریبا در حد منبع خودش موفق عمل کند و از نظر تطابق‌پذیری هم انصافا تا حد بالایی به روح داستان اورجینالش وفادار بوده است. از موفقیت‌های این فیلم می‌توانیم به نامزد شدن در هشت رشته از اسکار سال ۱۹۹۳ اشاره داشته باشیم؛ رشته‌های بهترین کارگردانی برای جیمز آیوری، بهترین بازیگر نقش اول زن برای ایفای نقش اما تامسون و بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بازیگری آنتونی هاپکینز، مهم‌ترین رشته‌هایی بودند که این فیلم را نامزد اسکار کردند. و علاوه بر این‌ها، فیلم توانست در همان سال، جایزه‌ی معتبر انجمن منتقدان فیلم لندن برای فیلم سال بریتانیا را هم کسب کند. جدای از آنتونی هاپکینزِ بزرگ و اما تامسون که در بالا به آن‌ها اشاره کردیم، بازمانده‌ی روز از ترکیب بازیگران مطرح آن دوران، از جمله جیمز فاکس، کریستوفر ریو، پائولا جیکوبس، هیو گرانت و بن چاپلین هم بهره برده است. این فیلم، محصول مشترک سینماهای انگلستان و ایالات متحده‌ی آمریکاست و توسط کمپانی مشهور کلمبیا پیکچرز توزیع شده است. بازمانده‌ی روز، فیلمی نسبتا بلند، مشتمل بر ۱۳۴ دقیقه است که با هزینه‌ای ۱۵ میلیون دلاری ساخته شده و بیش از ۶۰ میلیون دلار فروش گیشه داشته است.

مشخصات کتاب بازمانده‌ی روز

هرچه فیلم بازمانده‌ی روز موفق و مشهور باشد، قطعا به اندازه‌ی رمانش نخواهد بود. این کتاب که سومین اثر کازوئو ایشی گورو است، در سال ۱۹۸۹ برای اولین بار منتشر شده و موفق شده در همان سال، جایزه‌ی ادبی معتبر «من بوکر» را کسب کند. شاید همین موفقیت‌های عظیم بوده که باعث شده تا تنها چهار سال پس از انتشار کتاب، جیمز آیوری به دنبال ساخت اقتباسی سینمایی از روی آن بیفتد. اما شاید جالب باشد بدانید که پیش‌نویس این اثر جذاب و موفق تنها در چهار هفته نوشته شده است؛ چیزی که در خاطرات و مصاحبه‌های خود نویسنده به آن برمی‌خوریم. اما نکته‌ی جالب‌تر این است که بازمانده‌ی روز، منبع الهام اقتباسی سینمایی است؛ اما در عین حال، خودش از یک فیلم برآمده است! ایشی گورو در جایی دیگر، فیلم سینمایی مکالمه به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا را منبع خود برای آفرینش رمانش معرفی کرده بود.

خلاصه‌ای از داستان بازمانده‌ی روز

ماجرای فیلم در چند سال پس از اتمام جنگ جهانی دوم می‌گذرد؛ داستان از جایی آغاز می‌شود که سرخدمت‌کار خانه‌ی لردنشینِ عمارت دارلینگتون، به نام آقای جیمز استیونز، نامه‌ای از یک خدمت‌کار قدیمی به نام خانم سارا کَنتون دریافت می‌کند. کنتون در آن نامه گفته که به تازگی از شوهرش طلاق گرفته و ماجرا جایی جالب می‌شود که می‌فهمیم استیونز در دوران گذشته به کنتون علاقه‌مند بوده است. عاملی بیرونی باعث به هم ریختگیِ بیشتر استیونز می‌شود و آن هم چیزی نیست جز مرگ لرد دارلینگتون، ارباب طولانی مدت استیونز و خریداری شدن عمارت و اموال او توسط فردی جدید به نام آقای لوئیس که یک سناتور آمریکایی است. استیونز در این آشفته‌حالی سعی می‌کند با گرفتن یک مرخصی به بازخوانی خاطرات قدیمی خود و اصلاح رویه‌اش بپردازد.

او اصلا ازدواج نکرده و مدت‌هاست که در تنهایی خودخواسته به سر می‌برد و حتی قوانینی مبنی بر مجرد بودن خدمت‌کاران وضع کرده است. درواقع با فلش‌بکی به گذشته می‌فهمیم که زمان مرگ پدر استیونز، او به جیمز توصیه کرده بوده هیچ چیزی مهم‌تر از خدمت به ارباب نیست! پس به نوعی می‌توانیم پیرنگ اصلی فیلم را به تقابل عقل و احساسات مربوط بدانیم؛ اما نقدی که ایشی گورو در رمان هم داشت، پوچ بودن برخی از واقعیات -به مثابه قراردادهای اجتماعی تحمیل شده به انسان‌ها- بود؛ پس عقل همیشه درست عمل نمی‌کند.

در همان فلش‌بک‌ها می‌بینیم که چگونه در گذشته سارا به جیمز علاقه‌مند بوده اما با شرم و حیا نتوانسته علاقه‌اش را ابراز کند و جیمز هم با وجود علاقه‌ی متقابل، به دلیل بوروکراسی و قوانین بورژوایی حاکمه، کسر شأن خود می‌دانسته که چنین کاری را انجام دهد؛ پس به همین سادگی، این دو سال‌ها از علاقه‌ی خود دور مانده‌اند. حالا پس از سال‌ها دست تقدیر این دو را به هم می‌رساند اما باز هم جیمز در خواستگاری‌اش تاکید دارد که سارا به خدمت ارباب جدید دربیاید؛ پس سارا که دیگر روحیات برده‌گونه‌ی جیمز را ندارد و باور دارد که انسان‌های طبقه‌ی فرودست، چیزی دست دوم نیستند، با پیشنهاد او مخالفت می‌کند و داستان در یک پوچی عمیق به اتمام می‌رسد…

فضای فرمی اثر

یکی از نکات مهم فیلم که دقت آیوری برای انتقال مفاهیم را نشان می‌دهد، توجه فرمی او به نکات فرمی کتاب است. اولین نکته‌ی فرمی، دقت آیوری در انتقال دقیق فضای روایت‌گری ایشی گورو است؛ جایی که ایشی گورو تاکید زیادی بر روایت اول شخص (من راوی) دارد و آیوری هم دقیقا از آنتونی هاپکینز به طرزی بی‌نظیر برای نقش اول و همزمان راوی اثرش بهره می‌برد. از سوی دیگر، ایشی گورو به ساختارهای حافظه و عنصر دورنما توجه ویژه‌ای دارد؛ پس آیوری هم با رفت و آمدهای فراوانِ خط داستانی به جلو و عقب، فلش‌بک‌ها و فلش‌فورواردهای زیادی را می‌سازد تا دیالکتیکی عمیق بین فضای گذشته که نمودی از فطرت و ذات انسانی است، با فضای حال که نمودی از واقعیات قراردادی و غبارهای ذهنی است را بسازد. از طرفی ماهیت ندانم‌گرایی، چیزی است که در رمان به شخصیت اصلی نسبت داده می‌شود و در فیلم هم کارگردان با تمهیداتی مانند سانسور، تکه‌تکه نشان دادن واقعیات و… تاکید می‌کند که انگار نباید زیاد به او و ذهنیاتش اعتماد کنیم؛ درواقع دغدغه‌های استیونز از مفاهیمی مانند تشخص و متانت، آن چیزهایی هستند که توسط نظام سرمایه‌داری برای بهره‌کشی بیشتر بازتعریف شده‌اند و باید دور ریخته شوند.

دسته بندی شده در: