رمانتیسم حزب‌اللهی

«منِ او» دومین کتاب رضا امیرخانی است که در سال ۱۳۷۸ شمسی توسط نشر افق به چاپ رسیده است. بیشتر فضای این کتاب در طهران قدیم و دوره‌ی سلطنت رضاشاه می‌گذرد. نویسنده اظهار داشته که برای آشنایی با آن فضا، حدود دو سال به مطالعات میدانی در محله‌های سنتی تهران پرداخته است. من او رمان بسیار بلندی است با مضمون اصلی یک عشق، البته با چاشنی مذهب! به‌طور کل می‌توان برچسب «یک عاشقانه‌ی مذهبی» را روی اثر چسباند؛ چنان که نویسنده می‌خواهد بگوید روابط عاطفی قشر مذهبی‌تر جامعه، غیرعادی نیست.
این کتاب تا به حال بیش از پنجاه بار تجدید چاپ شده و تا به حال به زبان‌های اندونزیایی و روسی ترجمه شده است.

فحلاتِ شفت

مضمون اصلی داستان که عشق است با چند مضمون دیگر مثل صوفی‌گری، جبرگرایی، مذهب، سوگواره و… پیوند خورده است. داستان اصلی درمورد شخصی به نام علی فتاح است که در کودکی با پدربزرگش حاج فتاح، خواهرش مریم و مادرش زندگی می‌کند. محله‌ی خانی‌آباد و گودهای اطرافش مکان روایت‌اند. حاج فتاح نوکری به نام اسکندر دارد که همسرش (ننه) هم به مادر خانواده خدمت می‌کند. آن‌ها دو کودک به‌نام های کریم و مهتاب دارند که اولی هم‌کلاسی علی است و دومی کسی است که قرار است علی عاشقش شود! پدربزرگ علی تاجر دغل‌بازی بوده اما توبه کرده و پسرش یعنی پدر علی را ‌جای خود به تجارت در باکو گماشته. او یک کوره‌ی آجرپزی بزرگ نیز دارد که با درآمدش تقریبا کل محله را زیر عبای خود گرفته است.
داستان به‌طورکلی روایت شکل‌گیری و مسیر عشق علی به مهتاب است و در این‌بین، مادر علی (مامانی) از روابط پسرش با گودی‌ها (افراد دون‌پایه) بالاخص کریم و مهتاب عصبانی است، درست برخلاف پدربزرگ که سعی می‌کند لوطی‌منشی را به علی یاد بدهد! یعنی دوباره با همان ماجرای تکراری عشق بین ثروتمند و فقیر روبه‌رو ایم اما محصول، به لطف لطایف‌الحیل قلم جذاب نویسنده چیز تکراری ای نشده:

«کریم کنار بازارچه تنگش گرفته بود، به ما گفت آن طرف را نگاه کنید. تا ما سرمان را برگرداندیم، بی‌رودربایستی شلوارش را کشید پایین. لنگ و پاچه‌ی نی‌قلیانی‌اش را بیرون انداخت و کنار راسته‌ی ماست‌فروش‌های شاه‌پور شاشید. بعد هم گفت به قاعده‌ی یک رودخانه راحت شدم! از آن به بعد به آن‌جا می‌گفتیم گذرِ کریم‌رود! نمی‌دانم، اما شنیده‌ام بعدها این قضیه زبان به زبان گشته و بقیه هم بدون این‌که بدانند، به آن‌جا می‌گویند کریم‌رود! خدا را چه دیده‌ای، شاید هم فرداروز یک هیأتِ بلندپایه از محققین ثابت کنند که قدیم‌ها از این‌جا رودخانه‌ای می‌گذشته به‌نام کریم‌رود.»

امیرخانی در تزنویسی خود، هرگونه عشق همراه با کشش جنسی را در حد فحل یعنی جفت‌گیری فصلی حیوانات تصویر می‌کند و می‌خواهد شخصیت داستانش را به عشق واقعی برساند. او با تکیه بر حدیث «من عشّق فعفّ ثم مات مات شهیدا» یعنی هرکس که عاشق شود و عفاف ورزد سپس بمیرد، شهید محسوب می‌شود. گرچه که اکثر مفسران دینی و فلسفی این حدیث را درمورد عشق عرفانی می‌دانند نه حب عاشق زمینی نسبت به معشوق زمینی اما امیرخانی بنای کتاب را بر برداشت خود گذاشته است…
اغلب شخصیت‌های داستان، حتی آن‌هایی که اشتباهاتی دارند خوب هستند و خاکستری کم رنگ! اما این نگاه جنبه‌ی پلورالیسمی ندارد زیرا در هنگام نتیجه‌گیری‌ و سر بزنگاه‌ها، نویسنده هرگونه دیدگاه‌ مخالفی را توسط شخصیتی ماورایی به نام درویش مصطفا که به نوعی خدای داستان تصویر شده است به شدت می‌کوبد.
نگاه سنتی امیرخانی جای دیگری هم بروز داده شده، جایی که از اولین کلمات تا آخرین کلمات ارباب و رعیت و مهم‌تر از آن نگاه ارباب و رعیتی به عنوان یک فکت عادی و یا حتی مثبت در جریان است؛ پول پدیده‌ای مولف و تعیین‌کننده تلقی می‌شود و همه تا جایی خوبند که نزدیک یا در راستای حاج فتاح، ارباب داستان باشند.

واقعیتی بر حقیقت

در من او، شخصیت‌ها یا وقایع تاریخی زیادی ادغام شده‌اند. جدای از کشف حجاب که شروع داستان بر بستر آن انجام می‌گیرد با شخصیت‌هایی واقعی مثل شهید نواب صفوی، شاهزاده‌های قجری، ژان پل سارتر و وقایعی مثل استقلال الجزایر مواجه می‌شویم که توسط شمشیر دودم نویسنده تحسین یا نقد می‌شوند.

۱۲+۱

رضا امیرخانی سال ۱۳۵۲ در شهر تهران و خانواده‌ای متمول به دنیا آمد. پدرش، محمدعلی کارخانه‌دار بود و آن‌ها ساکن محله‌ی ۲۵ شهریور (هفت تیر کنونی) تهران بودند. امیرخانی اصطلاحا جزو طیف هنرمندان انقلابی محسوب می‌شود و از معدود افرادی است که در این فضای رخوت‌آلود مطالعه، هنوز برای خرید کتاب‌هایش صف می‌کشند. تحصیلاتش دخلی به کتاب و نویسندگی ندارد؛ او یکی از مهندسان فارغ‌التحصیل از دانشگاه صنعتی شریف بود و پس از رد شدن پروژه‌ی هواپیمای دونفره‌اش در مزایده، به دام افسردگی افتاد. او بعد از این اتفاق به فعالیت‌های فرهنگی در دبیرستان علامه‌ی حلی روی آورد و کم‌کم به نوشتن علاقه‌مند شد اما هیچ‌گاه بنا به سابقه‌ی تحصیلی خود، یک رمان‌نویس صرف باقی نماند و ایدئولوژی خود را چه در رمان‌ها و چه مقالات یا مصاحبه‌هایش بروز داد. برای مثال دولت سازندگی را نقد کرد، از نظام فدرال اقتصادی حمایت کرد، حمایت دولتی و مصنوعی از ادبیات را رد کرد و ممیزی کتاب را ستایش! او در مورد نظارت پیش از چاپ کتاب می‌گوید: «همان‌طوری‌که درباره‌ی مواد غذایی انتظار داریم وزارت بهداشت به کنترل و بازرسی بپردازد، درباره‌ی محصولات فرهنگی هم باید این اتفاق بیفتد و در ضرورت عقلانی آن شکی نیست.» گرچه که خودش به نوعی از دو مورد آخر بهره‌مند بوده است؛ در سال ۱۳۸۷ اداره‌ی کتاب وزارت ارشاد، رمان بیوتن، نوشته‌ی رضا امیرخانی را دارای اشکالات اساسی و چاپش را منوط به اصلاحات دانست اما با دخالت شخص وزیر وقت، کتاب بدون هیچ اصلاحیه‌ای ظرف یک هفته مجوز گرفت!
امیرخانی مجموعا ۱۳ کتاب، شامل رمان، داستان، مجموعه یادداشت، مقاله‌ی بلند و سفرنامه نوشته و تا به حال ۶ جایزه‌ی معتبر از جمله جایزه‌ی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را برده است.

چه‌کسِ چه‌کسی؟


کتاب در روایت خود به دو بخش کلی تقسیم شده که طبق فصل‎‌های متوالی، به صورت یکی‌درمیان شماره‌گذاری شده‌اند: قسمت های من و قسمت های او؛ برای مثال یکِ من یا هفت او! قسمت‌های من از جانب نویسنده (دانای کل) و قسمت‌های او از جانب شخصیت اول داستان یعنی علی فتاح روایت می‌شوند و البته کل ماجرا تنه‌به‌تنه پیش می‌رود. امیرخانی در قسمت‌های من که مربوط به نویسنده (خودش) است به شیوه‌ی رمان‌نویسان قرن نوزدهمی، مدام روایت را قطع می‌کند و با مخاطب حرف می‌زند یا درگیر می‌شود و انگار که مدعی‌ای وجود داشته باشد با دشمن فرضی می‌جنگد؛ برای مثال، خودش فرضیه‌ی هدر رفتن پول زیاد مخاطب که بالای کتاب داده شده است را می‌چیند و به او می‌گوید:

«…یعنی پول خون پدرت، بالکل، به قیمت پشت جلد این کتاب است؟! این قدر ارزان است؟ اگر این جوری است که یکی دو تا استکان لب‌پر هم برای ما بریز! خودت هم بزن، روشن می شوی! کانه برادر بزرگه‌ی برادران کارامازوف که ابوی‌اش را نفله کرد! دستت درست…»
مسمای اسم کتاب که «منِ او» است اینجا نمود خوبی دارد و البته قطعا از همینجا برداشته شده، گویی که راوی در شخصیت اولش حل شده است…
فرم روایت این داستان سرراست علاوه بر تعویض راوی، حاوی پرش‌های زمانی زیاد هم هست و این تمهید به نفع امیرخانی شده زیرا که شاید اگر این داستان به شیوه‌ی خطی روایت می‌شد جذابیت چندانی نداشت.
کتاب، نگارش عجیبی دارد که باعث شده ناشر هم در ابتدای آن بنویسد: «رسم‌الخط این کتاب منطبق با دیدگاه مولف است!» اما امیرخانی برای نوشتار عجیب خود دلیل خاصی هم نیاورده؛ کما اینکه نمی‌شود هم دلیلی برایش تراشید! این موضوع بالکل مبهم و بی‌کارکرد باقی مانده است: برای مثال گفت را چرا باید بنویسیم گ فت؟
من او با وجود ۶۰۰ صفحه ای بودن و زبان کهنش رمان خوش خوراکی است چرا که این تعداد صفحه ی زیاد حاصل اطناب نویسنده بوده و نه عمق اثر یا فشردگی مطالب، بنابراین شما هنگام خواندن زیاد نیازی به توقف نخواهید داشت، جدای از آن امیرخانی مخاطبش را قانع می‌کند تا پای هنر قصه‌گویی‌اش بنشیند…

اگر کتاب را خوانده اید برایمان بنویسید با کدام شخصیت بیشتر همذات‌پنداری کرده اید؟

دسته بندی شده در: