همان‌طور که احتمالا همه معتقدیم «پیش‌گیری بهتر از درمان است»، واضحا تا زمانی که یک هنرمند در بین ما حضور دارد، صحبت مستقیم با او، کار را خیلی راحت‌تر از آن می‌کند که بعدها بخواهیم از بیرون بنشینیم و تفسیر کنیم که فلانی چه تفکراتی داشته، در چه سبکی کار می‌کرده، معنی هر اثرش چه بوده و از هر چیزی که به کار برده چه منظوری داشته است؟

پس کتاب‌هایی که به صورت اتوبیوگرافیک از سمت نویسنده یا شاعر –راجع به خودشان- نوشته می‌شوند، اهمیت والایی دارند؛ اما کتاب‌هایی که تنظیم شده از روی مصاحبه‌ی خبرنگاران یا کارشناسان با هنرمندان باشند، اهمیت ویژه‌تری دارند، زیرا در فضای چالشی هستند و امکان یک‌طرفه رفتن به قاضی یا تعاریفِ صرف از خود را حذف می‌کنند. یکی از کتاب‌های این‌چنینی، کتاب «سبز و بنفش و نارنجی» است؛ کتابی که حاصل گفت‌وگوهای مهدی مظفری ساوجی با مرحوم سیمین بهبهانی است. این کتاب که حدودا از ۲۰۰ صفحه‌ی رقعی تشکیل شده است، برای اولین بار در سال ۱۳۹۲ هجری شمسی توسط نشر نگاه به چاپ رسیده بود. کتابی که حاصل پنج سال مصاحبه‌ی این دو، از سال ۱۳۸۵ الی ۱۳۹۰ بوده است.

خود نویسنده –یا بهتر بگوییم گردآورنده/تنظیم‌کننده‌ی کتاب- یعنی مهدی مظفری ساوجی شاعر است و شعری را در ابتدای کتاب –با عنوان خارای سال‌خورده- به سیمین بهبهانی تقدیم کرده که بندی از آن را می‌خوانیم:

ستوار و پرشکیب در استادی
با هرچه ناروا و روا هموار
خارای سال‌خورده چه نقشی تو
کز شکوه وز مطالبه داری عار

پس همان‌طور که فهمیدید، خبرنگار این کتاب -به گفته‌ی خودش- از علاقه‌مندان به سیمین بهبهانی است که باب یک فرصت و یک تهدید را در این کتاب باز می‌کند؛ فرصت از این جهت که تسلط خوبی به آثار شاعر دارد و تهدید از این جهت که ممکن است، درگیر رودربایستی و تعارفات بشود –که نشده است.-

چرا سبز و بنفش و نارنجی؟

حال شاید بپرسید که اسم این کتاب یعنی چه؟ باید بگوییم که این اسم به شعری از سیمین بهبهانی اشاره دارد که مصرعی از آن را در تیتر بخش قبلی به کار بردیم و غزل کامل آن به شرح زیر است:

سبز و بنفش و نارنجی، زرد و کبود و گلناری
آویز لاله ها لرزان، جوبار رنگ‌ها جاری

رقص هزار پروانه، بر سبزه‌های پر شبنم
نقش هزار نیلوفر، بر موج‌های زنگاری

با پلک نیمه باز امشب، خیل سیاه مژگانم
نخ‌ها کشیده در سوزن، از جنس خواب و بیداری

از نور پیکری دارم، با پای نرم چابک پو
سرگرم سرسرک بازی، در پهنه‌ی سبک‌باری

ای عشق، نوجوان بودم، هفده بهار گل با من
هفده بهار یغما شد، در ترک‌تاز تاتاری

مردی ز راه دور آمد، پوزار قرن‌ها با او
هفده بهار با او شد، هفتاد سال بیزاری

من چند ساله‌ام امشب، می‌دانم و نمی‌دانم
با این شراب می‌باید، دفع بلای هشیاری

ای عشق جای رؤیا کن، این پلک نیمه‌بازم را
تا ماه و تیله‌هایش را، از آسمان فرود آری

ای تیله باز سرگردان، من بکر خانه پروردم
مینای سر به مهرم را، سر ناگشوده نگذاری

ای عشق در سرم امشب،  گرداب نور می‌چرخد
سبز و بنفش و نارنجی، زرد و کبود و گلناری…

این کتاب از چند بخش کلی تشکیل شده است؛ ابتدا پس از مقدمه‌های خبرنگار و شاعر، مروری بر کتاب‌شناسی سیمین بهبهانی انجام گرفته است؛ سپس در فصولی موضوعی، پاسخ‌های این شاعر بر نکاتی مربوط به «[ماهیت و ذاتِ] شعر»، «زبان و فرهنگ عامه»، «زن [و فمینیسم]»، «مسائل روشن‌فکری و دموکراسی»، «کودتای ۲۸ مرداد [به مثابه امری اثرگذار بر شعر معاصر» و در پایان «احمد شاملو» و «مهدی اخوان ثالث» را می‌خوانیم.

به قول خبرنگار، شعرِ بهبهانی به‌گونه‌ای است که آدم می‌تواند دردهایش را به آن اظهار کند. خاصیتی که از شعر بسیاری از شاعران روزگار رخت بربسته و در این‌جا به نوعی دلیل انتشار کتاب بوده است.

نقره‌فامی از بهبهان…

مرحوم سیمین خلیلی، معروف به سیمین بهبهانی به همراه پروین اعتصامی و فروغ فرخزاد، مثلث سه شاعر زن بزرگ قرن چهاردهم را تشکیل می‌دهند؛ البته او نسبت به دو نفر دیگر، شاعر فنی‌تری است و اگر پروین را به خاطر محتوا و فلسفه‌ی اثر یا فروغ را به خاطر احساسات خلاقش می‌ستاییم، باید سیمین بهبهانی را به خاطر درجه‌ی کیفی بالای آثارش تحسین کنیم.

اویی که به خاطر عقایدش بسیار تحت فشار، سانسور و هجمه قرار می‌گرفت اما برخلاف حاشیه‌سازی بدخواهان و تندروها، در این کتاب خودش را همه‌مذهبی معرفی می‌کند و می‌گوید:

من همه‌مذهبی هستم؛ البته مسلمانم چون در یک خانواده‌ی مسلمان به دنیا آمده‌ام؛ ولی تمام مذاهب را قبول دارم. برای اینکه مذاهب فی‌الذاته به همدیگر اختلاف ندارند. در تمام مذاهب ظلم بد است، دزدی بد است، کلاهبرداری و دروغ بد است، آزار رساندن به مردم بد است؛ همه‌ی این چیزها در تمام مذاهب بد قلمداد شده و هیچ مذهبی نیست که این‌ها را تجویز کند. برعکس، مهربانی و عدالت و شرافت، در همه‌ی مذاهب ستوده شده است. بنابراین من به همه‌ی مذاهب احترام می‌‌گذارم. هرکسی هر مذهبی داشته باشد، دوستش دارم…

او علاوه بر شاعری و نویسندگی، یکی از مهم‌ترین اعضای کانون نویسندگان ایران بود و در طول دوره‌ی حرفه‌ای خود، بیش از ۶۰۰ غزل سرود؛ اشعاری که در ۲۰ کتاب مهم به چاپ رسیدند. چندی از کتاب‌های او عبارت‌اند از: «چلچراغ»، «رستاخیز»، «کولی و نامه و عشق»، «عاشق‌تر از همیشه بخوان»، «یک دریچه آزادی» و «سه‌تار شکسته». ضمنا منبع خوب دیگری که می‌توانیم راجع به او نام ببریم، کتاب «مجموعه‌ی اشعار سیمین بهبهانی»، اثری جامع از نشر نگاه است. او هیچ‌وقت انتخابی ترجیحی از بین شعر اجتماعی و غزل نداشت و با پیوند میان این دو محتوا و دو فرمِ مدرن و کلاسیک، اشعاری بکر و خلاقانه می‌سرود. در این مطلب، مهم‌ترین نظرات سیمین بهبهانی در کتاب سبز و بنفش و نارنجی را با هم مرور می‌کنیم؛ البته بیشتر فصل اول و دوم که موضوعاتی کل‌نگرانه داشتند، یعنی فصول «شعر» و «زبان و فرهنگ عامه» را پیش چشم داشته‌ایم.

عشق‌بازی با غزل

در فصل اولِ سبز و بنفش و نارنجی، ماهیت شعر، نخستین چیزی است که مورد سوال قرار می‌گیرد؛ سیمین بهبهانی غزل –به مثابه مهم‌ترین قالب شعری فارسی– را برخاسته از لغت مغازله به معنای عشق‌بازی معرفی می‌کند و آن را وجهِ مطلقِ این موضوع می‌داند. البته او مانند دیدِ اعراب به واژه‌ی مغازله نگاه نمی‌کند و مخاطبِ این کارکرد را نه «زن» که «معشوق» می‌داند؛ پس طبیعی است که خودش به عنوان یک زن، اشعاری برای معشوق –به مثابه مرد- سروده باشد! یکی از بهترین این غزل‌ها که ابیاتی از آن توسط همایون شجریان اجرا شده، اثر زیر است:

دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟

کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من

نه بسته‌ام به کس دل، نه بسته دل به من کس
چو تخته پاره بر موج، رها… رها… رها… من

ز من هرآن که او دور، چو دل به سینه نزدیک
به من هر آن که نزدیک، از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی، نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی، به یاد آشنا من

ز بودنم چه افزون؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده‌ام چرا من؟

ستاره‌ها نهفتم، در آسمان ابری
دلم گرفته‌ای دوست ، هوای گریه با من

او تعریفی شخصی‌سازی‌شده از سیر تطور غزل فارسی ارائه می‌دهد؛ بهبهانی معتقد است که غزل از دوران رودکی به عنوان شعری ساده هویت گرفت؛ سپس زیبایی‌های مفهومی و مضمون‌گرایی توسط افرادی هم‌چون خاقانی به غزل اضافه شد و درنهایت شاعرانی هم‌چون سعدی و حافظ توانستند با اضافه کردن بازی‌های زبانی و بلاغت، این قالب را به کمال خود برسانند.

در همین راستا، دیگر نکته‌ی مهم از نظر بهبهانی، فلسفه‌ی شعر است. او تاویل‌پذیری یا هرمنوتیک را مترادف بنیان‌گذاری تفکر در شعر می‌داند؛ چیزی که در بالا هم اشاره کردیم، همواره در آثار خود بهبهانی در کنار وجه تغزلی حضور داشته است.

زبان نقره‌ای، سر طلایی می‌دهد بر باد؟

پیش‌تر از زبان‌گراییِ بهبهانی گفتیم؛ پس پر بی‌راه نیست اگر این شاعر پس از تعریف اولیه‌ی شعر، سریعا سراغ زبان برود. بهبهانی معتقد است هر شاعری که در طول تاریخ موفق بوده، توجه خوبی به مساله‌ی زبان داشته است. او از احمد شاملو مثال می‌زند و می‌گوید:

شاملو با فخامت زبان قدیم جدیدترین مسائل را در شعرش بیان می‌کند و در عین حال می‌بینیم که تازه‌ترین و امروزی‌ترین لغات را هم کنار آن‌ها قرار می‌دهد. بدون اینکه شما با آن‌ها کوچک‌ترین احساس غرابتی کنید. این تمهیدها سبک می‌آفریند. سبک بدون پیوند با گذشته اصلا به وجود نمی‌آید. نمی‌شود کسی بگوید من سبکی آفریده‌ام اما زبانم خالی از شگردهای زبان گذشته است…

با بسط این موضوع، می‌توانیم دریابیم که بهبهانی به هیچ عنوان مانند برخی از شاعران کلاسیک، دُگم نیست؛ او هم‌سو با نکات قبلی، تعریفی جالب از پست‌مدرنیسم در شعر دارد و می‌گوید:

به گمان آن‌ها [و خودِ بهبهانی] مدرن‌ترین چیزها را یا با زبان گذشته یا با تمثیل‌های گذشته یا با طرزر رفتار و تفکر گذشته در هم می‌آمیزند و حاصلش پست‌مدرنیسم می‌شود.

او با کاربردی کردن مباحث قبلی، درمورد زبان شعر نظریه‌پردازی می‌کند و می‌گوید:

شعر باید ساده و روان باشد تا حد فهم یک آدم فاضل، نه تا حد فهم آدمی که درس نخوانده. شعر امروز ما همین حالت را دارد. یعنی نباید آن‌قدر پیچیده باشد که کسی نفهمد، و نه آن‌قدر روان باشد که نزدیک به نثر روزنامه شود.

این ادعاها را از جایی می‌توانیم مانند یک نظریه به حساب بیاوریم که بدانیم سیمین بهبهانی زبان‌گراترین شاعر قرن اخیر –و نه منتقد شعری هم‌چون رضا براهنی است؛ در حدی که به ابداع وزن‌هایی جدید دست زده و از منتقدین عصر خود، لقب نیمای غزل را دریافت کرده است.

فرمِ شعر از نظر سیمین

بهبهانی در جایی از کتاب، درمورد اهمیت وزن –به مثابه همان ایقاعی که محمدرضا شفیعی کدکنی گفته است-، از زبان پل والری می‌گوید:

پل والری فرق بین شعر و نثر را در این می‌داند که نثر آزاد است، اما شعر قواعدی دارد که نمی‌توان از آن سرپیچی کرد. بعد شعر را به رقص و نثر را به راه رفتن تشبیه می‌کند. به گفته‌ی او، رقص قواعد خاص خودش را دارد؛ حرکاتی که شما در رقص می‌کنید باید ظریف و سنجیده باشد؛ یادآور حکایتی باشد. شعر هم این حالت را دارد. اگر بخواهید آن را از همه‌ی قید و بندها رها کنید، از شعریت می‌افتد و گسسته می‌شود.

البته او مزید بر بحث بالا، تبصره‌ای برای شعر آزاد (یا همان سپید) هم می‌چیند:

ببینید من منکر شعر سپید یا بهتر بگویم شعر آزاد نیستم. شعر به اصطلاح سپید با نثر فرق دارد. قواعد خاص خودش را دارد. این‌طور نیست که باری به هر جهت باشد. کلماتی که شاعر انتخاب می‌کند، ایجاز، ابهام، ایهام، گشت و واگشت‌های کلامی و هاله‌های معنایی و… علاوه بر وزن و قافیه از همه‌ی آن عوامل بهره و نصیب دارد. این‌ها همه نوشته را به سمت شعر و شاعرانگی می‌برد. در هر صورت، شعر نمی‌تواند آزادِ آزاد باشد…. به قول الیوت برای هر شاعری که بخواهد شعری موفق بیافریند، هیچ شعری آزاد نیست!

سپس بهبهانی دوباره به تعریف شعر می‌پردازد و این‌بار تعریفی ساختاری‌تر ارائه می‌دهد:

ببینید اصلا شعر هر چقدر منبعث از تخیل باشد، باز هم مقصد و مقصود نهایی‌اش اندیشه است. یعنی سروده می‌شود تا در ذهن مخاطب ادامه داشته باشد و به اندیشه‌ی مخاطب رنگ و بو و سمت و سو بدهد. البته اندیشیدن در کمال احساس. پس دو عامل اصلی شعر، احساس و اندیشه‌ای منبعث از تخیل هستند.

و باید در نظر داشته باشیم که با وجود تاکید سیمین بهبهانی بر محتوای شعر، او به تعامل فرم و محتوا اعتقاد دارد.

شعر سیاسی اجتماعی چیست؟

یکی از آفات شعر پسامشروطه و پساکودتای ۲۸ مرداد، شعر سیاسی‌ای است که خلاقیتی ندارد و در سطح شعاری باقی می‌ماند؛ اما بهبهانی نظر مخالفی دارد و اشعار سیاسی اجتماعی را آثاری معرفی می‌کند که همزمان با اشاره به واقعه، در خودشان نمانند و در زمان‌های دیگر نیز قابلیت اشارات و تلمیحات را حفظ کنند. از نظر او به همین دلیل است که بسیاری از اشعار حافظ و سعدی، انگار برای وقایع روزگار ما سروده شده‌اند!

خود سیمین هم کم از این اشعار ندارد؛ برای مثال می‌توانیم به غزل زیر اشاره کنیم که ابیاتی از آن توسط داریوش اقبالی به روی ملودی رفته بود:

دوباره می‌سازمت وطن! اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می‌زنم اگرچه با استخوان خویش

دوباره می‌بویم از تو گل به میل نسل جوان تو
دوباره می‌شویم از تو خون به سیل اشک روان خویش

دوباره یک روز روشنا، سیاهی از خانه می‌رود
به شعر خود رنگ می‌زنم ز آبی آسمان خویش

اگرچه صد ساله مرده‌ام به گور خود خواهم ایستاد
که بر درم قلب اهرمن، ز نعره آن چنان خویش

کسی که عظم رمیم را انشا کند به لطف
چو کوه می‌بخشدم شکوه به عرصه امتحان خویش

اگرچه پیرم ولی هنوز مجال تعلیم اگر بود
جوانی آغاز می‌کنم کنار نوباوگان خویش

حدیث حب الوطن ز شوق، بدان روش ساز می‌کنم
که جان شود هر کلام دل، چو برگشایم دهان خویش

هنوز در سینه آتشی به جاست کز تاب شعله‌اش
گمان ندارم به کاهشی، ز گرمی دودمان خویش

دوباره می‌بخشیم توان، اگرچه شعرم به خون نشست
دوباره می‌سازمت به جان، اگرچه بیش از توان خویش.

این شاعر دغدغه‌مند، توجه خاصی به فرهنگ عامه در شعر دارد و سعی می‌کند از آن به سان امری اجتماعی استفاده کند و در این‌باره به دوران آموزگاری خود در مدارس اشاره می‌کند که چگونه سعی داشته تا با ساده‌سازی کردن مفاهیم، آن‌ها را برای شاگردانش کاربردی کند.

زبان فارسی یعنی زبان مردم!

البته باز هم باید اشاره کنیم که برخلاف ظاهرِ دغدغه‌مندی و اعتقادات ملی‌گرایانه‌ی بهبهانی، به هیچ وجه مانند تعاریفی که از او می‌شود، شاعری متعصب نیست و به عنوان یک روشن‌فکر، نه ادا و اصول، بلکه تنها فنِ شعر را معیارِ ارجحیت قرار می‌دهد؛ این نکته را می‌توانیم در بند زیر ببینیم:

من همیشه با پسرم جدل می‌کنم. علی دلش می‌خواهد کلمات را فارسی بکنیم. و من می‌بینم که غالبا نمی‌شود. برای اینکه هر کلمه‌ای بار خودش را دارد. گاهی اوقات پیش می‌آید که هیچ‌کدام از کلمات فارسی نمی‌توانند جای آن کلمه‌ی عربی‌تباری که شما می‌خواهید به کار ببرید، بنشیند…. من هیچ وقت این تعصب را نداشته‌ام که از کلمات عربی استفاده نکنم، برای اینکه فکر می‌کنم این واژه‌ها دیگر فارسی شده‌اند و خود عرب‌ها هم بسیاری از آن‌ها را نمی‌فهمند…

نکته‌ای مهم که به خصائص پویایی و خورندگیِ زبان فارسی اشاره دارند. او در همین راستا، دید مذکورش را به تجربه‌ی زیستی شاعر ربط می‌دهد و معتقد است بسیاری از نویسندگان و شاعران، مانند علی دشتی، با وجود دغدغه‌مندی اجتماعی، دید روشن‌فکرانه و قلم خوب، آن‌چنان که باید و شاید موفق نشده‌اند. دلیل این موضوع از نظر بهبهانی این است که آنان به نوعی خود را از جامعه‌ی پیرامون‌شان جدا کرده بودند:

[علی دشتی] هیچ‌وقت حاضر نمی‌شد به یک قهوه‌خانه برود و از آن‌جا چیزی یاد بگیرد. در نوشته‌هایش هم می‌بینید که همیشه مسیری را پیش گرفته که در ان مسیر به چیزهای پاکیزه و شیک و اشرافی برخورد می‌کنید…. ولی کسان دیگری هم بودند…. مثلا صادق هدایت. او همه‌ی تجربه‌هایش را از عامه‌ی مردم گرفته. و می‌بینید که در نوشته‌هایش هم این تجربه‌ها را به کار بسته. یا صادق چوبک آن‌چه می‌نویسد به گونه‌ای است که آدم خیال می‌کند برایش اتفاق افتاده. خود من هرچه دارم بیشتر تجربی است. یعنی از مردم گرفته‌ام.

دسته بندی شده در: