فرناندو پسوآ را نمی‌شناختم و کتابی از او نخوانده‌ بودم. به عادت هر باره‌ای که به کتاب فروشی‌ها سر می‌زنم سعی می‌کنم نگاهی به قفسه‌های مملو از کتاب بیاندازم و کتابی کوچک و جمع و جور از کسانی که نخوانده‌ام انتخاب کنم. دفعات گذشته این شگردم جواب داده بود و نتیجه‌ی آن آشنایی با هرمان هسه، برتولت برشت، ساموئل بکت و لوییجی پیراندلو بود. تمام نام‌هایی که بردم برای من شگفت انگیز و جذاب بودند. با ساموئل بکت تا انتهای پوچ انگاری سیر کردم؛ با سیدارتهای هرمان هسه و آن ترجمه‌ی شگرف سروش حبیبی ارتباطی عرفانی گرفتم؛ با برشت و نمایش‌نامه‌ی دایره‌ی گچی قفقازی بغضی از سر هیجان و سرخوشی داشتم و حیران از خلاقیت پیراندلو در شش‌شخصیت در جستجوی نویسنده شدم. بنا‌براین تجربه‌های لذت‌بخشی که گفتم سراغ یک نام جدید رفتم. کسی که به طبع اسمش را خیلی دور در حافظه‌ام از فردی که حتی یادم نمی‌آید که بود، شنیده بودم.

فرناندو پسوآ؛ نامی که در ابتدا خیلی توجه‌ام را جلب نکرد، اما وقتی تورقی بر مقدمه‌ی نمایش‌نامه‌اش یعنی بانک‌دار آنارشیست زدم، تنها سخنان چند صفحه‌ای ویراستار کتاب علی عبداللهی که از مترجمان برجسته‌ی زبان آلمانی‌ست کافی بود تا به سرعت و همان شب خواندن کتاب را شروع کنم. نگارش نمایش‌نامه‌ی حاضر در ژانویه‌ی ۱۹۲۲ در لیسبون به اتمام رسید. پایتخت بندری کشور پرتغال که شاهد تولد یک شاعر ساختارشکن به نام فرناندو پسوآ بود. او در سال ۱۸۸۸ میلادی به دنیا آمد و تا زمان مرگش هم کمتر شناخته شده بود. اما بسیاری از منتقدان ادبی او را از پایه‌گذاران مدرنیسم (نوگرایی) و به دنباله‌ی آن پست‌مدرنیسم (پسا نوگرایی) در زمانه‌‌ی خود و پیشگام در شعرهای ساختارشکنانه‌ می‌دانند. فردی که از بیماری اختلال چندشخصیتی رنج می‌برد و بیمار‌ی‌اش به وضوح در آثار و عقائدش پدیدار بود.

پسوآ بدون هیچ شکی یکی از بزرگترین نویسندگان و شعرای سبک پست‌مدرن است. اما چون در زمانه‌ی او خیلی نوشته‌هایش مورد اقبال قرار نگرفته بسیاری دیگر از نویسندگان صاحب‌ نام را در این حوزه پیشگام می‌دانند. او سبکی را در نوشته‌ها و سروده‌هایش پدید آورده بود که سال‌ها بعد از آن به نام پست‌مدرنیسم شناخته می‌شد. در مورد شخصیت او بیش از این‌ها می‌توان سخن گفت. اما در مطلبی جداگانه شاید به سراغ کنکاش زندگی و فعالیت‌هایش برویم. در این مطلب قصد داریم نگاهی به نمایش‌نامه‌ی بانکدار آنارشیست بیاندازیم و ببینیم این نویسنده‌ی مرموز با اسم متناقض نمایش‌نامه‌اش چه حرفی برای گفتن به ما دارد.

آنارشیست قلابی یا آنارشیست واقعی؟

بانکدار آنارشیست را بیش از آن که یک نمایشنامه‌ی داستانی بدانیم، یک دیالوگ مانیفست‌گونه ناشی از اعتقادات نویسنده می‌بینیم. در این کتاب قرار نیست که با پیرنگی داستانی همراه شویم و در کنار شخصیت‌های داستان گره‌ رخداد‌های داستان را باز کنیم. این نمایش‌نامه‌ی کوتاه تماماً خلاصه در مکالمه‌ی دو نفر می‌شود که حتی نام هم ندارند. در واقع پسوآ ذره‌ای شخصیت پردازی در داستان‌اش قرار نداده و تعمداً توجه خواننده‌اش را معطوف به اصل ماجرا نگه می‌دارد. دیدگاهی در رابطه با آنارشیسم؛

آنارشیسم به معنی اقتدار گریزی و مقابله با قدرت گرفتن انسانی به انسان دیگراست. این دیدگاه سیاسی برای مقابله با تمرکزگرایی قدرت به پا خواسته است. آنارشیست‌ها معتقدند که همه‌ی انسان‌ها باید دارای آزادی فردی باشند و هیچ نهادی نمی‌تواند آزادی انسانی را تحت فشار بگذارد. این جنبش به شکلی افراطی در مقابل نظام‌های سلطه‌گر به پا خواست و ترورها و آسیب‌های زیادی در طی زمان در اقصی نقاط جهان به بار آورد. پسوآ در قامت شخصیت یک بانکدار بورژوا در این نمایش‌نامه صحبت می‌کند. مکالمه‌ از زبان فرد دوم به این شکل بین این دو نفر شکل می‌گیرد:

شام را خورده بودیم. دوست بانکدارم، تاجر بزرگ و انحصارگر قابل، مثل آدم‌های بی‌خیال رو به رویم سیگار می‌کشید. گفتگوی بین ما که رفته رفته خاموش شده بود، حالا مثل مرده‌ای میان ما دراز کشیده بود. به کمک فکری که بر حسب اتفاق به مغزم خطور کرد، سعی کردم به آن جان تازه‌ای بدهم. لبخنزنان به او گفتم: فکرش را بکنید، چند روز قبل به من گفتند که شما روزگاری آنارشیست بوده‌اید… »
در جواب این جمله بانکدار این گونه بیان می‌کند: « نه‌فقط بوده‌ام بلکه هنوز هم هستم. هیچ عوض نشده‌ام. من آنارشیست هستم.

این سوال اصلی ما با دیدن عنوان نمایش‌نامه بود. بانکدار آنارشیست یعنی چه؟ مگر می‌شود هم بانکدار انحصارگر باشیم، هم آنارشیست که برای مبارزه با یک چنین فردی تلاش می‌کند؟ ابتدای امر همین سوال نفر دوم داستان هم می‌شود. آخر چگونه ممکن است؟ و مسأله‌ای که نویسنده می‌خواهد دقیقاً به آن بپردازد از همین‌جا آغاز می‌شود. او خودش را آنارشیست واقعی خطاب می‌کند و تمام هم قطارانش که دست به اعمال افراطی می‌زنند و مدام در حال مبارزه‌اند را آنارشیست دروغین و احمق خطاب می‌کند.

چرا آنارشیست شدم؟

این دیالوگ ابتدای به قول خودمانی منبر پسوآ در رابطه با عقیده‌اش نسبت به آنارشیسم است. او در ادامه به متکلم وحده تبدیل می‌شود و نفر دوم صرفاً نقطه‌ی اتصالی کوتاه میان حرف‌های بانکدار داستان می‌شود. البته که این نقطه‌ی اتصال سوال‌هایی مهم و حیاتی می‌پرسد، اما همین سوال‌هایش هم مهندسی شده تا جهت مشخص حرف‌های نویسنده را دنبال کند. پس نتیجه می‌گیریم که با یک گفتگو طرف هستیم که هیچ کنش و واکنشی در آن رخ نمی‌دهد. این‌جا سوالی به ذهنتان می‌آید که چرا پس دارم در مورد این کتاب می‌نویسم. جوابش در سخنی است که بانکدار داستان برای ما دارد. ابتدای صحبت این دو نفر بانکدار به این پیش زمینه می‌پردازد که چرا آنارشیست شده؛ به نظر شما با تعریفی که از آنارشیسم داشتیم، چه اتفاقی می‌افتد که یک نفر تصمیم می‌گیرد آنارشیست شود؟

گوش کنید. من در میان مردم عادی و طبقه‌ی کارگر شهر به دنیا آمده‌ام. همان‌طور که به خوبی می‌توانید تصورش را بکنید، چیزهای خوبی به ارث نبرده‌ام، نه شرایط اجتماعی، نه موقعیت. فقط از نعمت هوش و ذکاوت و به اندازه‌ی کافی، از اراده‌ای قوی برخوردار بودم. اما اینها نعمت‌های طبیعی بودند که طبقه‌ی پایینی که از آن برمی‌خاستم نمی‌توانست آن را از من بگیرد.
کارگر بودم، کار کردم، با تنگدستی روزگار گذراندم. همان شرایطی را داشتم که بیشتر مردم دارند. نمی‌گویم که واقعاً گرسنگی کشیدم، اما به آن نزدیک شدم. می‌توانستم گرسنگی هم بکشم. اما این هیچ چیز را عوض نمی‌کرد، نه آنچه که زندگی‌ام بود و نه آنچه هست.
یک کارگر معمولی بودم، مثل همه کار می‌کردم چون باید کار می‌کردم، تا حد ممکن کم کار می‌کردم؛ واضح است چون باهوش بودم. هر وقت می‌توانستم مطالعه می‌کردم، بحث می‌کردم و چون احمق نبودم، نارضایتی و عصیان بزرگی علیه سرنوشت و محدودیت‌های اجتماعی، که اجتماع را به آنجا کشانده بود، در من به وجود آمد. قبلاً گفتم که در حقیقت سرنوشت من می‌توانست بدتر از آنچه که بود باشد، ولی در آن زمان به نظرم می‌آمد که بخت و اقبال تمام بی‌عدالتی‌ها را در من یکجا جمع کرده و از مناسبت‌ها و قراردادهای اجتماعی برای احقاق آن مایه گرفته است. این جریانات در زمانی بود که تقریباً بیست و دست بالا بیست و یک سال داشتم. آن موقع بود که آنارشیست شدم.

این در واقع راهنمای عملی تبدیل شدن به یک آنارشیست است. البته که مثال نقض هم خواهد داشت اما راه عمومی آنارشیست شدن همین بوده و خواهد بود.

طبیعت یا عادت؟

بحثی که در ادامه‌ خواهیم داشت در مورد مسأله‌ای مهم در زندگی انسان است. همانطور که در بالا به مفهوم آنارشیسم اشاره کردیم این جنبش هر چیزی که ناشی از طبیعت انسان نباشد را محکوم می‌کند و هر قرارداد اجتماعی که ناشی از طبیعت انسان نیست باید از بین برود. یک مثال واضح و روشن آن پول و سرمایه به شکلی که امروز آن را می‌شناسیم؛ و یا حکومت و دولتی که در دنیای مدرن تعریف شده است. در اینجای کتاب بانکدار داستان به یک تردید در اجرای آنارشیسم اشاره می‌کند. درست است که باید با هر قرارداد تصنعی در جامعه مبارزه کرد، اما عادت را چگونه می‌توان تغییر داد؟ منظور از عادت یک مفهوم ساده و پیش پا افتاده نیست. برای نمونه اگر بخواهم این سوال را موشکافی کنم می‌توان اینطور گفت. اینکه زنان در طول تاریخ همواره به عنوان نقش دوم جامعه حضور داشته‌اند و قرن‌ها به این شکل زندگی کردن عادت کرده‌اند، چگونه می‌توان معادله‌ی تصنعی برآمده از نقش اجتماعی آنها را از بین برد؟ شاید بگویید که جریان فمینیسم در حال تلاش در این مسیر است. اول اینکه سوال را در زمان چاپ این کتاب از زبان نویسنده می‌پرسم؛ و دوم اینکه آیا واقعاً دنیایی که امروزه در آن زیست می‌کنیم توانسته این معادله را به شکلی اساسی بر هم بزند؟
این سوال اولین تردید بانکدار در اجرای آنارشیسم آرمانی است. آنارشیسم آرمانی یعنی اینکه جامعه‌ای عاری از هرگونه معادلات اجتماعی تصنعی داشته باشیم. این بخش از کتاب با جملاتی مهم و تفکر برانگیز ادامه پیدا می‌کند که پیشنهاد می‌کنم اگر دغدغه‌ی شما هم این قبیل سوالات بنیادین است، حتماً این کتاب را مطالعه کنید.

در ادامه اما به داستان یک جوان آنارشیست مردد نگاهی می‌اندازیم تا ببینیم در نهایت چه شد که به یک بانکدار بورژوا تبدیل شد؟

مبارزه‌ی از پیش شکست‌خورده

بانکدار آنارشیست داستان پسوآ با یک سوال از طرف مکالمه‌اش مواجه می‌شود. چرا شما ادعا می‌کنید که یک آنارشیست واقعی هستید و هم قطاران شما در این جنبش همگی احمق و قلابی هستند؟ جوابی که بانکدار به او می‌دهد در واقع داستان تشکیل حزب او و همقطارانش برای مبارزه‌ی دسته جمعی تا تحقق رویای آنارشیسم آرمانی است. او می‌گوید که دست کم ۴۰ نفر با رؤیایی واحد و با اراده و انگیزه‌ای محکم شروع به فعالیت تشکیلاتی کردند. این تشکیلات به خوبی شروع به فعالیت کرد، اما تردید دوم برای بانکدار در اینجا به وجود آمده بود. اجتماعی که قرار بود در کنار هم برای مبارزه با تصنعات موجود در جامعه تلاش کنند، خودشان درگیر این قراردادهای اجتماعی شده بودند. فضای رئیس و مرئوسی در میان این افراد به وجود آمده بود و نکته‌ی جالب در مورد این فضای تشکیل شده این بود که حتی افرادی بودند که به زیردست بودن و دستور گرفتن علاقه داشتند. مبارزه‌ی بانکدار به صورت گروهی نمی‌توانست ادامه داشته باشد، چرا که خود این گروه تشکیل شده بسیاری از آرمان‌های حقیقی آنارشیسم را زیر سوال برده بود. پس به این دلیل بعد از یک سال از تشکیلات خارج شد و با وجود تمام طعنه‌هایی که شنید تمام آن افراد را به فعالیت‌های فردی تشویق می‌کرد. او پس از این شکست به این یقین رسیده بود که تلاش برای رسیدن به آرمان‌های آنارشیسم تنها به صورت فردی امکان‌پذیر است و تمام هم‌قطارانش را از آن پس آنارشیست‌های قلابی می‌دانست و خود را حقیقی‌ترین مرید این مکتب خطاب می‌کرد.
این که نظرات و نگاه پسوآ از زبان بانکدار داستان درست است یا خیر جای بحث زیاد دارد. اما اگر نظر شخصی خودم را بخواهم در این مطلب وارد کنم‌،‌ می‌توان خیلی از این حرف‌ها را با تمام وجود در جامعه‌ی امروز حس کرد و این که نوشتن این نمایش‌نامه در سال ۱۹۲۳ میلادی اتفاق افتاده برای من بسیار جای شگفتی و لذت دارد. شاید به همین دلیل است که این شاعر و نویسنده‌ی پرتغالی را بسیار جلوتر از زمانه‌ی خود می‌دانستند. اما برای اینکه این نمایش‌نامه‌ی مانیفست‌گونه‌ی پسوآ را کامل بررسی کرده باشیم باید به سراغ بحث آخر داستان بانکدارمان برویم که نتیجه‌گیری نهایی‌اش در رابطه با آرمان‌های آنارشیستی است و اینکه چرا یک آنارشیست بانکدار شد؟

گذر از معادلات اجتماعی

تا اینجا دیدیم که چه بلای بر سر شخصیت بانکدار داستان‌مان آمده که آنارشیست شده و چه شک و تردید‌هایی در مسیر رسیدن به آرمان‌هایش تجربه کرده تا به اینجایی که قرار دارد، رسیده است. اما چگونه مرحله‌ی آخر ایدئولوژی‌اش را به اجرا درآورده است؟ این پایان ماجرای داستان آنارشیست حقیقی ما شاید یکی از جالب‌ترین نتیجه‌گیر‌ی‌هایی باشد که خوانده‌ام. او زمانی که رسیدن به آرمان‌هایش را تقریباً ناممکن می‌دانست و جامعه‌ی تماماً آنارشیست را یک رویا تصور می‌کرد، تئوری جالبی را مطرح کرد. او با نگاه به واقعیتی که در جامعه وجود دارد و در عین حال رد کردن احتمال موفقیت کمونیسم و جناح‌های چپ تنها راه رسیدن به آنارشیسم آرمانی را از طریق همین قراردادهای بورژوازی می‌دانست. او به این عقیده رسیده بود که برای مبارزه با بسیاری از این قراردادهای اجتماعی مانند پول باید از آن فراتر باشیم تا بتوانیم به مقصود حقیقی آنارشیسم و از بین بردن این قرارهای تصنعی شویم. این از نظر من یک ایده‌ی بسیار مهم و قابل تأمل است. شاید بهترین راه مبارزه با سرمایه‌داری به شکلی که امروزه در دنیا وجود دارد، رسیدن به اصل سرمایه و فراتر رفن از آن است. آیا با ترور شخصیت‌های سرمایه‌دار تغییری می‌توان در نظام سرمایه‌داری ایجاد کرد؟ آیا با حمله به یک بانک و آتش زدن آن می‌توان پول و کارکرد آن را از بین برد؟ از نظر من این امکان وجود ندارد. ما در گام اول باید بتوانیم از ناتوانی‌هایی که این قیدهای اجتماعی برایمان ایجاد کرده اند گذر کنیم تا بتوانیم مقاصد و آرمان‌های خود را پیاده‌سازی کنیم. پس شاید بهترین راه برای فرار از قید و بند پول این است که از پول فراتر برویم. پس بانکدار آنارشیست با استعداد و هوشی که داشت شروع به پیشرفت در همین جامعه‌ی بورژوا کرد و به جایگاهی رسید که از اصل سرمایه بالاتر قرار بگیرد. به عقیده‌ی او حالا که بانکدار است و پول دغدغه‌ی اساسی او در زندگی نیست می‌تواند در تحقق رؤیایش گام بردارد. پس برای اینکه این معادلات را بهم بزنیم باید از آن طرف چاق و چله و سنگین معادله بزرگ‌تر باشیم. نکته‌ی امیدوار کننده‌ی این ماجرا این است که بر خلاف نگرش چپ در جامعه‌ی سرمایه‌داری با تمام بی‌عدالتی‌هایی که در آن وجود دارد باز راه هموارتری برای رسیدن به اهدافی این چنینی وجود دارد. پس می‌توان نتیجه گرفت که در میان انتخاب همیشگی ما بین بد و بدتر ترجیح می‌دهیم بد را انتخاب کنیم تا کورسوی امیدی برای رسیدن به آنارشیسم آرمانی داشته باشیم. درست مانند بانکدار آنارشیست؛

چرا بانکدار آنارشیست را بخوانیم؟

کتابی که در این مطلب در مورد آن صحبت کردیم یک کتاب کوچک و جمع و جور از نشر هرمس و ترجمه‌ی علیرضا زارعی است که دو نمایش‌نامه در آن وجود دارد. اولی بانکدار آنارشیست که مفصل در مورد آن صحبت کردم و دومی نمایش‌نامه‌ی دریانورد که آن هم جای صحبت زیاد دارد و در مطلبی جداگانه به آن خواهم پرداخت. حالا به چند دلیل از نظر شخصی‌ام این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنم:

  • اول اینکه کتاب حاضر کتابی بسیار جمع و جور اما با محتوایی بسیار تأمل برانگیز است. نمایش‌نامه‌ی اول ۴۰ صفحه و دومی هم کلاً ۲۰ صفحه است. اینکه نویسنده‌ای بتواند در این حجم کم با قلم‌اش شما را شیفته‌ی دیدگاه و نظراتش بکند امری بسیار دشوار است. از نظر من پسوآ را خیلی از ما انسان‌ها باید مطالعه کنیم. چون فردی قابل احترام با تفکراتی پیشرو بوده و حرف‌های مهمی برای انسان مدرن امروز دارد.
  • دوم اینکه تا به حال اتفاق نیافتاده در سیر مطالعاتی که داشته‌ام از نمایش‌نامه‌های نشر هرمس ناراضی شده باشم. در این مورد به خصوص یکی مقدمه‌ی جذاب کتاب و دیگری ترجمه‌ی روان و بسیار خوب علیرضا زارعی خواندن این کتاب را لذت‌بخش‌تر از تجربیات قبلی‌ام کرد.
  • سوم اینکه افراد بسیاری دغدغه‌ی اصلی نویسنده در این کتاب را در دنیای پیرامون خود هم دارند و شاید این کتاب بتواند دیدگاه مناسبی را نسبت به اتفاقات این روزها به خصوص برای جوانان پر شور و با انگیزه داشته باشد.
  • و آخرین دلیلی که این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنم نهفته در نمایش‌نامه‌ی بعدی آن یعنی دریانورد است. نمایش‌نامه‌ی ۲۰ صفحه‌ای دریانورد برای من که مطالعات زیادی اخیراً در حوزه‌ی ادبیات ابزورد داشته‌ام تبدیل به یک متر و معیار شده و با توجه به حجم کم آن و زمان نوشتن‌اش یعنی سال ۱۹۱۳ میلادی به جرأت می‌توانم آن را از مهم‌ترین عناوین ادبیات ابزورد نام ببرم. در مورد دریانورد در مطلبی به صورت کامل خواهم پرداخت.

سوال من از شما:

حالا که در مورد آنارشیسم و جامعه‌ی آرمانی در این مطلب به صورت خلاصه صحبت کردیم از شما می‌خواهم که به این سوال من پاسخ بدهید:

از نظر شما برای رسیدن به جامعه‌ی آرمانی که عاری از هرگونه قراردادهای غیرطبیعی و محدودکننده برای انسان است، چه کاری می‌توان انجام داد؟

دسته بندی شده در: