اگر مخاطب رسانه –هر رسانه‌ای- بوده باشید –که طبعا بوده‌اید و نمی‌توانسته‌اید نباشید!- تا حرف از برابری جنسیتی می‌شود به خاطرتان می‌آید که مطالب، مقالات، برنامه‌های تلویزیونی، پُست‌های شبکه‌های اجتماعی، گفتگوها و یادداشت‌های زیادی دیده‌اید که در مضمون خود، جهان را یک جهان تماما مردسالار، مردان را به صورت بالفطره افرادی متجاوز، زورگو، قدرتمند، بدرفتار و زنان را به صورت فطری شخصیت‌هایی قربانی، مظلوم و ناتوان نشان می‌دهند.

این موضوع توانایی قاطبه‌ی مکتب فمینیسم و تسلط رسانه‌ای آن در چارچوب‌مند کردن و کانالیزه کردن مفاهیم جنسیتی را رو می‌کند. مسائلی که باعث شده‌اند تا دید همیشگی یک انسان ظاهرا روشنفکر به مساله‌ی جنسیت در دو تشبیه خلاصه شود:

مرد یک گرگ تماما متجاوز و خونخوار است و زن یک برّه‌ی همیشه مظلوم!

اما هر انسان عاقلی که از جو تاریک رسانه‌ای بیرون بیاید، به سادگی درخواهد یافت، این مسائل بیش از اینکه به وحدت جنسیتی و عبور از نقش‌های سنتی نادلخواه زنان به سمت نقش‌های مدرن جذاب برای آنان کمک کند، اتفاقا باعث واپس‌گرایی عمیق‌تری در آینده خواهد شد و به شکاف‌های جنسیتی دامن می‌زند. مسائلی که پیشتر در مطلب «یک واکاوی مرئی از کتاب زنان نامرئی» مورد بررسی قرار داده بودم. با مطالعه‌ی مطلب مذکور درخواهید یافت که نقش‌های سنتی مردانه به واسطه‌ی مردسالاری و ظلم مردان به زنان به آنان تحمیل نشده‌اند، بلکه اتفاقا انتخاب خود زنان به مثابه مکانیسم دفاعی‌شان در برابر مخاطرات و فشارها بوده است و بیشتر می‌توانند به صورت یک امتیاز و فرصت مثبت برداشت شوند تا محدودیت و محرومیت!

اما داستان کتاب افسانه‌ی قدرت مردانه چیست؟ شاید باورش برایتان سخت باشد که این کتاب ضدفمینیستی توسط یک فمینیستِ سابق نوشته شده است؛ اما همین‌طور است. ولی قبل از همه‌ی این‌ها به‌شخصه برای خود من سخت بود که یک مرد خود را فمینیست بنامد! آن هم در زمانه‌ای که مردان زیر فشار عظیمی از بازتولیدات مفاهیم توسط سرمایه‌داری هستند.

میوه‌ی ممنوعه‌ی زورکی!

لازم است اعتراف کنم که خودم نیز مدتی و در دوره‌ی نوجوانی، بدون هیچ آگاهی خاصی از تاریخچه، مفهوم و کارکرد فمینیسم، عنوان فمینیست را با افتخار به شخصیتم نسبت می‌دادم، زیرا تصور می‌کردم فمینیسم یعنی مرد و زن برابرند و چه چیزی بهتر از این؟!

پس از مدتی دیدم که این برچسب‌زنی خودخواسته و ایمان به چیز نافهمیده، فصل مشترک بسیاری از دوستان اجتماعی من است. درواقع این میوه‌ی زورکی فشار رسانه‌ای برای اغلب مردان اجتماعی است. آن‌ها بعد از مدتی برای پز روشنفکری همرنگ جماعت می‌شوند و ناخودآگاه زیر طوفان هجمه‌وار اطلاعاتی فمینیسم، سعی می‌کنند خود را بدون هیچ آگاهی عمیقی، فمینیست بنامند تا مبادا این برچسب را بخورند که «تو مخالف برابری زن و مرد هستی!!!»

وارن فارل، نویسنده‌ی کتاب افسانه‌ی قدرت مردانه هم چنین داستانی را پشت سر خود دارد. او آن‌چنان فمینیست دوآتشه‌ای بود که زنان فمینیست به او می‌گفتند: «چطور می‌توانیم تو را تکثیر کنیم؟»، یعنی احتمالا ای کاش می‌توانستیم تو را تکثیر کنیم! اما این آموزگار، پژوهشگر و نویسنده‌ی مشهور آمریکایی بعد از سال‌ها در تلنگری متوجه می‌شود که هرچه رشته کرده بوده پنبه‌ای بیش نبوده است و اتفاقا مردان موجوداتی خاموش و ستم‌دیده هستند که انواع و اقسام حق‌خوری‌ها را تحمل می‌کنند. از نظر فارل، اغلب مردان نه‌تنها از عزیزان خود دور می‌شوند، برای خانواده کار می‌کنند، به جنگ‌ها می‌روند و خود را به مخاطره می‌اندازند و شغل‌های سخت و ناخواستنی را برمی‌گزینند، بلکه به جای تقدیر و تشکر بابت این اعمال خود، اتهامات مدامی اعم از تجاوزکار بودن و حق‌خور بودن را هم یدک می‌کشند!

بنا به همین نکته بود که فارل به نگارش کتاب حاضر مشغول شد و البته او یکی از افراد بیرون آمده از جریان فمینیسم بود. زیرا اگر با مکتب پست‌فمینیسم آشنایی داشته باشید، می‌دانید که بسیاری از زنان مستقل و بامطالعه هم پس از مدتی نتوانستند یک‌طرفه بودن و ناعادلانه بودن مباحث فمینیسم از موج سوم به بعد آن را هضم کنند و به نقد فمینیسم روی آوردند.

مشخصات کتاب افسانه‌ی قدرت مردانه

افسانه‌ی قدرت مردانه سومین کتاب از هفت اثر بلند وارن فارل است که احتمالا بهترین از میان آن‌ها هم به شمار می‌آید و تنها کتابی از فارل است که به زبان فارسی ترجمه شده است. برگردانی این اثر را احسان شاه‌قاسمی، جامعه‌شناس مطرح معاصر و همچنین استادیار گروه ارتباطات دانشگاه تهران انجام داده است تا مخاطب را از کیفیت بالای اثر تبدیل شده مطمئن کند. چه‌اینکه غیر از این ترجمه و سایر مسائل ذکر شده، عمده‌ی مطالعات و پژوهش‌های این مترجم نیز در حوزه‌های نقد فرهنگی، مطالعات شهرت، فلسفه‌ی رسانه و ارتباطات میان فرهنگی بوده‌اند.

البته افسانه‌ی قدرت مردانه کتابی خیلی جدید نیست و برای اولین بار در سال ۱۹۹۳ میلادی به انتشار رسیده است؛ اما ترجمه‌ی فارسی آن اخیرا و در سال ۱۳۹۹ توسط نشر لوگوس منتشر شده است. نسخه‌ی نشر لوگوس از این کتاب بلندبالا مشتمل بر ۳۹۲ صفحه از قطع رقعی است. کتابی که بعد از یک راهنمای مطالعه‌ی اضافه شده توسط مترجم، از دو پیشگفتار نویسنده (در سال‌های ۱۹۹۳ و ۲۰۱۴) و همچنین چهار بخش مشتق‌شده از ۱۵ فصل تشکیل شده است.

از دیگر فعالیت‌های مهم وارن فارل می‌توان به مشارکت و بازی در فیلم سینمایی مستند و مشهور «قرص سرخ» (به انگلیسی: Red pill) اشاره داشت؛ فیلمی که دقیقا در باب برابری جنسیتی اصولی میان دو جنس انسان ساخته شده است.

موضوع کتاب افسانه‌ی قدرت مردانه

شاید ساده‌ترین توضیح برای افسانه‌ی قدرت مردانه این باشد که فارل به دنبال نگارش کتابی ملهم از قراردادهای اجتماعی و در عین حال فطرت انسانی بوده تا بتواند به منازعات همیشگی عصر مدرن در باب برابری جنسیتی پایان دهد و تمام تفکرات را با دعوت به درک جنسیت متقابل، به سوی همگرایی رهنمون سازد. اما اگر می‌خواهیم بهتر و بهتر با مضمون و ایده‌ی اولیه‌ی کتاب، یا شاید دغدغه‌ی نویسنده آشنا شویم بهتر است تا پیشگفتار کوبنده‌ی احسان شاه‌قاسمی را بخوانیم. شاه‌قاسمی نقل می‌کند که چگونه در آغاز دوران دانشجویی (که متاسفانه در کشور ما همزمان با اولین آشنایی زن و مرد است!)، همه‌چیز به سمت دعوت یا حتی اجبار به فمینیست شدن جوانان پیش می‌رود. او از اغراق‌آمیزی مصداق‌هایی بی‌پشتوانه و غالبا جنسیت‌زده و ضدمرد می‌گوید که همزمان ادعای مبارزه با جنسیت‌زدگی هم دارند.

برای مثال جالب است اگر خود شما هم خودتان را به معنای معتقد به برابری جنسیتی، یک فمینیست می‌دانید، صحبت چند تن از نظریه‌پردازان فمینیست بزرگ را بشنوید:

آندره‌آ داوکینز می‌گفت رابطه‌ی جنسی [زنان] با جنس مخالف کلا باید ممنوع شود. لوس ایریگاره، فمینیست فرانسوی می‌گفت قانون فیزیکی E=mc2  قانونی جنسیت‌گراست و اصلا کل علم فیزیک جنسیت‌گراست، چون با کمک یک توطئه‌ی مردانه ساخته شده تا مکانیک سیالات که از نگاه او زنانه‌تر است را به حاشیه براند! والری سولاناس می‌گفت هرچه بدی در دنیاست کار مردان است و «اگر به مردان بگوییم حیوان! آن‌ها را لوس کرده‌ایم. [یعنی به آنان لطف کرده‌ایم!!!]» سولاناس معتقد بود برای نجات جهان باید نسل مردان را منقرض کنیم و فقط زنان را نگاه داریم. مری دالی هم هم‌نظر با سولاناس بود؛ او می‌گفت که باید کل مردان را به همراه زنان دگرجنس‌گرا [یعنی متمایل به مرد!] نابود کنیم تا یک آرمان‌شهر زنانه ایجاد شود.

این همه نفرت برای چه؟

اما این نفرت‌پراکنی از کجا پیش می‌آید؟ درمورد ناقص‌سازی و دروغ‌پراکنی در باب تعریف مکتب که نیازی به پاسخ نیست؛ طبیعی است هیچ زن عاقلی آگاهانه اسیر فمینیسم نمی‌شود، بنابراین نیاز است تا ابتدا به او القاء کنند این مکتب دنبال برابری است. لیکن انگیزه‌ی تخریب‌های خود فمینیست‌های مولف چیست؟ شاه‌قاسمی معتقد است که فمینیسم بیشتر واکنشی شخصی است. یعنی اکثر فمینیست‌های افراطی به دنبال یک فاجعه‌ی شخصی به یک اندیشه‌ی ایدئولوژیک خطرناک رسیده‌اند. پس اولا ورای ژست‌های برابری، همه ضدمرد هستند و ثانیا سخنان زیبای آن‌ها از حد سخن فراتر نمی‌رود و به عمل نمی‌رسد. سومین نکته آن‌جاست که فمینیست‌ها به دلایل مذکور، پای بحثی حاضر نمی‌شوند، حاضر به نقد فمینیسم نیستند و در هر بحثی شرکت کنند، سریعا خشمگین می‌شوند و گُر می‌گیرند. نکته‌ی آخر هم آن‌جاست که فمینیست‌ها حتی به زنان هم رحمی ندارند و حتی اگر یک زن با مردان رابطه‌ی مثبتی داشته باشد، عده‌ی زیادی از فمینیست‌ها به او بی‌احترامی می‌کنند و حتی سعی می‌کنند زندگی او را تخریب کنند…

دومین نکته‌ی ذکر شده از سوی شاه‌قاسمی، همان چیزی است که در نقد کتاب زنان نامرئی به آن اشاره کردم. او معتقد است حداقل فمینیسم امروزی را می‌توان بدون هیچ تعلل و تردیدی، یکی کالای لوکس و ژستی تمایزساز در خدمت سرمایه‌داری معرفی کرد. چیزی که با بخش زیادی از موج اول و دوم فمینیسم (که لااقل تا حدی به دنبال احقاق حق زنان فرودست بود) در تعارض قرار می‌گیرد و از اندک بارقه‌های مسیر مثبت خودش هم منحرف شده است.

درواقع به ندرت فمینیستی را می‌بینیم که به مناطق فقیر و دوردست بروند تا کاری برای زنان بدوضع و حال کنند. اما کرورکرور زنان فمینیست سلبریتی را می‌بینیم که از جذابیت‌های جنسی خود برای جمع‌آوری لایک و فالوور در اینستاگرام استفاده می‌کنند و همزمان خود را فمینیست می‌نامند! برای مثال نگاهی به صفحه‌ی فمینیسم روزمره (نسرین افضلی)، سمانه سوادی، فرانک عمیدی و… بیندازید؛ در این صفحات مدعی پرچم‌داری فمینیسم، هیچ صحبتی از زنان فقیر، زنان سالمند، زنان بیمار و… نمی‌شود؛ زیرا چنین سوژه‌هایی جنسی نیستند و شهرت به بار نمی‌آورند.

اما درعوض می‌بینیم که فمینیست امروزی، به شدت تقلیل‌گراست و انگیزه‌ها و دغدغه‌های اولیه‌ی زنان از فمینیسم که حول رسیدن به مناصب سیاسی، حق قضاوت، حق زندگی زناشویی محترمانه، حق رای و… بود را تا حد دست و پا زدن برای حقوقی فرعی و غالبا کاذب و منفی مانند حق قدم زدن با سگ در خیابان، حق طلاق در عین بهره‌برداری از مهریه، حق سقط جنین، حق عریانی و… پایین آورده است. پس به سادگی می‌توانیم یکی از مهم‌ترین مثال‌های مفهوم «ابتذال شر» در کتاب آیشمن در اورشلیم، اثر هانا آرنت را به برساخت فمینیسم امروزی نسبت دهیم.

در همین راستاست که بدون هیچ‌گونه مانیفستی، شکل‌های متنوع و هچل‌هفتی از فمینیسم، مانند روان‌شناسی فمینیستی، فمینیسم حزب‌اللهی، فمینیسم قومیت‌گرا و پان، فمینیسم بورژوایی و چه و چه و چه را حتی در کشور خودمان شاهد هستیم.

عشق، سازندگی می‌آورد و نفرت خودت را هم متلاشی می‌کند!

معمولا دوست ندارم از تیترهای بلند استفاده کنم اما در این تیتر نمی‌شد هیچ‌چیزی را حذف کرد. شاید این بهترین توضیح برای آینده‌ی فمینیسم و فمینیست‌ها باشد که به خیال خود می‌خواهند مردان را تحقیر کرده و همه‌چیز را به نفع زنان مصادره کنند اما آینده‌ای خطرناک را برای مردان و همچنین برای زنان رقم خواهند زد؛ چگونه؟ خواهم گفت.

یکی از مهم‌ترین مشکلات فمینیسم برای زنان این است که به صورت مستقیم با فمینیست شدن و به صورت غیر مستقیم با بی‌اعتماد کردن مردان به زنان، امکان ازدواج را از بین می‌برد. شاید در طول تاریخ هیچ مکتبی به اندازه‌ی فمینیسم نباشد که نهاد خانواده را مورد مخاطره قرار داده باشد! درواقع از نظر فطری، مردان در طول تاریخ در مقام پیشنهاددهنده‌ی ازدواج قرار گرفته‌اند تا این‌چنین قلب زنان را به دست بیاورند؛ اما فمینیست‌ها با تشبیه کردن ازدواج به بردگی، اتفاقا فرصت بهره‌برداری بی‌دردسر مردان بی‌تعهد از زنان را آماده می‌کند و از سوی دیگر، مردان متعهد را نیز با نفرت‌پراکنی مدام و همچنین تزریق خشم و بی‌عاطفگی به ذهن زنان (در قبال مردان) از رابطه‌ی بلندمدت و پایدار، دلسرد می‌کند.

نکته‌ی دیگر آن‌جاست که فمینیسم با ضعف نظری بنیادین خود (که در بالا درموردش صحبت کردیم)، تاریخ و سنت و ملت و… را به طور صددرصدی رد می‌کند و زیر می‌گیرد، پس به یک مفهوم ضدفرهنگی تبدیل می‌شود که بیشتر از هر چیزی با رفتارهای آنارشسیت‌ها مطابقت دارد و نمی‌تواند هیچ‌گاه از ورطه‌ی بهانه‌جویی و ناسازگاری به مرحله‌ی سازندگی برسد. در همین راستا، صحبت یک فمینیست از اصلاحات و بهسازی –حتی برای زنان- بی‌معنا و پوچ به نظر می‌رسد، زیرا بستر و مانیفست و پایگاه ارجاعی برای اصلاح وجود ندارد و اخلاق به طور بنیادی نفی شده است.

نکته‌ی نهایی در این مبحث اما ما را یاد ضرب‌المثل معروف فردوسی تحت عنوان «گهی پشت به زین و گهی زین به پشت» می‌اندازد! چراکه فمینیسم موج اول و دوم تا حدی مورد سانسور قرار می‌گرفت اما حالا با قدرت گرفتن، بی‌توجه به ادعاهای خود، در حال سرکوب و خفه‌کردن تمام مکاتب متنوع –حتی ورای مخالف بودن یا نبودن- است. برای مثال، هم‌اکنون در جهان بیش از ۹۰۰ رشته‌ی مطالعات زنان وجود دارد و در مقابل، تنها یک رشته‌ی مطالعات مردانه در دانشگاه استونی بروک وجود دارد که آن هم در کمال خنده توسط فمینیست‌ها اداره می‌شود!!! حال برای تکمیل طنز ماجرا به یاد بیاورید که دانشگاه‌هایی این‌چنین زنانه و جنسیت‌زده، پایگاه‌های بزرگی برای نقد و حمله به مردسالاری‌ای هستند که ما هیچ‌وقت نفهمیدیم دقیقا یعنی چه؟!

مضافا مکاتبی مانند پست‌فمینیسم و مگتاویسم تقریبا به صورت صددرصدی از فضای علمی و رسانه‌ای، سانسور و حذف می‌شوند و بسیاری از افراد بامطالعه هم حتی یک بار نامشان را نشنیده‌اند…

پیراهن پادشاه

احتمالا تا همین جای مطلب حاضر، نسبت به فمینیسم، یک ارجاع خوب به ذهن‌تان آمده است؛ آن ارجاع چیزی نیست جز داستان مشهور «پیراهن جدید پادشاه»، اثر هانس کریستین آندرسن! اگر بخواهیم کمی شیطنت کنیم، می‌توانیم وارن فارل را کودک آن داستان بنامیم که در ابتدا در میان فمینیست‌ها حضور داشت و به واسطه‌ی حرام‌زاده نامیده نشدن، با آنان همراهی می‌کرد و عملا از جنس آنان بود؛ اما از جایی به بعد، دیگر نتوانست مهر خاموشی به لبانش بزند و فریاد کشید که: «پادشاه لخت است!»

کتاب افسانه‌ی قدرت مردانه دقیقا به دنبال چنین برداشتی از ناخودآگاه شماست. فارل در این کتاب ابتدا برخلاف ادعاهای مطرح شده مبنی بر اینکه فمینیسم یعنی زن با مرد برابر است، ضدمرد بودن فمینیسم را ثابت می‌کند و سپس با رویه‌ای مگتاوگونه (مگتاویسم به معنای این است که مردان باید راه خود را بروند و در تقابل با زنان و حقوق‌شان قرار ندارد، بلکه فمینیسم را نقد می‌کند) به طرح ایده‌آل‌های خود می‌پردازد تا درنهایت به سمت نیل به برابری اصولی جنسیتی حرکت کند و ساختاری تلفیقی از فطرت انسان و قراردادهایی اجتماعی که می‌توانند انواعی از برابری جنسیتی را رقم بزنند، پیشنهاد دهد.

تناقضات منفعت‌طلبانه

فارل در افسانه‌ی قدرت مردانه، رویه‌ی مثالی را با منطق پایه‌ای درهم می‌آمیزد؛ یعنی نه آن‌چنان از صغری و کبری چیدنی بدون بستر منطقی تشکیل شده که آن را علمی حساب نکنیم و نه آن‌چنان غرق در مباحث تئوریک شده و بدون مثال جلو می‌رود که به کتابی سخت‌خوان و غیر قابل فهم برای عموم مردم تبدیل شود. او در این باب به تناقضات فمینیسم نگاهی جدی دارد؛ برای مثال فمینیسم مشکلی با این ندارد که خدا را به صورت زن تصویر کنیم، اما تصویر شیطانی زنانه ممنوع است؛ از طرفی بالعکس این دو قانون را در باب مردان مطرح به اجرا می‌گذارد. از سوی دیگر، وقتی پای مساله‌ی آزار جنسی مطرح می‌شود، انواع قوانین ریز و درشت وجود دارد که چه رفتاری از سوی مردان در قبال زنان، معنای آزار جنسی می‌دهد؛ اما اساس اینکه مرد می‌تواند از جانب زن مورد آزار جنسی قرار بگیرد به طور کلی پذیرفته نمی‌شود!

در همین راستا نابرابری را در جایی که می‌بینیم که فمینیسم نه‌تنها نقش‌های مدرن را برای زنان حلال! می‌داند، بلکه نقش‌های سنتی را هم کماکان به رسمیت می‌شناسد. پس عملا مرد تنها چیزی است که بارها درموردش صحبت کردیم، اما زنان سه گزینه‌ی متنوع پیش روی خود دارند. آنان می‌توانند همچنان حق این را داشته باشند که در عین برخورداری از امتیازات مدرنیته (حق طلاق، حق رای و امثالهم)، در خانه بنشینند و نقش سنتی را ایفا کنند؛ در حالی که در این برابری جنسیتی، مرد نمی‌تواند در خانه بنشیند و از زن خود انتظار حمایت صددرصد مالی داشته باشد!

از سوی دیگر، زنان می‌توانند در عین برخورداری از امتیازات سنتی (مهریه، نفقه و…)، به دنبال آزادی مطلق و بی‌چون و چرا باشند؛ در حالی که مردان نمی‌توانند اگر پیشوند فمینیست را یدک می‌کشند، امتیازات سنتی مانند چندهمسری و… را مال خود کنند.

قدرت قربانی‌بودگی!

در ادامه‌ی مباحث بخش قبلی و نقش‌های متنوع، مساله‌ی نقش قربانی‌بودگی پیش می‌آید. اما قدرت قربانی‌بودگی چیست؟ چیزی معادل همان مظلوم‌نمایی خودمان است که معمولا و عرفا برای امتیازگیری بیشتر و سهم‌خواهی مدامِ ورایِ حقِ خود اعمال می‌شود. در این راستا، نسبیت عددی زیر سوال می‌رود و قرارداد اجتماعی فی‌مابین در رابطه‌ی زن و مرد به کناری انداخته می‌شود تا نسبت کنشگری و دریافت حق در جامعه حذف شود. در همین راستا فارل در کتاب خود به صورتی اگزجره بر اطلاعات و آمار تمرکز دارد؛ زیرا دریافته که قبل از زدودن یک راه فکری اشتباه، باید بسترهای دروغین استدلال‌هایش را زیر گرفت.

برای مثال اگر بخواهم از تجربه‌ی زیستی شخصی‌ام چیزی به این موضوع اضافه کنم، باید این مصداق را پیش چشم بیاورم که در کشور خودمان ایران، باور عمومی به این است که در دهه‌ی هشتاد و اوایل دهه‌ی نود از قرن چهاردهم، مردان به زنان اسیدپاشی می‌کردند! درصورتی که به واسطه‌ی سابقه‌ی خبرنگاری‌ام می‌دانم آمار اسیدپاشی زنان به مردان در دوره‌ی فوق‌الذکر، اتفاقا بیشتر بوده است! اما جالب و درواقع دردآور این است هر جایی این مساله را مطرح کرده‌ام من را هم به دروغ‌گویی متهم کرده‌اند!!! به این می‌گوییم قدرت قربانی‌بودگی؛ چیزی که فمینیسم به صورت پایه‌ای به پیروانش آموزش می‌دهد تا با کمک آن، همیشه هر زنی را محق و والا و مظلوم بدانند و هر مردی را متجاوز و زورگو و پلید! شاید به همین واسطه است که در دادگاه‌های روز جهان هم عین روز روشن است که باید فردی همانند جانی دپ پیروز دادگاه شود اما رای قاضی به گناهکار بودن جانی دپ و بی‌گناهی امبر هرد داده می‌شود…

دسته بندی شده در: