سینمای هند، در دو دهه‌ی اخیر آن‌چنان از فضایی که به «فیلم‌هندی» -استعاره از آثاری با کیفیت پایین و داستان‌های استهزاءآور- مشهور بود، فاصله گرفته که توانسته آثاری تحسین‌برانگیز مانند باج، میلیونر زاغه‌نشین، سه‌احمق و دانگال را تولید کند اما نکته‌ی جالب‌تر آن‌جاست که این ظرفیت عظیم، تهیه‌کنندگان سایر کشورها را هم به فکر بهره‌برداری انداخته و نتیجه‌اش فیلمی چون «زندگی پای [به انگلیسی: Life of Pi]» شده است که توسط آنگ لی، کارگردان مشهور تایوانی و با تهیه‌کنندگی سه کشور آمریکا، تایوان و انگلستان در فضای فرهنگی هند ساخته شد.

این فیلم که در پایگاه رتبه‌بندی سینمایی IMDB حائز نمره‌ی ۸ شده است، در بین منتقدین هم اثری محبوب بود. زندگی پای در سال ۲۰۱۲ میلادی، نامزد یازده جایزه‌ی اسکار و سه جایزه‌ی گلدن گلوب شد که در نهایت توانست جوایز بهترین کارگردانی، بهترین فیلم‌برداری، بهترین موسیقی متن اوریژینال و بهترین جلوه‌های ویژه‌ی اسکار را ببرد.

سورج شارما که اولین بازی دوران حرفه‌ای خود را در زندگی پای انجام می‌داد با بازی فوق‌العاده‌اش، نقش محوری این فیلم را برعهده داشت و عرفان خان بازیگر مشهور بالیوود نیز نقش میان‌سالی شخصیت اول را ایفا می‌کرد.

فیلم‌نامه‌ی این اثر توسط دیوید مگی نوشته شده است؛ البته این فیلم‌نامه‌نویس آمریکایی، اثر خود را با وام‌داری زیادی از کتاب یان مارتل، نویسنده‌ی کانادایی که ده سال قبل از او، با زندگی پای، برنده‌ی جایزه‌ی معتبر «من بوکر» شده بود، به رشته‌ی تحریر درآورده بود؛ پس به قطع یقین می‌توانیم زندگی پای را اثری اقتباسی در سینما طبقه‌بندی کنیم.

کمپانی معروف «فاکس قرن بیستم» پخش این فیلم دو ساعته را به عهده گرفت و هزینه‌ی بالای ۱۲۰ میلیون دلاری فیلم با فروش بیش از ۶۰۰ میلیون دلار، گیشه‌ای خوب و بازگشت حدودا پنج برابری سرمایه را برای تهیه‌کنندگان بر جای گذاشت.

جادو در نگاه توست، نه در آن‌چه بدان می‌نگری…

زندگی پای، در ژانر داستانی و ماجراجویی جای می‌گیرد و اگر بخواهیم نگاه سینمایی آن را درنظر بگیریم، تنه به تنه‌ی گونه‌ی ادبی «رئالیسم جادویی» هم می‌زند؛ گرچه واقع‌گرایی‌اش پررنگ‌تر است.

داستان درمورد پسری شکاک و بازیگوش به نام پای‌پاتِل است که در خانواده‌ای سنتی و مرفه زندگی می‌کند. پدر پای که صاحب یک باغ وحش بزرگ در پاندیشری هندوستان است و نگاهی مرتجعانه و سخت به زندگی دارد؛ در ضمن، او فردی بی‌خداست و مادر پای فردی هندومذهب…

اما پای از کودکی سر ناسازگاری می‌گذارد و چه در رفتارهای شخصی، چه در جستجو بین مذاهب مختلف برای انتخاب عقیده و چه در تعاملش با حیوانات باغ وحش، در تضاد همزمان با پدر و مادر، رویه‌ای منعطف و کمال‌گرا دارد و به دنبال کشف معنا و حقیقت زندگی می‌گردد.

برای مثال، هر روز به یک دین جدید روی می‌آورد؛ به مسجد، کلیسا و… می‌رود و مورد تمسخر خانواده‌ی قُدَمایی خود قرار می‌گیرد. صحنه‌ی جذاب دیگر جایی است که پای می‌خواهد با بزرگ‌ترین ببر باغ وحش ارتباط صمیمانه‌ای بگیرد و پدر که عواطف بین انسان و حیوان را غیرقابل‌ باور می‌داند، برای محافظت از پای و –به خیال خود- از سر محبت و تربیت پدرانه، حیوانی را در جلوی چشم پای، زنده‌زنده خوراک ببر می‌کند تا پای بفهمد حیوان وحشی چه‌قدر بی‌رحم است!

با این‌حال پای قانع نمی‌شود و ببر را همچنان به مثابه یک انسان، «ریچارد پارکر» صدا می‌زند؛ البته نه او و نه پدرش نمی‌دانند که این ببر، قرار است چه آینده‌ی مهمی با آن‌ها داشته باشد…

مهره‌ها چیده می‌شوند…

اصل داستان از جایی شروع می‌شود که خانواده بعد از مشکلات مالی پدر، تصمیم به مهاجرت و برپایی باغ وحش در آن‌سوی اقیانوس آرام می‌گیرند؛ پس یک کشتی اجاره می‌کنند و تمام حیوانات را همراه با خودشان در کشتی سوار می‌کنند. سفر دور و درازشان آغاز می‌شود اما یک شب در طوفانی سهمگین، تمام کشتی را آب می‌گیرد و پای زیر باران و تاریکی بی‌نهایت دریا از خانواده‌اش دور می‌افتد و به سختی، خود را داخل یک قایق نجات، جای می‌دهد. قایق توسط طوفان به مسیر ناشناخته‌ای می‌رود و پای‌پاتل وقتی صبح بیدار می‌شود متوجه می‌شود که مصیبت عظیم‌تری گیرش آمده، زیرا علاوه بر او چند حیوان دیگر مثل میمون و کفتار هم در قایق حضور دارند.

کفتار، یک به یک حیوانات را می‌کشد و پای‌پاتل می‌فهمد با توحش کفتار در آینده، نوبت حمله به او هم فراخواهد رسید؛ اما سر بزنگاه تهاجم کفتار، ریچارد پارکر از لایه‌ی زیرین بیرون می‌آید و ببری که توسط پدرش، لولوخورخوره‌ معرفی شده بود، جان پای را نجات می‌دهد!
اما ماجرا به همین سادگی‌ها نیست؛ پای می‌فهمد که ببر هم به زودی گرسنه خواهد شد، پس فردین‌بازی‌اش کنار می‌رود و اولین شکار در دسترس، خودش است! او سعی می‌کند با خواندن دفترچه‌ی راهنمای قایق، شیوه‌ی ارتباط با حیوان وحشی را یاد بگیرد، مرزبندی ایجاد کند و برایش غذا اعم از کنسرو یا ماهی بگذارد…

پیرنگ اصلی فیلم درواقع به ۲۲۷ روز مبارزه‌ی پای با طبیعت برای بقا می‌پردازد. تمام ماجراهای فیلم، از نظر فرمی روایت فلاش‌بکی است از جایی که یک نویسنده، سال‌ها بعد به دنبال یافتن داستانی خوب، به هند آمده تا پای را در میان‌سالی ببیند و ماجرای خارق‌العاده‌اش را بشنود.

زندگی پای، تلمیح خوبی هم به فیلم پاپیون دارد؛ با این تفاوت که در پاپیون، شخصیت اصلی، به طور خودخواسته به دل اقیانوس می‌زد و این‌جا مبدأ و مقصد عوض‌ شده‌اند…

شطرنج انسان و حیوان

پس از ماجراهایی عجیب و غریب، پای نجات پیدا می‌کند اما با گم‌شدن ببر در یک جنگل، هیچ سند و مدرکی از اتفاقات افتاده همراهش نمی‌ماند. مأموران بیمه به دنبالش می‌آیند تا به عنوان تنها بازمانده‌ی خانواده، خسارت کشتی را به او بپردازند اما داستان تخیلیِ پای برای آن‌ها باورپذیر نیست؛ مگر می‌شود یک انسان ضعیف و ببری درنده، چندین ماه در دل اقیانوس با هم زندگی کرده و به مقصد رسیده باشند؟!

آشوبی خبری درست می‌شود و پای تصمیم می‌گیرد تا برای رهایی از مخمصه، داستان جدیدی از روی داستان اصلی‌اش برای شنوندگان بسازد! او تمام حیوانات را با خصلت‌های وجودی‌شان به انسان‌های بازمانده‌ی کشتی تشبیه می‌کند و این‌جاست که همگان به جای خل‌وضع نامیدن پای، برایش کف و هورا می‌کشند که چه‌طور توانسته از دل مرگ، جان سالم به در ببرد…

مرگ مولف اثر در همین نقطه قرار دارد؛ کارگردان با استفاده از لفظ داستان برای ماجرای پای –حتی از زبان خودش- ما را در هاله‌ای از ابهام باقی می‌گذارد: آیا واقعا این ماجراها اتفاق افتاده‌اند یا اینکه تمام آن‌ها رویاهایی بوده‌اند که پای برای فرار از ناامیدی و چنگ زدن به دستاویزی خودساخته برای خودش بافته است؟ این فرآیند حسی و عاطفی، با انتزاع قوی پای موجودیتی وهم‌آلود گرفته بوده یا واقعا حقیقتی هراسناک و فیزیکی توانسته پایِ کارکرد عواطف را به زندگی پای بکشاند؟!

شطرنج‌بازی پای با ببر در کل داستان، نمودی از تقابل انسان با واقعیات اطراف خود برای پس زدن آن‌ها و رسیدن به جوهر وجودی‌شان یعنی حقیقت است؛ پس چه فرقی دارد که کالبدهای رودرروی پای، میمون و کفتار و ببر بوده باشند یا انسان‌هایی با خصایص این حیوانات مثل مهربانِ ساده و خنگ، متوحش و بی‌مرام یا سلطه‌گرِ باوقار؟!

در این بین، نگاه ناتورالیسمیِ (طبیعت‌گرایانه) کارگردان، حتی قضیه را از رابطه‌ی انسان و حیوان به انسان و طبیعت هم تعمیم می‌دهد…

امکان ناممکن‌ها

شاید تصور کنید، همه‌چیز را تا این‌جا گفته‌ایم و اگر کسی فیلم را ندیده بوده، دیگر مزه‌ی فیلم برایش رفته و این مرور به کسی که فیلم را دیده باشد هم چیزی اضافه نکرده است، پس ادامه‌ دادن مقاله کاری عبث است! اما نکته دقیقا همین‌جاست که ماندگاری زندگی پای را نباید در داستان یک خطی و معمولی‌اش، بلکه باید در پرداخت جذاب، جزئیات بسیار و فهم کلیدها و استعارات عمیق آن، جستجو و تعریف کنیم.

یان مارتل، نویسنده‌ی کتاب، چند سال قبل از ساخت فیلم، در اظهارنظری راجع به احتمال ساخت اقتباس سینمایی، گفته بود که علی‌رغم موقعیت‌های سینمایی فراوان موجود در کتابش، ساخت چنین فیلمی، به علت مشکلات سروکله‎زدن با یک ببر وحشی –آن‌هم در دریا- امکان‌پذیر نیست اما تصور نمی‌کرد که روزی، خلق دیجیتالی چنین موجودی آن‌قدر ساده شود که با جلوه‌های ویژه، ریچارد پارکرش رو پرده‌ی نقره‌ای، دلبری کند.

آنگ لی را قبل از اسکار کارگردانی برای زندگی پای، با اسکار کارگردانی «کوهستان بروک‌بک» می‌شناختیم، او در آثار دیگرش هم شعرگونگی خاصی را جلو می‌بُرد و در زندگی پای به بلوغ چنین سبکی رسیده است؛ او درجایی راجع به مفهوم عشق گفته بود:

اگر ما می‌دانستیم که عشق چیست و می‌توانستیم آن را تعریف کنیم، همان دو هزار سال پیش از خلق داستان‌های عاشقانه دست می‌کشیدیم. ما به عشق نیاز داریم، چرا که نیازمند آن هستیم که چیزی را باور داشته باشیم.

این چکیده را در رویه‌ی ناتورالیستیِ زندگی پای هم می‌بینیم، کارگردان نشان می‌دهد که انسان می‌تواند با فهم ذات طبیعت، به جای مقابله با آن، فطرتش را بپذیرد و به جای دست و پا زدن در ناتوانی معنایابی‌اش –که به ابزوردیسم یا پوچ‌انگاری ختم می‌شود- و اصرار به بیان واژگانی احساسات، می‌تواند با باور به اصالت جهان و حقایق ذاتی، رابطه‌ی بهتری با طبیعت، برای رسیدن به کمال و عرفانی شخصی بیابد.

زندگی π نامتناهی است!

نام پای هم ماجرای جالبی دارد؛ در کودکی، نام او را به یاد استخری مطرح «پیسساین» انتخاب می‌کنند و چون لغت فرانسوی پیسساین در جامعه‌ی انگلیسی‌مآب هند، معمول نیست، دوستانش او را Pee (به معنی ادرار) صدا می‌زنند. پی که می‌خواهد از این ماجرا خلاصی پیدا کند با توجه به مهارت عجیبش در ریاضی و حفظ چندین رقم از عدد π، برای خود نام مستعار Pi را انتخاب می‌کند.

نکته‌ی جذاب این‌جاست که عدد π، در ریاضیات عددی نامتناهی است و این انتخاب، نمودی بیرونی از شخصیت درونی کمال‌گرا و ارضانشدن دائمی روح پای‌پاتل در جستجوی معناست.
اما جدای از این نام‌گذاری، نام‌گذاری های دیگری هم در داستان وجود دارند؛ برای مثال به این دیالوگ‌ها دقت کنید:

+ریچارد پارکر یه ببر بود؟!
-آره. اسمش رو از یه اشتباه دفتری گرفته بود. وقتی که بچه بوده یه شکارچی اون رو که داشته از چشمه آب می‌خورده، می‌گیره و اسمش رو می‌ذاره «تشنه». شکارچی اون رو به باغ وحش ما می‌فروشه. اما اسمش توی لیست دفتر جابه‌جا می‌شه؛ اسم شکارچی می‌شه تشنه و اسم ببر می‌شه ریچارد پارکر!

شاید این قضیه را صرفا برای بار طنز فیلم، توجیه کنید اما وقتی در داستانی این‌چنین قوی، موضوعی چندین‌بار تکرار می‌شود (مثلا در ماجرای دامپزشک و بزمجه و…) حتما کارکردی داشته است! به‌طور کل در روایت با به‌هم‌ریختگی‌های منظمی مواجهیم، گویی که هیچ‌چیز سرجای خود قرار ندارد و هرچیزی در جای چیز دیگری است که جای خود آن چیز را گرفته است!!!

این دوگانگی‌ها هم نوعی از دید شاعرانه‌اند؛ حتی اگر آرایه‌ی تناقض‌نمایی را کنار بگذاریم، گرفتن کارکرد استعاری از عنصر «شک کردن» بین واقعیت و حقیقت هر چیز، از این‌جا در فیلم کلید می‌خورد…

۷۲ هزار چشم!

بسط طبیعت و جهان پیرامون انسان در دو ساعت، شاید نوعی از قبض باشد اما مدیوم‌های وسیع مفهومی آنگ لی، اجازه‌ی رویاپردازی و حل شدن در درونیات پای را به مخاطب می‌دهد.
از آن‌جا که اولین نمودِ باور و درونیات انسان در ایدئولوژی و مذهب خلاصه شده است، کارگردان در ابتدای داستان چند دقیقه‌ای را به جستجوی عقاید و سیر ناباور شدن پای اختصاص داده و قطعا کشوری مانند هند، با ۷۲ ملت و ۱۰۰۰ مذهب خود، امکان زیادی به شخصیت و مخاطب، برای سرگردانی بین باورها می‌دهد؛ شاید با یادآوری این موضوع، بهتر بفهمیم چرا نویسندگانی از غرب، هند را بهترین گزینه برای روایت چنین داستانی درنظر گرفته‌اند!

نگاه داستان به مساله‌ی دین (به عنوان مجازی از هر ایدئولوژی و درونیاتی) نگاهی پلورالیسمی (تکثرگرایانه) است؛ به این معنا که هر عقیده و باوری را به شرط رسیدن به هدف مشترک، مناسب و قابل اتکا می‌داند و منازعات بین باورها را حاصل نگاه نکردن به مقصد می‌داند.

پایان‌های داستان هم دقیقا مقصدی مشترک دارند؛ چه برای پای که در پهنه‌ی اقیانوس به باور می‌رسد و چه نویسنده‌ای که با دید آتئیستی (خداناباوری / بی‌خدایی) به سراغ پای آمده و پس از شنیدن داستانش می‌تواند آن را «باور» کند، -پس قطعا باورهای بزرگ‌تری مثل باور به وجود را هم خواهد پذیرفت- چه‌‌اینکه وقتی داستان شروع می‌شود عرفان خان [چه اسم بامسمایی برای بازیگرِ پای] به نویسنده می‌گوید:

من داستانی برای تو دارم که مجبورت می‌کنه به خدا اعتقاد پیدا کنی…

آشتی مکاتب

زمانی که داستان تمام می‌شود و در حیص و بیص ماجرای مأموران بیمه، پای از نویسنده می‌پرسد تو کدام داستان را باورپذیرتر می‌دانی؟ و او داستان ببر را انتخاب می‌کند! این انتخاب، ورای از انتخابی ساده، نشان‌دهنده‌ی تغییر رویه‌ی او در دیدش نسبت به جهان به وسیله‌ی شهود [و صدالبته پشت‌پرده‌ی شهود] است؛ چراکه می‌توانیم یا ماجرای پای را معجزه بدانیم و باور کنیم و یا می‌توانیم آن را دروغ و در بهترین حالت، حاصل توهمات بدانیم!

بسیاری، بدون درنظر گرفتن عمقِ پایان‌بندی اثر و ارتباط ابتدای داستان با انتهای داستان، هم دقایق ابتدایی فیلم را بی‌کارکرد می‌دانستند و زیر سوال می‌بردند و هم دیدی –صرفا- اومانیستی (انسان‌گرایانه) از فیلم برداشت می‌کردند؛ اما درواقع مضمون اصلی زندگی پای، لزوم برخورداری از ایمان برای کشف عرفان است؛ فارغ از نوع خود ایمان و حتی مکتب طی طریق عرفان…

درواقع با نگاه تکثرگرایانه‌ای که دربالا گفتیم، خود باور در جایگاه وسیله قرار می‌گیرد و در این صورت حتی می‌شود با نگاه اومانیستی هم ناتورالیست بود و هم به وجود برتر اعتقاد پیدا کرد!

قدرت ایمان برای انسانی که در تنهایی محض و تهی شدن از ظواهر معنا به حقیقت چنگ می‌زند و زیر سایه‌ی آن، احساس آرامش می‌کند، مهم‌ترین مضمون موردنظر داستان است.

مثال‌ها

همان‎طور که گفتیم، فیلم به دنبال ارائه‌ی شک و راه‌حل برون‌رفت از واقعیت به حقیقت است؛ پس بعید نیست که نمادگرایی را در بطن آن ببینیم. آنگ لی احتمالا نظریه‌ی مُثُل افلاطون را کاملا درک کرده که توانسته چنین قرائتی از آن را در کالبد چند مثال نشان دهد.

اگر قبول دارید که سفر پای، یک سفر نمادین و طی‌طریق‌گونه بوده است، بیایید حیوانات همراه با او در سفر را بازخوانی کنیم: اول از همه به گور‌خر می‌رسیم که با زیبایی شگفت‌انگیزش –حداقل در نگاه پای- نماد دارایی‌های زیبای زندگی است که اجازه‌ی دل‌بستگی به انسان نمی‌دهند، زیرا رفتنی‌اند و خواه‌ناخواه از انسان دریغ می‌شوند.

میمون (اوران‌گوتان) همان‎طور که خود پای به مادر تشبیهش کرد، مجازی از خانواده است که او هم به مرور از انسان فاصله می‌گیرد و رفتنی است.
کفتار به مثابه کالبدی از تمام زشتی‌ها و پلشتی‌ها مطرح می‌شود که می‌توانیم آن را مجازاً به سختی‌ها و دشواری‌های ناخواسته و پیش‌بینی نشده‌ی دنیا تشبیه کنیم؛ اتفاقاتی که پیش می‌آیند و ممکن است خوشی‌ها، زیبایی‌ها و خانواده را از انسان بگیرند (گورخر و میمون را).
و در نهایت با ببر مواجهیم که هیچ زمان از انسان جدا نمی‌شود و استعاره‌ای از خدای درونی انسان است که البته خوبی و بدی، محبت و قهر، رحمانیت و جبار بودن را هم‌زمان دارد اما زمانی که انسان به وجودش ایمان بیاورد، به داد او خواهد رسید؛ خود پای در دیالوگی می‌گوید:

حتی در زمانی که به‌نظر می‌اومد خداوند من رو تنها گذاشته، اون مراقبم بود، حتی در زمانی که به‌نظر می‌اومد توی رنج کشیدنم بی‌تفاوت بوده اون مراقبم بود و زمانی که هیچ امیدی برای نجات نداشتم اون بهم امید داد و نشونه‌ای بهم نشون داد تا سفرم رو ادامه بدم…

داستان‌سرایی تصویر

نمی‌شود این همه درمورد داستان صحبت کنیم و به خود جادوی سینما اشاره نکنیم، تصویربرداری بی‌نظیر، جلوه‌های ویژه‌ی غیرتصنعی و تدوین هماهنگ با این‌دو، قطعا از دلایل اصلی موفقیت چشم‌گیر فیلم بوده‌اند.

تصویربرداری سه‌بعدی، در دهه‌ی اول ۲۰۰۰ تازه جان گرفته بود و در فیلمی مانند «آواتار» جیمز کامرون به عنوان نمونه‌ای خوب رواج یافت. اما بعد از آواتار، فیلم‌های سه‌بعدی دیگر نظیر «برخورد تایتان‌ها» در ژانر وحشت آمدند که از این ویژگی، فقط برای برجسته‌تر کردن هیولاهای‌شان استفاده کرده بودند!

موفقیت زندگی پای در استفاده از این نوع تصویربرداری را می‌توان آن‌جا جستجو کرد که برای اولین بار از ویژگی فوق، نه در جهت هراس‌افکنی و ترویج زشتی‌ها که برای تصویرگری زیبایی‌های بی‌حد و حصر جهان به‌کار برده است. با این تمهید جالب، قاب‌بندی‌های فیلم آن‌قدر جذاب می‌شود که شاید نیاز باشد یک‌بار فیلم را برای درک زیبایی‌شناسی بصری‌اش ببینید و بار دیگر تازه از سِحرِ سینما بیرون بزنید و به داستان توجه کنید!

تیم جلوه‌های ویژه‌ی اثر هم بسیار موفق عمل کرده و اگر جای ببر بنگال درنده، موجود دیگری تصویر شده بود، قطعا حتی شک هم نمی‌کردیم که این موجود، کاملا دیجیتالی است و وجود خارجی ندارد؛ چنان‌که احتمالا تا همین الان، وجود اقیانوس را در فیلم، طبیعی می‌پنداشتید!

موسیقی اثر هم که توسط میخائل دانا، آهنگ‌ساز کانادایی ساخته شده است، در تمام لحظات با تم حماسی‌اش، جزئیات و روح صحنه‌ها را برای مخاطب غلیظ‌تر می‌کند تا با قطعیت بتوانیم تمام جنبه‌های فنی این فیلم را هم درحد داستانش قوی بدانیم…

دسته بندی شده در:

برچسب ها: