شاید اگر هوشنگ مرادی کرمانی، این نویسنده‌ی خوش ذوق و قریحه، هرجایی غیر از ایران به دنیا آمده بود، الان در سطح بزرگانی مانند ژول ورن، رولد دال، آسترید لیندگرن و لوئیس کارول از او یاد می‌شد. چرا که هرجا غیر از این‌جا برای شناخت و معرفی بزرگان هنر خود جان می‌دهند. اما چه کنیم که برای ما ایرانیان، فقط مرغ همسایه غاز است و در عین حال که آثاری مانند دور دنیا در هشتاد روز، جوجه اردک زشت، آلیس در سرزمین عجایب و… را -به درستی- شاه‌کار می‌نامیم، نسبت به آثار فوق‌العاده‌ی وطنی بی‌توجه یا کم‌توجهیم. حتی می‌توانیم ادعا کنیم اگر شاهکاری مانند «قصه‌های مجید» اثر کیومرث پوراحمد نبود، معلوم نبود که در سطح فعلی هم نامی از مرادی کرمانی مانده باشد!

این برنده‌ی جایزه‌ی هانس کریستین آندرسن، در قوالب مختلفی مانند رمان، داستان کوتاه، نمایش‌نامه و فیلم‌نامه به خلق آثاری بکر پرداخته و علاوه بر جایزه‌ی فوق، جوایز معتبری مانند جایزه‌ی کتاب سال ۱۹۹۴ میلادی کودکان و نوجوانان اتریش، عنوان نویسنده‌ی برگزیده‌ی کشور کاستاریکا و جایزه‌ی خوزه مارتینی را کسب کرده است. و باز هم می‌توانیم ادعا کنیم اگر این نویسنده، اندکی بیشتر حمایت می‌شد، بعید نبود که اولین برنده‌ی نوبل ادبیات برای ادبیات فارسی باشد اما حیف… حال اگر صدبار هم به لفظ یا در همایشی صوری، کسی را چهره‌ی ماندگار ادبیات ایران معرفی کنیم، باعث جبران سال‌ها فعالیت ادبی او نخواهیم شد!

یکی از بهترین کتاب‌های مرادی کرمانی (و یکی از مهجورترین‌هایشان)، رمان «مربای شیرین» است. شیرینی‌ای که دل را نمی‌زند، بلکه دل را می‌برد. این اثر اولین بار در سال ۱۳۷۷ منتشر شد و تاکنون توسط نشر معین به چاپ ۳۵ ام خود رسیده است که گرچه عدد خوبی است اما بعد از مطالعه‌ی کتاب خواهید فهمید، قطعا حق مطلب را ادا نکرده است. مربای شیرین هم جوایزی در حد نویسنده‌اش برده است و برای مثال، کتاب برگزیده‌ی سال ۱۹۹۹ میلادی از سوی کتاب‌خانه‌ی بین‌المللی مونیخ آلمان است. اما باز هم در ایران توجهات کمی کسب کرده و تنها جایزه‌ای دست چندم یعنی برگزیدگی در جشنواره‌ی دانایی و توانایی وزارت آموزش و پرورش را به چشم دیده است. این اثر، باعث الهامات و وام‌گیری‌های بسیاری -چه مستقیم و چه غیرمستقیم- شد و برای مثال، مرضیه برومند، کارگردان برجسته‌ی کودک و نوجوان، فیلمی سینمایی را با فیلم‌نامه‌ی اقتباسی فرهاد توحیدی از مربای شیرین ساخته بود.

مربای شیرین

مربای شیرین

نویسنده : هوشنگ مرادی کرمانی
ناشر : معین
قیمت : ۵۴,۰۰۰۶۰,۰۰۰ تومان

طعمِ شهدِ کرمانی

ظرافت‌های مربای شیرین و طعم خاصش آن‌قدر نادر و ویژه هستند که حتما باید خودتان را بخوانید (یا خوانده باشید) تا طعم اومامیِ آن را درک کنید (اومامی واژه‌ای ژاپنی است うま味 که می‌توان آن را به «طعم خوش» ترجمه کرد و مزه‌ی اصلی متفاوتی علاوه بر مزه‌های معمول شناخته شده است)؛ گویی که طعمی جدید و ورای تندی، شوری، تلخی، ترشی و حتی شیرینیِ موجود در نام کتاب، توسط نویسنده خلق شده است! خط اصلی داستان مربوط به یک کودک بازیگوش به نام جلال است که یک روز صبح، ویارِ مربا می‌کند اما هر کاری که می‌کند، نمی‌تواند در شیشه‌ی مربا را باز کند! او با سِرتقی خاصی روی خوردن مربا پافشاری می‌کند و به ترتیب از مادرش، همسایه‌ها، دوستان، معلمان و بقال محله کمک می‌گیرد اما در کمال تعجب، هیچ‌کدام از آنان هم قادر به باز کردن مربا نیستند. با گیر دادنِ جلال به این قضیه، معلوم می‌شود که این مساله‌ای بزرگ است و تمام شیشه‌های کارخانه‌ی مرباسازی (شبدر) همین مشکل را دارند!

اما نکته این‌جاست که با یک‌کلاغ‌ چهل‌کلاغ‌های همیشگی مردم، مساله به جای حل شدن، مشکلات جانبی بیشتری را هم درست می‌کند و برای مثال، مربا گران می‌شود، انواع شایعات پیش می‌آید، قحطی مربا ایجاد شده و و و… اما جلال، تنها فرد جامعه‌ی مذکور است که به جای دل بستن به یا حل شدن در نکات این‌چنینی، اصل موضوع را می‌چسبد و با وجود سن پایینش به دنبال شکایت از کارخانه و احقاق حق می‌افتد. راهی پر پیچ و خم و پر از سنگ‌اندازی که باعث می‌شود بالاخره خطاکار را شناسایی و عذرخواهی او را طلب کند.

جزء از کل؟

هر مخاطب جدی ادبیاتی می‌داند که فرم، لحن بیان، چارچوب، ژانر و… تنها ابزارهایی برای لایه‌ی رویی مضمون، بن‌مایه و بحث اصلی نویسنده هستند. پس غیرقابل درک نیست که اثری طنز باشد اما تراژدی را بیان کند، درام باشد اما فلسفیدن را گوشه‌ی چشم داشته باشد، رئالیستی باشد اما رگه‌ی سوررئال را تداعی کند و قص علی هذا. اما به طور عامه، نگاه غلطی در پیش‌فرض‌های ما جا گرفته است که دیدی کمینه‌گراست. یعنی وقتی یک اثر در ژانر یا گونه‌ای که موردعلاقه‌ی ما نیست را می‌بینیم، اصلا توجه نمی‌کنیم که ممکن است این قالب کلی، از زیرقالب‌هایی با تناسب بیشتر نسبت به ذهن ما برخوردار باشد. در همین راستا، همان‌طور که تقلیل می‌دهیم و وقتی عنوان نویسنده‌ی طنز به چشم‌مان می‌خورد سرسری نگاه می‌کنیم و به عمق اثر توجهی نداریم، اکثریت داستان‌های مرادی کرمانی هم توسط بزرگ‌سالان ما خوانده نمی‌شوند! در حالی که بسیاری از مضامین و خرده‌پیرنگ‌های آثار این نویسنده، قابلیت ارائه و همذات‌پنداری برای تمام سنین را دارند و نمی‌توان با زدن برچسبِ کار کودک و نوجوان روی کتابی چون «مربای شیرین» آن را مختص کودکان و نوجوانان دانست.

علی‌الخصوص که مرادی کرمانی، نویسنده‌ای معتقد و متعهد به نقد اجتماعی است و روی زیست هنری تاکید زیادی دارد. برای مثال او برای نگارش کتاب بچه‌های قالی‌باف‌خانه، ماه‌ها به کرمان رفته بود تا در کنار بافندگان قالی، احساس آن‌ها را به خوبی درک کند. اما همان‌طور که در بالا گفتیم، زیبایی مربای شیرین در نقد اجتماعی خود است که نکته‌ی مضافش را در قالب لحن ساده و بی‌پیرایه‌اش تعریف می‌کند. درواقع این اثر ما را به یاد ادبیات تعلیمی پربار گذشتگان، مانند قابوس‌نامه می‌اندازد. آثاری که سن و سال نمی‌شناسند و از مکتب‌خانه‌ها و برای بچه‌ها بگیرید تا بزرگ‌سالان، قابلیت ارائه دارند.

نکته‌ی دیگر این کتاب، ما را یاد گلستان سعدی می‌اندازد. مربای شیرین به وضوح یک داستان سهل و ممتنع است؛ به این نحو که هر کسی می‌تواند به فراخور ذهنیات و میزان سوادش، تکه‌ای از سفره‌ی کره‌مربا را برای خود بردارد. درواقع مرادی کرمانی با این رویّه به دنبال کارکردگیری مهمی بوده و می‌خواهد اولا به سادگی هر چه تمام‌تر، همان‌طور که با هواپیمابازی به بچه غذا یا دارو می‌دهیم، نکات مهمی را به صورت غیرمستقیم، به گسترده‌ترین مخاطبِ کتابش تزریق کند. از طرفی طبق آیه‌ی چهارم سوره‌ی ابراهیم «…و ما هیچ پیامبری را، جز به زبان قومش، نفرستادیم»، مرادی کرمانی نویسنده‌ای است که برای نیاز مخاطب بزرگ‌سال خود هم دقیقا به زبان مناسبی، داستان‌پردازی می‌کند. نکته‌ای که باز هم همان سهل و ممتنع بودن را یادآور می‌شود و در بخش‌های آتی، بیشتر به آن خواهیم پرداخت.

بچه‌های قالیبافخانه

بچه‌های قالیبافخانه

نویسنده : هوشنگ مرادی کرمانی
ناشر : معین

هوشنگ مرادی جمال‌زاده‌ای!

فقط با استناد به کتاب حاضر هم که شده می‌توانیم مرادی کرمانی را شبیه‌ترین فرد به  جمال‌زاده، از نظر سادگی و صمیمیت زبانی بدانیم. اما حیف که باید این نویسنده هم مانند جمال‌زاده، مدت‌ها خاک بخورد و خدای نکرده او را در میان خود نداشته باشیم تا قدرش را بدانیم! در جامعه‌ای که عموم مردم سلیقه‌ی فست‌فودی پیدا کرده‌اند و حوصله‌ی مطالعه‌ی زیادی ندارند، پس طبعا درک بالایی از ادبیات هم ندارند، در ارائه‌ی عمیق‌ترین مفاهیم هم باید ساده عمل کرد. مرادی کرمانی هم با درک چنین موضوعی، مانند محمدعلی جمال‌زاده، با زبان خود مردم عامه‌‌ی معاصرش به تزریق مطالب موردنظر می‌پردازد. تفاوت او با جمال‌زاده در این است که پدر داستان‌ کوتاه فارسی از اصطلاحات عامیانه، ضرب‌المثل‌های متعدد و متل‌های رایج استفاده می‌کرد و مرادی کرمانی از جامعه‌شناسی پنهانِ حاکم بر ملت خود کمک می‌گیرد تا هم‌ذات‌پنداری مخاطب و باورپذیری مطلب را افزایش دهد.

سادگی و صمیمیت او بیش از هر چیزی اصالت ایرانی بودن داستان‌هایش را فریاد می‌زنند. درواقع در روزگاری هستیم که بسیاری از داستان‌های ایرانی، اگر به زبان دیگری خوانده شوند یا نام شخصیت‌هایشان تغییر داده شوند، انگار نه انگار که داستانی فارسی را خوانده‌ایم. اما داستان‌های مرادی کرمانی دقیقا یک داستان ریشه‌دار ایرانی را روایت می‌کنند. از طرفی، این نویسنده، آن‌چنان کودک درونش را بیدار نگه داشته تا بتواند کودک درون مخاطبش را هم زنده کند و چیزهایی که می‌خواهد را این چنین، ساده‌تر به او دیکته کند. شاید اگر قرار بود که من -به عنوان یک ناشر- این اثر را چاپ کنم، بالایش از برچسب رده‌ی سنی «هشت تا هشتاد سال» استفاده می‌کردم. گویی که مرادی کرمانی در تعیّن بازه‌ی سنی اثر، به قول رحیم رسولی و با الهام از ایرج‌میرزا عمل کرده است!

اما جدای از شوخی، این نکته حاوی هرمنوتیک جذابِ اثر است که جای تامل بسیار دارد. برای مثال، وقتی قسمت شایعاتِ کتاب بعد از کمیابی مربا را می‌خوانیم، در وهله‌ی اول می‌توانیم رویاهایی بچگانه را در وجود طلا بین فلز بسته‌بندی ببینیم. و از سویی دیگر، یک‌کلاغ چهل‌کلاغ‌هایی که واقعا در جامعه‌ی خود دیده‌ایم، بنا به اینکه هیچ‌کس به حقیقت توجه ندارد و عموم مردم به واقعیت‌های دروغینی برای ارضای لحظه‌ای خود می‌سازند را برداشت کنیم. همین دیالکتیک در برداشت ما نسبت به خرده‌پیرنگ دیگری چون مرضِ قند گرفتن مردم بر اثر افراط در خوردن مربا هم موجود است. از طرفی کودکانه بودنِ این امر واضح است و از سویی دیگر، یادآوری ضرب‌المثل «می‌خواهد ابرو را درست کند اما چشم را کور می‌کند» به خاطرمان می‌آید.

مربای جدید پادشاه

«لباس جدید پادشاه» کتابی نوشته‌ی هانس کریستین اندرسن، نویسنده‌ی معروف دانمارکی است. این کتاب، داستانی کوتاه که سر جمع این‌گونه است:

دو شیّاد، پیش پادشاهی می‌روند و مدعی می‌شوند، بلدند لباسی در شان پادشاه بدوزدند که از طلاست و ویژگی برجسته‌اش این است که تنها توسط آدم‌های حلال‌زاده، نجیب و پاک قابل دیدن است. این دو خیاط فریب‌کار، طلاها را می‌دزدند و چیزی خالی را نشان پادشاه می‌دهند. پادشاه هم از ترس تهمت حرام‌زادگی، چیزی نمی‌گوید و لُخت به میدان اصلی شهر می‌رود. مردم هم که چیزی نمی‌بینند، از ترس همان حرفِ پیش، هیچ چیزی ابراز نمی‌کنند و همه مشغول تعریف از زیبایی و جذابیت لباس جدید پادشاه می‌کنند تا اینکه بالاخره یک کودکِ از همه‌جا بی‌خبر حقیقت را افشا می‌کند و می‌گوید چرا پادشاه لخت است؟ چرا پادشاه لباس ندارد و…

لباس جدید پادشاه

لباس جدید پادشاه

ناشر : قدیانی
قیمت : ۲۲,۵۰۰۲۵,۰۰۰ تومان

شاید برایتان این سوال پیش بیاید که خب این کتاب به مقاله‌ی حاضر چه ربطی دارد؟ یا فکر کنید اشتباهی شده است؛ اما نه! اگر با رویکرد ادبیات تطبیقی به مربای شیرین نگاه کنیم، مرادی کرمانی الهام واضحی را از داستان بالا گرفته است. با این تفاوت که او در تلمیحاتش مانند تضمین‌گیری غلام‌علی حداد عادل در «فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی» دچار شعارزدگی نشده، از ادبیات هم برای ادبیات استفاده کرده و آن را وسیله یا ابزاری برای سواستفاده‌ی تزریقی ایدئولوژی خود نکرده است. در این‌صورت می‌توانیم برچسب‌هایی مانند همان هرمنوتیک یا مرگ مولف را به مربای شیرین بچسبانیم.

اما نکته‌ی دیگر این است که مربای شیرین نسبت به خود داستان اندرسن هم اثر بهتری است. زیرا اولا مسائلش را با کنایه و ارجاعات بیشتری در پس پرده مطرح می‌کند و ثانیا داستانی می‌آفریند که پشتوانه‌ی بهتری در فرهنگ عامه‌ی جامعه‌ی خودش دارد. چه‌این‌که همه با ضرب‌المثل «حرف راست را از بچه بشنو» آشناییم! در این‌جا بهتر می‌توانیم متذکر شویم که داستان اندرسن برای بچه‌ها مناسبت خاصی نداشت یا حداقل گستره‌ی کمی و کیفی درک و برداشت‌های کم‌تری را القا می‌کرد. نکته‌ای که در مورد داستان مرادی کرمانی پررنگ‌تر است.

مربای شیشه‌ای یا مربای چینی؟!

دیگر مقایسه‌ی تطبیقی ما داستان (یا متل) معروف چینی (یا ژاپنی) است که احتمالا آن را شنیده‌اید و خلاصه‌اش این‌گونه روایت می‌شود:

به خاطر میخی نعلی افتاد. به خاطر نعلی اسبی افتاد. به خاطر اسبی سواری افتاد. به خاطر سواری جنگی شکست خورد. به خاطر شکستی مملکتی نابود شد. و همه‌ی این‌ها به خاطر کسی بود که میخ را خوب نکوبیده بود.

نویسنده در نقد اجتماعی خود، چنین دیدی را سرلوحه قرار می‌دهد تا بتواند نقد را بسط دهد. او در انتهای اثر و فرمی دایره‌ای آن به ماجرای جدیدی می‌رسد که از ماجرای قبلی بزرگ‌تر (حداقل از نظر انتزاعی بودنِ بیشترش) است. پس با باز گذاشتن پایان در شروع داستان بعدی نشان می‌دهد که قرار است این لوپ (چرخه‌ی تکراری نامتناهی) ادامه داشته باشد. و در همین راستا طبیعی است که اصلاح هم باید ادامه داشته باشد. و از آن‌جا که قهرمان داستان اول (و دوم) از بین افراد فرودست و نسل آینده‌ است، می‌توانیم ادعا کنیم که نسخه‌ی مرادی کرمانی در نقد اجتماعی‌اش تکثرگراست. درواقع از نظر نویسنده، اصلاح در یک جامعه از پایین به بالاست؛ هم از نظر نسبت داده شدن به قشر فرودست و هم با ارجاعش به نسل بعدی.

دسته بندی شده در: