صدسال فرار از دست زندگی

اگر شما از آن‌دسته افراد هستید که رویای چیزی را دارید و فکر می‌کنید دیگر برای قدم برداشتن به سمت آن دیر شده است، شما را با «یوناس یوناسُن» و رمان مشهورش آشنا می‌کنم: «مرد صدساله‌ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد». اولین جرقه‌های شخصیت پردازی و طراحی فضاها و موقعیت‌های داستانی در ذهن این نویسنده‌ی سوئدی زمانی پا گرفت که در ۴۷ سالگی و پس از ۲۰ سال کار بی‌وفقه در کار تهیه و تولید رسانه‌ای، گاه‌به‌گاه چندصفحه‌ای را برای تخلیه‌ی فشارهای روانیِ کار و درگیری‌های روزمره قلم به دست می‌گرفت. در آن زمان «یوناسن» هنوز خودش هم نمی‌دانست که این خُرده‌چرک‌نویس‌ها، قرار است با چماقِ تغییر، به جان زندگیِ خاک‌گرفته‌اش بیفتد و نه‌فقط محل زندگی‌اش را به جزیره‌ای دورافتاده منتقل کند، که قرار است تمام سرنوشتش را تحت‌الشعاع قرار دهد! با این اوصاف از چنین نویسنده‌ای انتظار خلق شخصیت و قصه‌ای را خواهیم داشت که ذره‌ای به کلیشه منجر نشود و ذهنیتی جدید از یک انسان خیالی جدید در ذهنمان خلق کند. «آلن کارلسنِ» صدساله هم درست مثل خودِ نویسنده عاشق دل‌بریدن است و رها کردن؛ از تعلقات و کار و زندگی و حتی خانواده و دوستان. عاشق ماجراجویی کردن است و از هیچ سرنوشت غم‌انگیزی هراس ندارد. در لحظه زندگی می‌کند و آن‌قدر تجربه‌هایش او را به قدرت تقدیر و شانس معتقد کرده، که نهایتِ تمام ترس‌ها، یعنی مرگ را، به بازی می‌گیرد. راز عمر طولانی‌اش هم شاید در همین است که عاشق طبیعت است و طبیعی رفتار می‌کند. تلاشی برای حدس‌زدنِ آینده نمی‌کند و باور دارد که «هرچه پیش آید، خوش آید». «یوناسن» داستان را به قطعات مختلفی تقسیم می‌کند و با روایتی رفت‌و‌برگشتی، از خلال ماجرای فعلی «آلن»، فلش‌بک‌هایی را هم به ماجراهای رنگارنگ دوران جوانی‌اش می‌زند.

مرد صد ساله‌ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد

مرد صد ساله‌ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد

نویسنده : یوناس یوناسون
ناشر : نیلوفر
مترجم : فرزانه طاهری

روایتِ زمان حال، در روز تولد ۱۰۰ سالگی آلن اتفاق می‌افتد؛ ۲ مه سال ۲۰۰۵. بنابراین وقایعی که آلن در دوران جوانی تجربه کرده و این سرنوشت عجیب را برایش رقم زده، همگی در قرن بیستم اتفاق افتاده‌اند که برای گسترش تخیل نویسنده و بسط آن به وقایع تاریخی مکتوب، بستر فوق‌العاده‌ای است. داستان زندگی آلن موقعیت مکانی ثابتی ندارد و از کشوری به کشور دیگر در سفر است؛ به همین بهانه، نویسنده طرز برخورد جدیدی با عقاید و ایدئولوژی‌های سیاسی خلق می‌کند که پیش از کمتر دیده‌ایم. منطق فکری آلن، ساختاری مدرن و پوچ‌گرایانه دارد و این مساله، واکنش‌اش را به جنبش‌ها و آرمان‌های سیاسی تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. همین ساختارِ ذهنی است که تصمیمات آلن را رقم می‌زند و وقتی سلسله‌ای از این تصمیمات، به عنوان یک داستان ماجراجویانه برایمان روایت می‌شود، رویکردی پُست‌مدرنیستی به خود می‌گیرد؛ وجهه‌ای که در ارزش‌گذاری ادبی کتاب غیرقابل انکار است و بار طنزی را پدید می‌آورد که پشت‌سرش انبوهی از دغدغه‌ها، ترس‌ها و اضطراب‌ها را نادیده گرفته‌است. شرح تجربه‌های آلن از محل زندگی‌اش در مواجهه با جنگ‌های داخلی اسپانیا آغاز می‌شود؛ جایی که تخصصِ به‌دست‌آمده‌ی آلن از کار کردن در یک کارخانه‌ی دینامیت‌سازی، اتفاق سرنوشت‌سازی را برایش رقم می‌زند. پس یوناسن به‌وضوح عقیده‌اش را در رابطه‌ با نوعی از طبیعت‌گرایی به ما اعلام می‌کند؛ باوری که همه‌چیز را تحت‌الشعاع حوادث و اتفاقاتی می‌داند که هیچ معیار و مقیاسی برای شناخت آن‌ها نداریم، به‌خودیِ‌خود اهمیتی برای آن‌ها تعریف نشده و به‌طرز حیرت‌انگیزی، پس از هزاران‌ سال مشاهده و تحقیق و مطالعه، هنوز بشریت هیچ عینکی برای شناختی قطعی از رفتارهای آن در دست ندارد. آلن به‌طور اتفاقی در جنگ‌های داخلی اسپانیا، «ژنرال فرانکو» را نجات می‌دهد؛ کسی که رهبر نیروهای ناسیونالیست‌ بود و پس از قدرت گرفتن، حکومتی دیکتاتوری را بر سر مردمش برپا کرد. جواب این سوال که چطور مرد نحیفی مثل آلن، یک ارتشبد جان‌سخت را از مرگ نجات می‌دهد را، پیش‌تر نویسنده برایمان روشن‌کرده است؛ پاسخی که هیچ اتفاقی را از سیطره‌ی شانس و حوادث رندوم مستثنا نمی‌کند و تا انتها نیز با همین منطق، خلاقیتش را پرورش می‌دهد.

معذور از جنگ ۷۲ ملت!

یکی از پایه‌های اساسی در پیوستگیِ داستان‌های گذشته‌ی آلن، ملاقات او با شخصیت‌های حقیقی و قدرتمندی است که یکی سکوی پرتابی برای برخورد با دیگری می‌شود و آلن هم که بی‌پروایی جزئی از وجودش شده، دست رد به سینه‌ی هیچ‌کدام نمی‌زند. به موازات، «آلن» به ایستگاه اتوبوس «مالمشوپینگ» می‌رسد و پس از بردن چمدان مرد بی‌خانمانی که از او خواسته بود آن را برایش نگه دارد، دردسر جدیدی برای خودش می‌تراشد. کیفی که «آلن» از بی‌خانمان می‌دزدد حاوی پول مواد مخدر است و این مساله، پلیس را از طرفی و باندهای خلاف‌کار را از طرف دیگر، به دنبال «آلن» می‌اندازد. پس از نجات دادن «ژنرال فرانکو»، «آلن» به آمریکا می‌رود و با ریس‌جمهور وقت ایالات متحده «ترومن» آشنا می‌شود. این آشنایی به رفاقت می‌انجامد و باز هم آلن با تخصصی که دارد، در ساختن بمب اتم با سیاست‌مداران آمریکایی همکاری می‌کند. این مجموعه‌سفرهای آلن که از کشورش به آمریکا شروع می‌شود و بعد به کشورهای آسیایی می‌رسد، شبکه‌‌ی نامرئی اما مهمی را در ذهنمان شکل می‌دهد؛ پیوندها و وابستگی‌های سیاسی، رشته‌ارتباطات مهمی را در داستان می‌سازد که به این واسطه‌، نویسنده به نوعی از حقایق و پشت‌پرده‌ها نیز پرده‌برداری می‌کند. شراکت «آلن» در ساختن بمب اتم، تاویل‌پذیری را در مواجهه با پیام داستان تقویت می‌کند؛ به‌خصوص که می‌دانیم درست یا غلط، شایعاتی مبنی بر همکاری «آلبرت انیشتین» در رسیدن به معادلات اتمی و تولید بمب هسته‌ای وجود دارد و بعداً، «آلن» با شخصیتی خیالی به نام «هربرت» دوست می‌شود که برادر «آلبرت انیشتین» است.

این اقدام «آلن» پیامد مهمی را درپی دارد و آن اتمام جنگ جهانی دوم به سود ایالات متحده است. پس از جنگ، «آلن» را به چین می‌فرستند تا کمک‌دستِ حزبِ ناسیونالیست برای شکست کومونیست‌ها باشد؛ اما «آلن» ناگهان علاقه‌اش به مداخله در سیاست را از دست می‌دهد و به سوئد برمی‌گردد؛ چرا که اقدامات بعدیِ «آلن» هم در راستای کمک به سرنگونی حکومت شوروری است و مخالفت نویسنده را با این ایدئولوژی سیاسی نشان می‌دهد. در زمان حال، و در یکی از شهرهای اطراف، «آلن» با مردی به نام «جولیوس» دوست می‌شود. در خط زمانی گذشته، به هر طریق، «آلن» با گروهی از کمونیست‌ها سفر جدیدی را با پای پیاده آغاز می‌کند؛ جاده‌ای که راه آن‌ها با گذر از کوه‌های هیمالیا به ایران می‌رسد. این بخش مصادف با دوره‌ی حکومت محمدرضا پهلوی است و نیروهای ساواک، که در حقیقت بازیچه‌ی نیروهای شوروری هستند «آلن» را بازخواست و بازجویی می‌کنند و او هم در ازا، به آن‌ها پیشنهادی برای کمک در ترور «وینستون چرچیل» در جلسه‌ی او با «جوزف استالین» و «فرانکلین روزولت» ارائه می‌دهد؛ عملیاتی به نام «جهش بزرگ» که ناموفق ماند و هرگز عملی نشد. مقصد بعدی «آلن» زمانی که می‌فهمد مقامات سیاسی به توانایی و تخصص او در بمب‌سازی شک‌ کرده‌اند، از سوئد به شوروی تغییر می‌کند؛ جایی‌ که متوجه می‌شود «یوری پوپوف» برخلاف دیگران او را دست‌کم نمی‌گیرد و بنابراین دعوت او به روسیه را می‌پذیرد. این‌بار ظاهراً بخت با «آلن» یار نیست و «استالین» به‌خاطر کمکی که او به «ژنرال فرانکو» کرده‌ بود، او را به اردوگاه کار اجباری تبعید می‌کند؛ جایی که سرنوشت ملاقات با «هربرت انیشتین»، کارکتر خیالی را، برایش رقم می‌زند و با این آشنایی ورق برمی‌گردد.

بازخوردها و بازنخوردها!

در بسیاری از بازخوردهایی که منتقدین و مخاطبین جدی ادبیات داستانی نسبت به این رمان داشته‌اند، نارضایتی عمیقی موج می‌زند؛ حسی که انگار به درک مخاطب توهین می‌کند و این ساده‌انگاری، طبیعی است که هر مخاطبی را آزار بدهد. اما ظرافت طبع نویسنده در همین نکته نهفته است؛ یوناس یوناسن مثل بسیاری از هنرمندان، قید هر بحث و نظر و حاشیه‌ای را زده و مصداق عبارت «هنر برای هنر» عمل کرده‌است؛ کاری که در عالم هنر و ادبیات خطرپذیری بالایی را می‌طلبد و بردباری لازم را برای مواجهه با چنین برخوردهای زننده‌ای از سوی منتقد و مخاطب نیاز دارد. اما فکر می‌کنم اندیشه‌ی «آلن کارلسن» از لای صفحه‌های کتاب برخاسته و ذهن نویسنده را تسخیر کرده است. به‌طوری که این جهان‌بینی در تار و پود داستان و پلان‌ها تنیده شده و چه‌بسا که نویسنده، عامه‌پسندی را هم در نظر داشته اما توان مقابله با اندیشه‌اش را نه! داستانِ مرد صدساله آن‌قدر عریض و طویل هست که باید مثل خودش ۴۰۰ صفحه شرح و بسطش داد تا کاملاً جا بیفتد؛ اما در یک نگاه کلی، فارغ از نقد و نظرات مثبت و منفی و جدا از این‌که چقدر صد سالگی خودمان را در آلن کارلسن می‌‌بینیم، با نویسنده‌ای صادق و خلاق طرف هستیم که پیچش‌های داستانی و ظرافت‌های ادبی را می‌شناسد و خلق می‌کند؛ شخصیت‌پردازی‌هایش به مرور رخ می‌دهد و از این‌که ما را مضطرب یا خسته کند، ابایی ندارد. در پایان کتاب، هرقدر که دیدگاه آلن کارلسن را به زندگی بفهمیم و بپذیریم، به همان نسبت نکات و جملات درستی را یادآوری می‌کند:
«انتقام چیزی خوبی نیست. انتقام انگیزه‌ی حقیری است برای ادامه‌ی زندگی.»

دسته بندی شده در: