«جنایت و مکافات» به جرئت شناخته‌شده‌ترین رمان روسی در ایران است که توسط فئودور داستایوفسکی در سال ۱۸۶۶ میلادی منتشر شد. این شاهکار ادبی که بعضی از آن به عنوان محرک پدیدار شدن علم روان‌شناسی یاد می‌کنند در طول حیات خود در تمامی این سال‌ها بهت و شگفتگی منتقدین، فعالین حوزه ادبی و حتی خوانندگان عادی را به همراه داشته است.

جنایت و مکافات

جنایت و مکافات

ناشر : خوارزمی
مترجم : مهری آهی

در این یادداشت، جملاتی از این کتاب را با هم می‌خوانیم:

  • این یک اصل است… می‌خواهم بدانم مردم بیشتر از چه می‌ترسند؟ تصور می‌کنم بیشتر از چیزهایی می‌ترسند که آن‌ها را از مسیر عادتشان خارج می‌کند.
  • برای شناختن اشخاص لازم است آن‌ها را مدت‌ها تحت مطالعه قرار داد؛ در غیر این صورت ممکن است انسان مرتکب اشتباهی شود که جبران آن مشکل باشد.
  • خیر! کسی به ما رحم نخواهد کرد غیر از آن کسی که هرگز به مردم روی زمین رحم نکرده است. آن کسی که همه چیز را درک می‌کند و او تنها قاضی عادل ما است.
  • هیچ چیز در دنیا دشوارتر از صمیمیت و صراحت واقعی نیست و هیچ‌چیز هم آسان‌تر از تملق بی‌جا وجود ندارد. اگر در صراحت و صمیمیت فقط جزء صدمینِ آن نادرست باشد، فوراً ناموزونی مخصوصی به‌گوش می‌خورد و غوغایی به‌پا می‌شود. اما اگر در تملق تمام اجزایش نادرست باشد، باز هم مطبوع است و نسبتاً با لذت شنیده می‌شود. هرچند که لذتی خشن ایجاد کند، اما به هر حال با لذت شنیده می‌شود. و هر قدر که تملق نتراشیده و نخراشیده باشد، حتماً لااقل نیمی از آن درست به نظر می‌آید. این در مورد تمام اشخاص، از هر طبقه و در هر سطح از تمدن که می‌خواهند باشند، فرقی نمی‌کند. در مورد اشخاص معمولی که جای خود را دارد.
  • هردوی آنان را عشق احیا کرده بود، قلب هر یک برای دیگری سرچشمه‌ای لایزال از زندگی بود… اما در این مرحله دیگر موضوعی نو آغاز می گردد. موضوع گذشتن از جهانی به جهان دیگر. موضوع آشنایی با حقیقتی نو که تا به حال به‌کلی ناشناخته مانده بود.
  • می‌دانید من شما را چگونه آدمی می‌شناسم؟ یکی از آن‌هایی می‌دانم که اگر به خدا یا چیزی ایمان بیاورید حتی اگر جگرتان را درآورند، باز ‌خواهید ایستاد و با تبسّم به زجر‌دهندگان خود نگاه خواهید کرد. خب، پس آن ایمان را بیابید تا زندگی کنید.
  • سرِ مطالب کوچک اشخاص زیرک زودتر اشتباه می‌کنند. هر قدر انسان زیرک‌تر باشد، همان‌قدر کمتر فکر می‌کند که او را سر هیچ گیر می‌اندازند. و اتفاقا زیرک‌ترین اشخاص را باید سر آسان‌ترین چیزها گیر انداخت.
  • مهم‌تر از همه، به خودتان دروغ نگویید. فردی که به خود دروغ می‌گوید و دروغ خودش را می‌شنود به حدی می‌رسد که نمی‌تواند حقیقت را در درون خود یا اطرافش تشخیص دهد. بنابراین کل توجه و احترام را نسبت به خود و دیگران از دست می‌دهد و بدون احترام، او از عشق متوقف می‌شود.
  • آقا! بی‌چیزی عیب نیست. البته شراب‌خواری هم فضیلت نیست، ولی فقر و فلاکت عیب است. شخص بی‌چیز می‌تواند نخوت و تکبر فطری خود را حفظ کند. اما در فقر همه‌چیز از دست می‌رود.
  • اگر شراب می‌نوشم برای این است که حس کنم و بیشتر رنج ببرم. می‌نوشم برای این که می‌خواهم رنجم مضاعف شود.
  • قدرت فقط نصیب کسانی می شود که جرأت کنند خم شوند و آن را به دقت بگیرند.
  • فقط یک چیز مهم است: باید فقط جرات داشت.
  • لازم بود بدانم که آیا من هم مانند همه مردم شپش هستم یا انسانم؟ آیا من می توانم از حد معین تجاوز کنم یا نمی توانم؟ آیا جسارت این را دارم که خم شوم و آنچه را می خواهم بردارم، یا نه؟ آیا موجودی ترسو و بزدلم یا صاحب حق و اختیار هستم؟
  • قابل توجه است که بیشتر اشخاص نیکوکار و بنیان‌گذار اصول انسانیت، مردمانی بودند بی‌نهایت خون‌ریز. همه و نه فقط اشخاص بزرگ. بلکه حتی آنهایی که فقط کمی بیرون از چارچوب معمول هستند. یعنی حتی آنهایی که اندکی توانایی گفتن سخن نو را دارند. قاعدتا باید. بنا بر طبیعت خود. کم و بیش متجاوز باشند.
  • محکوم به مرگی یک ساعت پیش از مرگ می گوید یا می‌اندیشد که اگر مجبور می شد بر فراز بلندی یا صخره ای زندگی کند که آنقدر باریک باشد که فقط دو پایش در آن جا بگیرد و در اطرافش پرتگاه ها. اقیانوس و سیاهی ابدی. تنهایی ابدی و توفان ابدی باشد و به این وضع ناگزیر باشد در آن یک ضرع فضا تمام عمر هزار سال. برای ابد بایستد؛ باز هم ترجیح می داد زنده بماند تا اینکه فورا بمیرد.
  • اما زنده ماندن و زیستن. عجب حقیقتی خداوندا! چه حقیقتی! چه پست است انسان اما کسی که او را به این سبب پست می خواند خودش پست است.
  • من فقط گفتم که در نوع خود آدم خوبی است! اگر بخواهیم درست از هر جهت نگاه کنیم. خیلی آدم خوب باقی نمی ماند؟ یقین دارم که در آن صورت ارزش من با تمام دل و اندرونم فقط به اندازه ی یک پیاز پخته یا یک پول سیاه خواهد بود.
  • همه قاتلن؛ همیشه زمین جاری از خون بوده. روی زمین کسانی که قتل می‌کنن بعدها صاحب بزرگترین افتخارها شدن.
  • من فقط می خواستم به مردم خوبی کنم. کشتن یک پیرزن رباخوار و از بین بردن یک حشره کثیف. کجاش جنایته؟
  • من در برابر تو تعظیم نکردم، تعظیم من برای تمام رنج‌های بشریت بود.
  • ما همیشه ابدیت را به مثابه‌ی ایده‌ای تصور می‌کردیم که قابل درک نیست، پدیده‌ای بی‌اندازه. اما چرا باید این‌گونه باشد؟ اگر به‌جای تمام این‌ها، ناگهان به اتاق کوچکی برسی، چیزی شبیه‌ گرمابه‌های روستایی، جایی کثیف و پُر از عنکبوت، و ابدیت تنها همین باشد. میدانی، بعضی وقت‌ها نمی‌توانم جلوی این احساس را بگیرم که ابدیت همین است و بس.
  • اگر تمام عمر مجبور باشد در مربعی به اندازه یک متر بایستد، تا هزار سال، برای ابد، باز هم این زندگی بهتر از مردن بود! فقط زیستن، زیستن و زیستن. زندگی به هر نحو ممکن. چقدر حقیقت دارد! خدای بزرگ، چقدر حقیقی! هم انسان موجود پستی‌ست، و هم کسی که او را پست می‌خواند!
  • انسان همه‌چیز را در دست دارد، و هرآن‌چه هست از میان انگشتانش، از بزدلی محض می‌لغزد.
  • افرادی با ایده‌های جدید و افرادی که کمترین ظرفیتی برای بیان چیزی جدید ندارند، از نظر تعداد بسیار کمیاب‌اند، و بنابراین خارق‌العاده.
  • چرا دارم به آن‌جا می‌روم؟ آیا توانایی‌اش را دارم؟ این مسئله جدی‌ست؟ اصلاً هم جدی نیست… یک فانتزی‌ست برای سرگرم کردن خودم؛ یک بازیچه! بله، شاید یک بازیچه است.
  • بحث مجاز بودن یا ممنوعیت نیست. اگر برای قربانی خود متأسف باشد، از آن رنج خواهد برد. درد و رنج همیشه برای یک هوش بزرگ و یک قلب عمیق اجتناب‌ناپذیر است. فکر می‌کنم مردان بزرگ باید اندوه بزرگی بر روی زمین داشته باشند. او اگر وجدانی داشته باشد به‌خاطر اشتباهش عذاب می‌کشد. این مجازات (مکافات) او خواهد بود-مانند یک زندان.
  • اگر او هرگز برای یک بار موفق می‌شد تا همه‌چیز را در کوچک‌ترین جزئیات تحلیل کند و تصمیم بگیرد، در آن نقطه به احتمال زیاد همه‌چیز را پوچ و بی‌معنا، شیطانی و غیرممکن می‌دانست.
  • در یک وضعیت بیمارگونه، رویاها اغلب با کیفیت فوق‌العاده‌ی گرافیکی، وضوح و شباهت بسیار به زندگی واقعی متمایز می‌شوند. نتیجه‌ی نهایی گاهی تصویری هیولاگونه است، اما مکان‌ها و تمام روند رویا گاهی آن‌قدر محمل است، و گاهی با جزئیاتی آن‌قدر ظریف و غیرمنتظره است و به شکلی هنرمندانه با کلیت تصویر مطابقت دارد، که حتی خود شخص رویابین نمی‌تواند آن‌ها را در واقعیت خلق کند؛ حتی اگر هنرمندی در سطح پوشکین یا تورگنیف باشد. این رویاها، رویاهای بیمارگونه، همیشه در خاطر فرد قدمت زیادی خواهند داشت و بر ارگانیسم آزرده اما هیجان‌زده‌ی او، اثر قدرتمندی می‌گذارند. راسکلنیکف رویای وحشتناکی دیده بود.
  • آن‌چه را که باید شکست، یک‌بار برای همیشه بشکن و رنج را از خود بگیر.
  • رنج نیز چیز خوبی‌ست. رنج! بیش از اندازه عاقل نباش. خود را مستقیماً به درون زندگی پرتاب کن، بدون درنگ؛ نترس – سیل تو را تا کناره‌ی رود حمل خواهد کرد و دوباره تو را سر پا نگه خواهد داشت… تو باید خواسته‌های عدالت را برآورده کنی.
  • چیزی که تمام انسان‌ها می‌خواهند هوای تازه است… هوای تازه، بیش از هر چیز!
  • من می‌خواستم به ناپلئونی دیگر تبدیل شوم… به همین دلیل مرتکب قتل شدم، حالا درک می‌کنید؟!
  • چه فکر می‌کنی، آیا یک گناه کوچک با هزاران عمل خیر پاک نمی‌شود؟
  • ایمان و اعترافات من به مسیح از روی عقیده‌ای کودکانه نیست. ستایش من از کوره‌ی تردید بیرون آمده است.
  • خدا بسیار شاد می‌شود هربار که از بهشت، گناهکاری را می‌بیند که با تمام وجودش به درگاه او دعا می‌کند؛ مانند شادی مادری که اولین لبخند را بر صورت فرزندش می‌بیند.
  • دوست دارم آن‌ها حرف‌های بیهوده بزنند. این تنها برتری انسان نسبت به تمام مخلوقات است. از طریق خطا به حقیقت می‌رسی! من یک انسانم چون خطا می‌کنم! بدون مرتکب شدن چهارده اشتباه به حقیقت دست خواهی یافت؛ و احتمالا صد و چارده اشتباه!
  • افرادی مبتلا به سرعت تبدیل شدند به انسان‌های تسخیرشده و مجنون… انسان‌ها با خشمی بی‌دلیل و بی‌معنا یکدیگر را می‌کشتند.
  • طبیعت انسانی به حساب نمی‌آید، آن را شامل نمی‌شود، قرار نیست که وجود داشته باشد! آن‌ها معتقدند یک نظام اجتماعی که از مغزی ریاضی‌محور بیرون آمده، قرار است تمام بشر را یک‌جا سازماندهی کند و عدالت و بی‌گناهی را به سرعت به ارمغان بیاورد، سریع‌تر از هر فرآیند زنده‌ی دیگر! روح زنده، زندگی را طلب می‌کند؛ روح از قوانین مکانیکی پیروی نخواهد کرد.

دسته بندی شده در: