«ارسلان امیری» بعد از فعالیت در زمینه‌ی مستندسازی، تهیه‌کنندگی سینما، تدوین و فیلمنامه‌نویسی و همکاری با همسرش «آیدا پناهنده»، حالا ساخت اولین فیلم سینمایی بلندش را تجربه کرده:

«زالاوا»، محصول ۱۳۹۹

برنده‌ی چند جایزه‌ی بین‌المللی مختلف از جمله بهترین فیلم به انتخاب سازمان فیپرشی و جایزه‌ی‌ بزرگ منتقدان هفته‌ی بین‌المللی جشنواره‌ی ونیز. 

دوراهی عقل – خرافه

امیری در فیلم زالاوا سراغ یک باور خرافی + خرده‌فرهنگ بومی رفته که متعلق است به سال‌های ابتدایی دهه‌ی ۵۰ شمسی. ماجرا این است که اهالی یک روستای کردنشین به نام «زالاوا»، معتقدند که جن به روستایشان حمله می‌کند و منشاء بسیاری از بیماری‌های پوستی و یا صرع و تشنج در آن منطقه هم به‌علت جن‌زدگی است. در نتیجه باید باید جن‌گیر بیاورند. جدا از این، آن‌ها معتقدند به جن‌زدگی هر آدمی هم که مشکوک شدند، باید یک تیر ترجیحاً به پای او بزنند تا جن همراه با خونریزی از تنش خارج شود! استواری که ریاست پاسگاه منطقه را برعهده دارد، در تلاش است به شیوه‌ی خودش، با این باور خرافی مبارزه کند.

علاوه‌بر نمایش آن محیط و باورهای قومی رایج میان مردم بومی، فیلم می‌کوشد ضمن پرداختن به دوراهی علم و عقل – خرافه، به تردیدهای آدم‌هایی بپردازد که در اوج باور مطلق خود، ناگهان به شک افتاده و از این شک به وحشت می‌افتند. این مسئله‌ی شک و باور را می‌توان از موضوع حقیقت داشتن یا نداشتن وجود جن در داستان، عبور‌‌‌ داد و تعمیمش داد به ترس از سست شدن هر اعتقادی؛ و این‌طور برداشت کرد که فیلم در لایه‌ی زیرین خود حرفی فراتر از یک داستان‌گویی ساده برای گفتن دارد.

حماقت جمعی

در همین راستا، استوار «مسعود» با بازی «نوید پورفرج»، شخصیت‌پردازی نسبتاً بهتری از سایرین دارد و‌ سازندگان سعی کرده‌اند او‌ را از تیپ آشنای یک عقل کل دربرابر روستاییان خارج کرده و به او ابعاد روانشناختی و عمق ببخشند. سرک‌هایی که فیلم به گذشته و به‌ویژه کودکی این شخصیت می‌کشد، باعث می‌شود نترسیدن او از مسئله‌ی وجود جن و آگاهی بیشترش نسبت به سایرین و حتی پزشک روستا، توجیه‌پذیر باشد. استوار در کودکی آن‌قدر وحشت روانی در زمینه‌ی ازدست‌دادن تجربه کرده و بدون پشتوانه و کانون خانواده بزرگ شده و به خودش متکی بوده است، که می‌داند هیچ وحشتی بالاتر از تنها شدن وجود ندارد. اما اینکه آیا المان‌های انتخاب‌شده برای شخصیت‌پردازی‌‌‌‌ این شخصیت در او نهادینه شده و کارآمد بوده‌اند، سوالی است که من می‌توانم پاسخی بین «خیر» و «تاحدی» برایش انتخاب کنم و اضافه کنم که نظر من ممکن است سمت و سویی سلیقه‌ای داشته باشد، و مخاطب دیگری ممکن است یک «بله»‌ی قاطع جلوی این سوال بنویسد.

در قسمت منطق روایی فیلمنامه، می‌توان گفت تاحدی جای بحث وجود دارد. اول اینکه اگرچه اعتقادات خرافی مردم در دهه‌های قبل به علت عدم آگاهی، پذیرفتنی است، اما اینکه تقریباً همه‌ی اهالی، شخصیت‌پردازی تیپیک و منفی‌ای داشته باشند کمی با منطق جور در نمی‌آید. من می‌توانم پدیده‌ی «هیستری جمعی» را با الگوی رفتاری این مردم مطابقت بدهم و از نظر روانشناسی، حماقت یا سنگدلی جمعی‌شان را درک کنم، اما نمی‌توانم این پدیده را توجیهی برای طفره رفتن سازندگان از شخصیت‌پردازی‌ عمیق قرار بدهم. تصور می‌کنم می‌شد حتی همان مردم روستا که حضوری تیپیک در پس‌زمینه دارند را هم با ویژگی‌هایی از یکدیگر متمایز کرد، و کمی به خرده‌روایت‌هایی که پیرامون آن‌ها رقم می‌خورد، بیشتر پرداخت. به نظرم وجود آدم‌هایی که مشخصاً عقیده‌ای متفاوت با جمع داشته باشند، باعث شکستن پیکره‌ی استوار به‌عنوان نماد باور و آگاهی نمی‌شد و فضا را باورپذیرتر می‌کرد. هرچند که تلاش‌هایی در این زمینه شده بود، اما صرفاً در سطح دیالوگ باقی مانده بود، و سری به عمق شخصیت نمی‌زد.

افسانه‌ها به روایت تصویر

اما درباره‌ی زاوالا، یک نکته‌ی خیلی مهم وجود دارد: به عقیده‌ی من اینکه سینمای ایران رفتن به سمت خرده‌فرهنگ‌ها و افسانه‌های محلی کمترشنیده‌شده را تجربه بکند، اتفاق بسیار مثبتی است. هم این داستان‌های سینه به سینه نقل‌شده فرصتی برای بهتر شنیده شدن و به تصویر کشیده شدن پیدا می‌کنند، هم سوژه‌های انتخابی نوتر می‌شود، و هم دامنه‌ی تنوع ژانری آثار می‌رود بالا. اما آیا فیلم توانسته از تمام این آپشن‌های مثبت، نهایت کارکرد را بگیرد؟

به نظر من در درجه‌ی اول، فیلم از نوعی سرگردانی ژانری برخوردار است؛ روی کلمه‌ی «سرگردانی» به جای «تنوع» تاکید دارم چراکه این آشفتگی در میان ژانر وحشت، کمدی و درام عاشقانه، ملغمه‌ای‌ در فیلم درست کرده که با اصل داستان، تناسب ندارد. این مسئله را در نظر نمی‌گیرم که این ویژگی، تعمد بوده یا خیر، صحبتم بیشتر با چگونگی از آب در آمدن چنین ایده‌ای است؛ خواسته یا ناخواسته. برای مثال من می‌توانم نگاه هجوآلود به خرافه و شخصیت‌پردازی معلق جن‌گیر میان خیر و شر را تاحدی بپذیرم، اما سکانس‌های خنده‌دار بی‌تناسب با کل داستان، طنزهای موقعیت و میمیک و اکت اغراق‌شده‌ای که این نگاه را به‌زور تزریق می‌کند که چی درست است و چی غلط، برایم قابل قبول نیست. همچنین حالا که اسم درام عشقی آمد، باید بگویم ماجرای عشقی فیلم از کشدارترین‌ بخش‌های آن است.«هدی زین‌العابدین»، بازیگر زیبایی که تمام تلاشش را برای جا افتادن در تجربه‌ی متفاوت بازی در نقش خانم دکتر کرده، تیپ سرگردانی است با همان تردیدهای استوار منتها کمی آشکارتر. او که به‌عنوان نماینده‌ی علم و دانش در فیلم ظاهر شده؛ تیپی است که حضورش بیشتر در خدمت بخش نمادین فیلم است تا داستان‌پردازی. ماجرای عشقی میان او و استوار نیز در سطحی باقی می‌ماند که بدون اسپویل می‌توانم بگویم حتی در خدمت پایان‌بندی و تاثیرگذاری یک صحنه‌ی به‌خصوص در آن هم قرار نمی‌گیرد.

محدوده‌ی محافظه‌کار تخیل

زالاوا در زمینه‌ی انتخاب سوژه‌اش نمره‌ی قبولی می‌گیرد. دست می‌گذارد روی ماجرایی با ریشه‌ای واقعی و خوبی‌اش این است که نمی‌کوشد صرفاً واقع‌گرایانه باشد، بلکه اتفاقاً تخیل را هم قاطی‌اش می‌کند. اما آیا این تخیل، مقدارش کافی است؟

به نظر من، نه. شاید بشود گفت به نظر می‌رسد یک‌جور محافظه‌کاری و احتیاط، موجب شده زالاوا در زمینه‌ی پروبال دادن بیشتر به این تخیل، احتیاط کند و حد و اندازه‌ی خاصی را رعایت بکند. در نتیجه فیلم با تمام ظرفیتی که برای ساختن ماجرایی در ژانر وحشت با رگه‌هایی از رئال جادویی دارد، گویی ترجیح می‌دهد در یک بستر واقع‌گرایانه درجا بزند، از به‌کارگرفتن آن‌همه اسطوره و افسانه چشم‌پوشی کند، بترسد سمت جلوه‌‌های‌ ویژه برود، قدم بگذارد به دوراهی دوگانه‌ی خرافه و علم و برای مخاطب نتیجه‌‌گیری کند و دست به دامان المان‌های کلاسیک سینمای وحشت مثل نور و صدا و… شود. در حد یک اشاره‌ی کوچک، می‌توانم بگویم به نظر من در فیلم «تی‌تی» جدیدترین ساخته‌ی «آیدا پناهنده» هم کمابیش چنین اتفاقی می‌افتد. اگرچه تی‌تی خود به‌تنهایی قابل بحث و بررسی است، اما در آن فیلم هم زمینه برای خلق یک رئال جادویی قوی آماده است، اما تعمداً نادیده گرفته می‌شود و آن‌همه ظرفیت، از دست می‌رود.

درواقع زالاوا التهاب و تعلیقی که به مخاطب می‌بخشد را بیش از آنکه مدیون فیلمنامه و اتفاقاتش باشد، مدیون موسیقی و نورپردازی خود است؛ دو تکنیک قالبی که در الگوی کلاسیک و آشنای فیلم‌های ژانر وحشت معمولاً پرکاربرد و مؤثر هستند. اما این‌بار به‌جای تعریف از تاثیرگذاری‌شان، من اتفاقاً به دلایل ذکرشده، یعنی از بین بردن ظرفیت خلق یک رئال جادویی، از این تکنیک‌ها گله‌مند هم هستم. البته مخاطب عام می‌تواند زالاوا را با لذت تمام ببیند، چراکه تجربه‌ی روی پرده‌‌ی‌ سینما دیدن این فیلم هم به تقویت اثربخشی جلوه‌های صوتی و‌ موسیقی آن کمک می‌کند و روی هم‌حسی مخاطب اثر بیشتری می‌گذارد. اما اینکه پس از خروج از سینما، این هم‌حسی و تاثیر همچنان در مخاطب باقی است یا به محض بالا آمدن تیتراژ پایانی از بین می‌رود، چیزی است که به نظرم می‌تواند از بیننده‌ای به بیننده‌ی دیگر، متفاوت باشد.

چرا فیلم زالاوا را ببینیم؟

با در نظر گرفتن سلیقه‌ی شخصی خودم، به‌عنوان مخاطبی که این اثر را دیوانه‌تر و خلاق‌تر از آنچه که هست می‌خواست و ترجیح می‌داد زالاوا به کلیشه‌ها قانع نشود، چند مورد کوچک که عمدتاً به جنبه‌ی نمادین فیلم برمی‌گردند را از کلیت آن بیشتر دوست داشتم:

ماجرای انگشت ششم استوار، رشد آن و وجود داشتن یا نداشتنش، که خود به تنهایی می‌تواند یک خرده‌داستان خیلی مهم هم در راستای تکمیل شخصیت‌پردازی او باشد و هم به شیوه‌ای داستان در داستان، فیلم را خلاق‌تر و جادویی‌تر از آنچه که هست بکند،

گربه‌ی سیاه کوچک و بامزه‌ی توی پاسگاه و ربط نمادینش به جن و جادو؛ موجودی که آن‌قدر که باید کارکردکرا ظاهر نمی‌شود و حذفش به شکلی است که انگار یک نماد مهم در فیلم، فراموش شده باشد و از آن غافل شده باشند،

شخصیت سرباز احمقی که در سه روز پایانی خدمتش، بدترین‌ها را تجربه می‌کند و هرچند طنزهای موقعیتی که رقم می‌زند و بازی‌اش، با کلیت داستان خیلی تناسب ندارد، اما به تنهایی دوست‌داشتنی است و تیپی است که کاملاً از کار در آمده،

و نمود بیرونی وحشت از شک در استوار که به شکل خون‌دماغ بروز می‌کند. هرچند که تکرار این وضعیت برای سایر شخصیت‌ها، یونیک بودن ساختار نمادین آن را می‌شکند و بعد تمام بار اثرگذار آن سکانس فرو می‌ریزد؛ اما نمی‌شود از این سکانس به‌سادگی گذشت و از آن به‌عنوان یکی از لحظات موفق زالاوا در زمینه‌ی تحلیل روانشناحتی شخصیت اصلی، یاد نکرد.

با تمام موارد بالا که می‌توانند بحث‌هایی صرفاً سلیقه‌ای باشند، من در کل به دلیل تازه‌تر بودن سوژه نسبت به سایر آثاری که این روزها از سینمای ایران می‌بینیم، می‌توانم یک بار دیدن زالاوا (به‌خصوص در سینما) را پیشنهاد کنم. اما یادآوری می‌کنم که فیلم را باید بدون انتظار بالا دید، و با آمادگی کامل برای مواجه شدن با یک اثر متوسط که در زمینه‌ی داستان‌پردازی، ایراد منطقی هم‌ کم ندارد.

دسته بندی شده در:

برچسب ها: