ما چگونه ما شدیم برای اولین بار در سال ۱۳۷۴ توسط صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی، نویسنده، روشنفکر و از فعالین سیاسی ایرانی به کوشش انتشارات روزنه به چاپ رسید. کتابی که بنا به دلایلی به محمد غزالی و شهید حسین خرازی تقدیم شده است.

زیباکلام درباره دلایل انتشار و نخستین انگیزه‌هایش چنین می‌گوید:

داستان باز می‌گردد به سال‌های ۱۳۶۴-۱۳۶۳. من در آن سال‌ها وارد دوره دکترا در دانشگاه برادفورد انگلستان شده بودم. و به دنبال نقطه شروعی برای تزم بودم. رساله‌ام پیرامون انقلاب اسلامی ایران بود؛ یا درست‌تر گفته باشم، این که چرا و چه شدکه آن انقلاب رخ داد. چگونه رژیم مقتدر، پر صلابت و با ثبات پهلوی دفعتا آن چنان دچار بحران و مصیبت گردید.

پاسخ‌هایی که افراد به شکل‌گیری انقلاب اسلامی می‌دادند و شاید هم عده‌ای همچنان بدهند آن بود و هست که باید از خرداد سال ۱۳۴۲ به دنبال ریشه‌یابی باشیم. تا به بهمن ۵۷ برسیم. ولی زیباکلام اعتقاد دیگری دارد. او پاسخ این مسئله را در گرو مطالعه مجموعه‌ی کلی تحولات معاصر کشور می‌داند. و اتفاقات سیاسی-اجتماعی و مبارزات مردمی را در پی آن.

ولی این مبارزات از چه زمانی آغاز شد و نقطه شروعش چه حادثه‌ای بود؟

این سوال که زیباکلام از خودش می‌پرسد، او را با سلسله سوالات دیگر رو‌به‌رو می‌کند. و یک «چرا» بزرگ در ذهنش نقش می‌بندد؛ او کار مطالعاتی‌اش را روی ایران و تحولاتی که منتج به انقلاب اسلامی شد از زمان حکومت قاجارها آغاز کرد. و سوالاتی از این دست را برای خودش مطرح نمود:

چرا شاهان ما فاسد و بد بودند؟ چرا شاهان فرانسه یا انگلستان همه بد و فاسد نبودند؟ چرا رجال ما در عصر قاجار سرسپرده به سفارتخانه‌های خارجی بودند؟ چرا رجال انگلستان، روسیه یا فرانسه سرسپرده و وابسته نبودند؟ و …

ولی به راستی چرا هر پادشاه، مجری و مدیر فاسدی که بوده نصیب ایران شده بود و سایر کشورها در همان زمان در حال توسعه، پیشرفت و ترقی بودند؟ چگونه ایران در آن دوران به آن حد از استیصال رسیده بود؟ چرا انقدر ضعیف بودیم که سایر کشورها بر ما مسلط شوند؟ و هزاران گونه سوال دیگر که نیازمند مروری کلی بر تاریخ ایران است؛ مطالعاتی که صادق زیباکلام به آن پرداخت. و زمان زیادی را هم از او گرفت. و حاصلش را در کتاب ما چگونه ما شدیم به رشته تحریر در آورد. تا شاید دردی را از پرسشگران درمان کند.

کتاب ما چگونه ما شدیم بر ۶ فصل کلی استوار شده‌ است:

  • از کجا شروع کنیم
  • ایران چگونه جایی است
  • از صعود تا نزول
  • تاثیر هجوم قبایل بر ساختارها و نهادهای اجتماعی ایران
  • خاموش شدن چراغ علم
  • شرق و غرب، تماس یا تقابل

پیش از  آنکه وارد هر فصل شویم و اندکی در باب هرکدام بخوانیم، نویسنده با مقدمه‌ و طرح مسئله‌ای پرسش «ما چرا توسعه نیافتیم» را مطرح می‌کند و ما را از میان دوره‌های تاریخی عبور می‌دهد و از تلاش معدود متفکران آن زمان‌ها برای مقابله با عقب‌ماندگی می‌گوید؛ برای مثال از دیالوگی جذاب که بین عباس میرزا و ژوبر-نماینده ناپلئون- در جریان است پرده بر می‌دارد؛ آنجا که عباس میرزا سوالاتی را خطاب به جناب نماینده مطرح می‌کند:

مشکل در کجاست؟ چرا شما، شما شده‌اید، و ما، ما شده‌ایم؟ آیا خاک و آب اروپا با آب و خاک ما متفاوت است؟ آیا آفتابی که بر ما می‌تابد با آفتابی که بر شما می‌تابد متفاوت است؟ آیا خدا خواسته شما آنگونه شده‌اید و ما اینگونه؟

در ادامه‌ی کتاب، جواب مارکس را ذکر می‌کند، پاسخی که نشات گرفته از تقسیم‌بندی ذهنی اوست؛ همان تقسیم‌بندی که کل کشورهای جهان را به دو گروه پیشرفته و عقب‌مانده تقسیم می‌کرد. و ما جز عقب مانده‌ها قرار گرفته بودیم. که این عقب‌ماندگی به اعتقاد مارکس معلول فرآیندهای تاریخی بود.

ما چگونه ما شدیم

ما چگونه ما شدیم

ناشر : روزنه
قیمت : ۳۶۰,۰۰۰۴۰۰,۰۰۰ تومان

زیباکلام همچنان طرح سوال می‌کند و ارجاعاتش را به عباس میرزا می‌دهد. و سوال‌های کلاسیکی که او دو قرن پیش مطرح کرده است عباس میرزا را به عنوان فردی مسئله‌دار و دغدغه‌مند معرفی می‌کند. که حیران و سرگردان به دنبال جوابی برای توسعه‌نیافتگی ایران می‌گشت. اما آیا در آن جامعه جهل‌زده قاجاری امیدی برای پیشرفت بود؟

جلوتر می‌رویم و نسل بعدی که نویسنده به عنوان نسل تقی‌زاده مطرحش می‌کند، با افکار خود برای آغاز ایجاد یک جامعه پیشرفته روی کار می‌آیند و این ایده را مطرح می‌کنند:

بایستی از فرق سر تا نوک پا فرنگی شد.

از آن‌ها هم عبور می‌کنیم. و حکومت رضاشاه هم کنار می‌رود؛ تفکرات چپ در قالب تشکیلاتی به نام «حزب توده ایران» در میان روشنفکران و نو دوستان محبوبیت می‌یابد. و آنان هم این عقب‌ماندگی را در سرمایه‌داری و استعمار خلاصه می‌کنند.

سکولاریسم مطرح شده است. و گروهی علل عقب‌ماندگی را در مذهب جست و جو می‌کنند. ما چگونه ما شدیم، از میرزا آقاخان کرمانی می‌گوید و ایده عرب‌زدایی از زبان فارسی، که توسط تنی چند از روشنفکران عصر مشروطه و فعالین ادبی بعد آنها نیز دنبال شد. و در این میان از احمد کسروی و صادق هدایت نام می‌برد.

جلوتر می‌آید و به جایی می‌رسد که غرب‌گرایی جای خودش را به غرب‌ستیزی داده است! متفکرین دیگر آن ایده را مطلوب اصلاح نمی‌دانند و غرب‌گرایی آنچنان هم دُرّ گرانبهایی نیست. و این تا آنجا پیش می‌رود که محمدرضا شاه در مذمت دموکراسی غربی سخنرانی می‌کند. و هشدار می‌دهد که فرهنگ و تمدن ایرانی در خطر است. 

از کجا شروع کنیم؟

در این فصل نویسنده، اصلی را که علل عقب‌ماندگی ایران مبتنی بر آن است برخاسته از درون جامعه ایران می‌داند. و سعی در مطالعه علل دارد. ولی به گفته خودش آثاری که پیرامون این سرزمین موجود است تصویر واحدی به ما نمی‌دهد. ولی با توجه به داده‌هایی که موجود است مدل تحلیلی که در کشور وجود داشته را مارکسیسم مطرح می‌کند.

نظریه‌ای که اوایل قرن گذشته وارد ایران شد. و طولی نکشید که به یکی از اصلی‌ترین جریانات سیاسی در آمد. و پس از برکناری رضاشاه به اوج محبوبیت خود در میان متفکرین و روشنفکران رسید.

زیباکلام دو عامل را مسبب مقبولیت این پدیده بین عده‌ای می‌داند:

نخست، مارکسیسم تاریخ و تحولات یک جامعه را بی هدف نمی‌داند. بلکه برای آن یک قالب و چارچوب معین می‌سازد. و دوم اینکه علی رغم اصرار و تکرارش مبنی بر «علمی بودن» و «واقع گرایی» در مارکسیسم یک عنصر بسیار قوی آرمان‌گرایی اجتماعی وجود دارد.

او این مکتب و اندیشه را تنها متعلق به دوران پیش نمی‌داند. و عباراتی چون راه رشد غیر سرمایه‌داری، کنترل دولت بر بازار، مبارزه با امپریالیسم و … را متاثر از مارکسیسم می‌داند. ولی در مجموع مارکسیسم را هم در مواجهه با مشکلات و توسعه‌نیافتگی راهگشا نمی‌یابد. و آن مکتب را در برابر سوالاتی چون چگونه شد که در شرق از جمله ایران نهاد حکومت این همه قدرت یافت، چرا مالکیت کمتر به رسمیت شناخته شد، چرا در ایران انقلاب صنعتی رخ نداد و سوالاتی این چنینی کاملا بی‌جواب می‌داند.

ایران چگونه جایی است؟

سعی زیباکلام در این فصل بر ایجاد ارتباطی است که پیش‌آمدها و اتفاقات سیاسی-اجتماعی را با جغرافیا، شرایط اقلیمی و در نهایت سبک زندگی پیوند بزند. و مبنا را بر مهم‌ترین ویژگی اقلیمی فلات ایران استوار می‌کند؛ کم‌آبی

با متوسط ریزش باران بین ۲۵ تا ۳۰ سانتی‌متر در سال که کمتر از یک سوم میانگین دنیاست، ایران را می‌توان به معنای دقیق کلمه جز مناطق خشک جهان به حساب آورد. رشته کوه‌های پردامنه و مرتفع در شمال و غرب کشور همچون دو دیوار بلند، مانع از ورود ابرهای باران‌زا به مناطق مرکزی فلات ایران می‌شوند.

علاوه بر مشکل آب در کشور، از سایر مشکلات نیز پرده بر می‌دارد. که آنها هم خواسته یا ناخواسته به کم‌آبی مربوط می‌شوند؛ عواملی مثل پراکندگی اجتماعات اسکان‌یافته و تمرکز مطلق قدرت در دست حکومت، که مورد اول کاملا بر عامل اصلی که کم‌آبی باشد منطبق است؛ زیرا عشایر و کوچ‌نشینان جایی را انتخاب می‌کردند که به منابع آبی نزدیک باشند. با این توضیحات نویسنده که در این فصل آورده به این نتیجه می‌رسیم که کم آب بوده‌ایم پس عقب‌مانده ماندیم، توسعه نیافتیم و شد آنچه نباید می‌شد.

عامل دیگری که برای بی‌ثباتی ایران از قرن ۱۱ تا سال‌هایی از قرن ۲۰ ذکر می‌کند جنگ‌های میان قبایل و طایفه‌های مختلف است. که از طرفی می‌توان به آن استناد کرد. چرا که تمامی حکومت‌هایی که در این بازه در ایران قدرت یافتند مبنایی قبیله‌ای داشتند.

اگر به این مجموعه، بی‌ثباتی، هرج و مرج، قتل و غارت، تغییر مداوم پایتخت و تخریب‌های پی در پی را که در نتیجه‌ی جنگ‌های عدیده‌ی داخلی به هنگام جا‌به‌جایی قدرت از یک قبیله به قبیله‌ی دیگر رخ می‌داد بیفزاییم آنچه منطقا حاصل می‌شود به جز ایران عقب‌مانده و فلاکت‌زده‌ی عصر قاجار، جامعه‌ی دیگری نمی‌تواند باشد.

اما مورد دوم یعنی تمرکز مطلق قدرت در دست حکومت الزاما سبب توسعه‌نیافتگی و عدم پیشرفت نمی‌شود. همانطور که زیباکلام هم بر یکپارچگی و اقتدار حکومت‌هایی چون هخامنشیان و ساسانیان صحه می‌گذارد. ولی به گفته‌ی خودش این تمرکز تاثیرات بلند مدت سوئی دارد که منجر به عقب‌ماندگی می‌شود.

یعنی ممکن است به طورکلی امکان تشکیل نهادهای اجتماعی که بتواند مستقل از حکومت به فعالیت بپردازند را عملا به صفر برساند:

…در ایران برخلاف جوامع غربی هرگز مجال شکل‌گیری تشکیلات و سازمانهای صنفی مستقل از حکومت به وجود نیامد؛ این پدیده، که از آن به نام استبداد شرقی هم نامبرده می‌شود..

و با این قسم از تحلیل‌ها در انتهای فصل علاوه بر شرایط طبیعی و آب و هوایی، ساختار حکومتی را نیز از موانعی جدی برای پیشرفت به حساب می‌آورد.

از صعود تا نزول

نویسنده در این فصل از کتاب ما چگونه ما شدیم سلسله حوادثی را از سال ۱۰۰۰ میلادی تا ۱۸۰۰ مرور کرده و مورد بررسی  قرار می‌دهد؛ هجوم قبایل و صحرانشینان آسیای مرکزی به ایران.

زیباکلام عقیده دارد تا قبل از ورود اسلام به ایران، آبادانی و به نوعی پیشرفته بودن و وجود داشتن بافت متمرکز شهری در غرب کشور بود؛ همان نواحی که در اسناد تاریخی بین النهرین نامیده می‌شوند. البته خراسان را هم به شمار می‌آورد. زیرا در مسیر جاده ابریشم قرار داشت و با ورود اسلام تحولاتی در هر دو نقطه پدید آمد:

از یک سو، خراسان به دلیل موقعیت استراتژیکش که دروازه اسلام به ماورالنهر و شرق امپراتوری اسلام بود بسیار پر رونق و آباد شد. از سویی دیگر، قدرت مرکزی که در گذشته مانع تاخت و تاز قبایل آسیای مرکزی به ایران بود به تدریج از میان رفت.

به قرن دهم میلادی یا چهارم هجری می‌رسیم. ترکان غزنوی به سمت ایران روانه شده‌ و غزنه را به عنوان پایتخت رسمی کشورانتخاب کرده‌اند. فرمانده‌های نخستین آنها چندان نسبت به لشکرداری و حکومت و اداره‌ی هر اموری ناآگاه بودند که بیهقی در توصیفشان می‌گوید:

امروز را از فردا قادر نبودند چاره سازند

پس از سلطان محمود غزنوی که اعتباری را برای ایران به ارمغان آورده بود امپراتوری غزنویان رفته‌رفته ضعیف می‌شود. و از میان می‌رود. و سلجوقیان روی کار می‌آیند. کسانی که از قبایل ترکمن آسیای میانه به حساب می‌آمدند. آنان نیز با سلطان ملکشاه به اوج می‌رسند. ولی این سلسله هم پس از او به سرنوشت غزنویان دچار شده و راه نابودی را طی می‌کند.

خوارزمشاهیان هم حکومت چندی از نقاط ایران را بر عهده می‌گیرند و بدبختی بزرگ در راه است:

مغو‌ل‌ها

مغولان از اوایل قرن سیزدهم میلادی هم چون امواج طاعون از دشت گبی (مغولستان کنونی) سرازیر شدند. اگرچه پس از نیم قرن آنان به اسلام گرویدند و دودمان ایلخانان را تشکیل دادند اما ضرباتی که ایران در نیمه‌ی اول قرن سیزدهم از مغولان خورد آنچنان گسترده، عمیق و همه جانبه بود که می‌توان گفت ایران دیگر نتوانست کمر راست کند.

و این تحلیل را می‌توان کاملا منطبق بر حقیقت دانست. زیرا که مغولان علاوه بر کشتار فجیع و بی رحمانه مردم، شهرها و زیرساخت‌ها را نیز نابود کردند. و دیگر از آن شهرهای پیشرفته خبری نبود و هرچه بود با خاک یکسان شد. زیربنای اقتصادی از بین رفت و شرایط را برای یک عقب‌ماندگی طولانی مدت مهیا کرد.

تاثیر هجوم قبایل بر ساختار نهادهای اجتماعی ایران

این که هجوم قبایل آسیا میانه به ایران باعث ایجاد تفاوت‌های فرهنگی و تاثیرات مهم بر ساختارهای اجتماعی شد کاملا بدیهی است، ولی زیباکلام هدف خود را کالبدشکافی ساختارهای حکومتی و اجتماعی آن زمان نمی‌داند و آن چه مقصود خود قرار می‌دهد پرداختن به آن دست عواملی است که عقب‌ماندگی قرن نوزدهم ایران را توجیه می‌کند.

در مجموع بایستی گفت که هجوم قبایل و تشکیل حکومت توسط آنان به نحو فزاینده‌ایی باعث افزایش قدرت حکومت در ایران گردید. عوامل مختلفی باعث این افزایش شدند. که مهم‌ترین آنها عبارت بودند از افزایش قدرت نظامی، افزایش قدرت اقتصادی و بالاخره متمرکز شدن قدرت سیاسی در دست حکومت که نتیجه‌ی دو عنصر قبلی بود.

هدف کتاب در این فصل، بررسی تاثیرات اجتماعی بر اثر هجوم قبایل آسیانه میانه است. که در پی مورد اول ارتش به وجود می‌آید. و اولین شخصی که تشکیلات تقریبا منظمی را سازمان می‌دهد را محمود غزنوی می‌داند.

وضع مالکیت و زمین‌داری را عامل بعدی می‌داند. که بُعدی که در پی آن می‌آید کمتر شدن اصل مالکیت، که نتیجه به قدرت رسیدن قبایل و افزایش زمین‌داری توسط حکومت بود. و عامل دیگری که از این عوامل استخراج می‌شود تضعیف قضا و امنیت اجتماعی است. که شیوه‌ی به شدت نابسامان و درهمی را از قرن یازدهم میلادی به بعد دارد.

حکومت‌های مختلف می‌آیند و می‌روند. و به قرن ۱۶ میلادی می‌رسیم. و زیباکلام به قدرت رسیدن قزلباش‌ها و تشکیل حکومت صفویه را نیز مانع عقب‌ماندگی ایران نمی‌داند:

حکومت آنان به مراتب بیش از قبایل دیگر به درازا انجامید. که نتیجه‌ی آن ثبات بالنسبه طولانی بود که به مدت دو قرن بر ایران سایه افکند. تاثیر این ثبات عمدتا در اقتصاد بود. و جنبه‌های اجتماعی و سیاسی در ایران هم چنان بدون تغییر و تحول باقی ماند.

خاموش شدن چراغ علم

به جرات می‌توان گفت اصلی‌ترین بخش کتاب ما چگونه ما شدیم و از مهم‌ترین پارامترها در ارتباط با عدم توسعه و عقب‌ماندگی ایران خاموش شدن چراغ علم در کشور است. زیرا که به مدت چندین قرن هر حرکت علمی متوقف شد. و ایران به معنای واقعی کلمه در تولید علم عقیم گردید. و این خاموشی مقارن است با روشنایی علمی جوامع غربی و نتیجه‌اش چیست؟ عقب ماندگی دوچندان!

البته ایران تها کشوری نبود که در آن سال‌ها با پیشرفت علمی هیچ الفتی پیدا نکرد. ولی یادآوری این نکته که ایران زمانی مهد علم و دانش بوده برای نویسنده به شدت زجرآور است.

زیباکلام پاسخی که عده‌ای از مورخین و محققین تاریخی به این خاموشی می‌دهند را کافی نمی‌داند؛ نظریه‌هایی مانند انحراف و هجوم مغول‌ها. که در اولی منظور از انحراف، دور شدن مسلمین از اسلام اصیل است. که در پی آن تفرقه ایجاد می‌شود. و جنگ‌های درون سیستمی پیاپی تباهی به بار می‌آورد. و نتیجه دومی قتل عام اندیشمندان توسط مغول‌ها، از بین بردن مدارس و کتابخانه‌هاست.

ولی نویسنده آغاز این خاموشی را دو قرن قبل از هجوم مغول‌ها می‌داند. و هجوم را تنها عاملی برای تسریع این خاموشی. و با استناد به استدلال‌های دکتر مهدی فرشاد و دکتر ذبیح الله صفا با نگرشی جدید به رکود علم در ایران می‌نگرد:

اساس استدلال هم این است که از مقطعی یک روند عقل‌گریزی اگر نگوییم عقل‌ستیزی در ایران ظاهر می‌شود. هدف عمده و اصلی این حرکت فلسفه و فلاسفه هستند. ضمن آنکه ترکش‌هایی بر تصوف هم اصابت می‌نماید از آنجا که اساس فلسفه، اندیشه لاجرم تعقل است بنابراین تعقل و خردگرایی نیز مورد هجوم قرار گرفته و مطرود گردید.

ولی چرا این عقل‌گریزی به وجود آمد؟

نگارنده، ایران آن زمان را جدای از امپراتوری اسلامی نمی‌داند. و نظرش بر این است که بهتر است سوال را کلی‌تر مطرح کنیم:

افول یا انحطاط علمی در میان مسلمین از چه زمانی شروع شد؟

در تحلیلی که در این فصل از ما چگونه ما شدیم ذکر می‌شود، پاسخ به سوال بالا را از سه زاویه دید مورد کنکاش قرار داده است:

۱.چگونگی ظهور عصر طلایی یا رونق علمی اسلام ۲. ورود قبایل آسیای میانه به ایران و جامعه اسلامی و ۳. تاثیرات بلندمدت این تحول

برای مورد اول به اواسط قرن هشتم میلادی نقب می‌زند؛ آنجا که با شروع خلافت بنی‌عباس اوضاع از هر نظر دستخوش تغییر می‌شود و آن جمودی که بنی‌امیه به وجود آورده بود را از بین می‌برد و خلفای عباسی را علاقه‌مند به فعالیت‌های علمی نشان می‌دهد. و از طرفی کلید تمامی این موفقیت‌ها را در گسترش زبان عربی می‌داند؛ یعنی تبدیل شدن به زبان اول منطقه. که تمامی متون علمی از هر زبانی که بود به عربی ترجمه می‌شد. و در اختیار مسلمین قرار می‌گرفت.

ولی دیری نمی‌پاید و اختلافی میان فلاسفه خردگرا و سنت‌گرا می‌افتد. و با روی کار آمدن متوکل عباسی این اختلافات تشدید می‌شود. فضای بحثی و هم‌افزایی روزهای پیشین به کل در بغداد تعطیل شده و پس از چندی به ایران نیز سرایت می‌کند.

دو گروهی که زیباکلام اینگونه از پس توصیفشان بر می‌آید:

اولی نه تنها تضادی بین علم و دین نمی‌دید بلکه در تبیین و تحلیل مباحث دینی و اعتقادی از فلسفه کمک گرفته و خردگرا بود. دومی بالعکس، جزم‌اندیش، ضد فلسفه و گریزان از علوم طبیعی.

بنابراین نویسنده ارتباطی مستقیم بین خاموشی چراغ در ایران با فضایی که با روی کار آمدن متوکل بر بغداد حاکم شده بود، به وجود می‌آورد و آغاز زوال اندیشمندان خردگرا را به مثابه آغازی بر رکود علمی تلقی می‌کند.

شرق و غرب، تماس یا تقابل

در جمع بندی ۵ فصل قبل می‌توان به این نتیجه رسید که نویسنده ریشه تمامی علل عقب‌ماندگی را در خود ایران می‌داند. ولی به زعم بسیاری این گونه نبوده و نمی‌توان از تاثیر دیگران بر توسعه‌نیافتگی ما چشم پوشی کرد. بنابراین زیباکلام در این فصل به ارتباط شرق منحصرا ایران، با غرب می‌پردازد و در ابتدای راه سوالاتی را مطرح می‌کند:

یعنی موفقیت و پیشرفت غرب الزاما به بهای عقب‌ماندگی شرق بود؟ اگر بین دو حوزه‌ی شرق و غرب ارتباط وجود داشته شکل آن چگونه بوده است؟

برای پاسخ به این دست سوالات، کتاب ما چگونه ما شدیم با استناد به واقعیات تاریخی احتمال رویارویی شرق و غرب و عقب‌ماندگی ناشی از آن را بررسی می‌کند. و به نتیجه قابل تاملی می‌رسد:

اگر جنگ را به عنوان یک پارامتر یا مولفه‌ای در جهت اندازه‌گیری میزان رویارویی فرض بگیریم، حجم جنگ‌ها، ویرانی ها و نابودی که میان خود غربیان به وقوع پیوست با حجم جنگ‌هایی که بین غربیان و شرقیان یه وقوع پیوست اساسا قابل مقایسه نیست

بعنی به عبارتی آن‌قدر که اروپاییان با خودشان و شرقیان با خودشان درگیر بودند با یکدیگر نبودند. و تقابل آنچنانی نداشتند. بنابراین از رویارویی فاصله می‌گیرد و به مقوله‌ی تماس می‌پردازد؛ تماسی که غربیان آغازکننده آن بودند؛ ماجراجویان، مستشرقین و دریانوردان سوار بر کشتی‌هایشان می‌شدند و از روی کنجکاوی و به قصد آگاهی و آشنایی با این اقلیم و مردمان راه دیار شرق را پیش می‌گرفتند.

زیباکلام این عبور و مرور دریایی و به اصطلاح این تسلط بر دریا را پیش‌نیاز تسلط غربیان بر مشرق‌زمین می‌داند. و به قصد واکاوی شروع به تشریح موقعیت اروپای آن زمان می‌کند. و آنجا را شبه جزیره‌ای توصیف می‌کند که از سه طرف در محاصره‌ی دریا قرار داشته و این نزدیکی با دریا برایشان بارش کافی و در نتیجه آن حاصل‌خیزی مطلوب و در پی آن رونق کشاورزی و دامپروری را به همراه آورده است. همچنین این مجاورت، تمایل به دریانوردی را در آنان زنده می‌کرد بطوری که نویسنده در یک جمع‌بندی نتیجه می‌گیرد:

مجموعه این عوامل سبب شدند تا اروپاییان خیلی بیشتر از شرقیان روی به مکاشفه، سیر و سیاحت و دست یابی و دست‌اندازی به مناطق دیگر آورند. این روند بالاخص از قرون وسطی به بعد بسیار پر رنگ‌تر شد. تحولاتی هم چون رنسانس، انقلاب علمی و نیاز فزاینده به دست‌یابی به راه‌ها و مسیرهای دریایی تازه و درنوردیدن اقیانوس‌ها که نهایتا منجر به کشف دنیای جدید گردید جملگی باعث پیدایش انقلاب تجاری و مرکانتالیزم در اروپا بالاخص در غرب شدند.

یدیده دیگری که در این فصل ما چگونه ما شدیم در ادامه بررسی تماس غرب و شرق مطرح می‌شود، جنگ‌های صلیبی است که درازای آن به سه قرن رسید. و در طی این مدت آن قدر خاورمیانه دستخوش حوادث گوناگون شد تا در نهایت مسلمین به پیروزی کامل رسیدند. و بعد از آن تاریخ در قرن چهاردهم میلادی داد و ستد بین شرق و غرب تنها از طریق مصر صورت می‌گرفت که بعضی از غربیان این به اصطلاح آب باریکه را کافی نیافتند. و دنبال راه‌های دیگری برای ارتباط با شرق افتادند. که پدیده‌ی عصر اکتشافات سرزمین‌های دیگر پیش آمد. و هرچه اروپاییان در دریا خوب و توانمند ظاهر می‌شدند و به مکاشفه می‌پرداختند، شرقیان در آن ضعیف بودند و تسلط اصلی‌شان در خشکی بود.

با تمامی مطالبی که ذکر شد نتیجه کلی فصل و کتاب به اینجا رسید که هم شرقیان و هم غربیان مسیرهای خود را به تنهایی و جداگانه پیمودند و هر کدام شدند آنچه شدند!

به نظر شما زیباکلام پاسخ خود را یافته است؟ آیا با خواندن این کتاب دلایل عقب‌ماندگی تمام و کمال برایمان آشکار می‌شود؟

دسته بندی شده در: