کتاب دنیای سوفی نوشته‌ی یاستین گوردر را می‌توان نسخه‌ی فلسفی کتاب «انسان خردمند» دانست. این کتاب، به مثابه یک دایره‌المعارف فلسفی است که معنای زندگی و تمام سوالاتی که در ذهن هر انسان وجود دارد را رفته‌رفته با نظر فیلسوف‌های مختلف، پاسخ می‌دهد. گرچه تمام محتوای آن، در قالب یک داستان روایت می‌شود. سوفی، نقش اول این کتاب است که نامه‌ها و نوارهای ویدئویی را از یک فیلسوف ناشناس دریافت می‌کند. تمام نظریات، فیلسوف‌ها و جمله‌ها در این نامه‌ها خلاصه می‌شوند. در واقع، این کتاب بهترین گزینه برای هر نوجوانی است که راجع به دنیا، دین، مذهب و الهیات سوالات زیادی دارد. این کتاب می‌تواند ذهن هر مخاطبی را به خوبی باز کند و او را به تفکری عمیق وادارد. ما در ادامه، جملاتی از این کتاب جذاب و پرفروش را برای شما قرار می‌دهیم تا با محتوای کلی و سبک و قلم نویسنده آشنا شوید. این کتاب توسط حسن کامشاد ترجمه و با نشر نیلوفر به چاپ رسیده است.

دنیای سوفی

دنیای سوفی

نویسنده : یوستین گوردر
ناشر : نیلوفر
مترجم : حسن کامشاد
  • البته او سوفی آموندسن بود. ولی خب او کی بود؟ هنوز درست نمی‌دانست. اگر یک اسم کاملا متفاوت مثل آنه کنودسن داشت، آن‌وقت چه؟ با این اسم تبدیل می‌شد به یک آدم دیگر؟
  • مسخره نبود که نمی‌دانست چه کسی است؟ غیرمنصفانه نبود که خودش نمی‌توانست درباره‌ی قیافه‌اش تصمیم بگیرد؟ همه‌ی این چیزها به‌صورت اتفاقی از قبل تعیین‌شده بود. شاید می‌توانست در انتخاب دوست تصمیم بگیرد، اما خودش را انتخاب نکرده بود؛ حتی انتخاب نکرده بود انسان باشد.
  • سوفی همان‌طور روی محوطه‌ی شنی ایستاده بود و فکر می‌کرد. از تمام توانش کمک گرفت تا به این فکر کند که زنده است و زندگی می‌کند تا بلکه این‌جوری فکر مرگ را از سرش بیرون بکند. اما این کار غیرممکن بود. به محض این‌که افکارش را روی موجودیتش متمرکز می‌کرد، فکر پایان زندگی هم به ذهنش رسوخ می‌کرد.
  • غم‌انگیز نیست که اکثر مردم تازه بعد از بیمار شدن، مجبور به درک زیبایی‌های زندگی می‌شوند؟ یا بعد از دریافت نامه‌ای مرموز به ارزش زندگی پی می‌برند!
  • نمی‌شود زندگی را بدون مرگ تجربه کرد. درعین‌حال فکر کردن به مرگ بدون فکر کردن هم زمان به این موضوع که زندگی به‌طرز عجیبی خارق‌العاده است، غیرممکن است.
  • دنیا از کجا آمده است؟ نمی‌دانست. سوفی می‌دانست زمین سیاره‌ی کوچکی در فضایی بی‌نهایت است. اما فضا از کجا آمده است؟
  • سوفی در مدرسه یاد گرفته بود که خدا دنیا را آفریده و سعی کرد به خودش بقبولاند که این بهترین جواب برای این سوال مشکل‌ساز است. می‌توانست قبول کند که دنیا را خدا آفریده، اما خدا را چه‌کسی پدید آورده است؟ آیا او خودش را از هیچ آفریده است؟
  • خدا می‌توانست خالق همه‌چیز باشد، اما نمی‌توانست خودش را آفریده باشد. چون خودی نداشته که با آن بتواند خودش را خلق کند. بنابراین فقط یک امکان باقی می‌ماند. خدا همیشه وجود داشته است. اما این احتمالا قبلا مردود شده بود. هر چیزی که وجود دارد، باید شروعی داشته باشد.
  • اگر من به اسب و اسب‌های زیبا علاقه‌مند باشم، نمی‌توانم توقع داشته باشم که دیگران هم به اندازه‌ی من اسب‌های زیبا را دوست داشته باشند. اگر من همه‌ی گزارش‌های ورزشی را با علاقه‌ی زیاد دنبال کنم، ‌باید تحمل این را داشته باشم که کسانی هم ورزش را خسته کننده بدانند.
  • بهترین روش برای نزدیک شدن به فلسفه مطرح کردن سوال‌های فلسفی است.
  • مطرح کردن سوال‌های فلسفی آسان‌تر از جواب‌دادن به آن‌هاست.
  • یا زندگی بعد از مرگ وجود دارد یا ندارد.
  • هیچ‌وقت فکر کرده‌ای که خودت موجود مریخی باشی؟
  • اگر فقط سرت را تکان بدهی و نه خودت را بچه بدانی و نه فیلسوف، به این دلیل است که به دنیا عادت کرده‌ای و دیگر از چیزی حیرت نخواهی کرد.
  • سوفی فهمید حق با فیلسوف است. آدم‌بزرگ‌ها دنیا را پدیده‌ای بدیهی می‌دانند. آن‌ها تا ابد به خواب روزمره فرو رفته‌اند. گفت: «تو آن‌قدر به دنیا عادت کرده‌ای که دیگر چیزی باعث تعجبت نمی‌شود.»
  • اگر ماده‌ای وجود داشته باشد که همه‌چیز این جهان از آن ساخته شده باشد، چطور ممکن است چنین عنصری یک دفعه به گل یا حتی یک فیل درسته تبدیل شود؟ همین اعتراض را می‌شد به این سوال کرد که آیا شراب می‌تواند به آب تبدیل شود؟ سوفی درباره‌ی معجزه‌ی مسیح در تبدیل آب به شراب شنیده بود، ولی هیچ‌وقت این موضوع را از نظر معنای واژگانی‌اش بررسی نکرده بود.
  • هیچ‌چیز نمی‌تواند از هیچ به‌وجود بیاید.
  • اگر کسی اعتقاد داشته باشد که عبور گربه‌ی سیاه از جاده، بدشانسی می‌آورد، آیا در این صورت می‌شود گفت آن آدم به سرنوشت معتقد است؟
  • سوفی واقعاً دلش به‌حال مادرش می‌سوخت. نمی‌توانست بگذارد که او هنوز نگران این جور چیزها باشد. واقعاً مسخره و دیوانگی است که کسی فکر کند همه‌ی حرف‌های جالب حتماً باید به مواد مخدر مربوط باشد. واقعاً که گاهی عقل بزرگ‌ترها درست کار نمی‌کند.
  • فقط زندگی انسان نبود که با سرنوشت، مشخص و هدایت می‌شد. یونانی‌ها اعتقاد داشتند که حتی وقایع جهان را، سرنوشت کنترل و هدایت می‌کند.
  • یونانی‌ها اعتقاد داشتند بیماری هم تاثیرگرفته از وجود خدایان است. بیماری‌های واگیردار مجازات خدایان تفسیر می‌شد. از طرف دیگر این اعتقاد که خوب شدن مریض‌ها هم دست خدایان است، بین مردم رایج بود. اگر به‌طرز صحیحی برای خدایان قربانی می‌شد، بیمار شفا پیدا می‌کرد.
  • سوفی می‌دانست شرم کلمه‌ای قدیمی برای خجالت کشیدن است. مثلا برای برهنه ظاهر شدن. اما واقعا خجالت کشیدن پدیده‌ای طبیعی‌ست؟
  • داناترین فرد کسی است که می‌داند که نمی‌داند.
  • «این‌ چیزها را توی مدرسه یاد گرفته‌ای؟». «آن‌جا هیچ‌چیز یاد نمی‌گیریم… فرق بزرگ معلم‌ها با فیلسوف‌های واقعی این است که معلم‌های مدرسه فکر می‌کنند چیزهای زیادی می‌دانند و همیشه سعی می‌کنند به‌زور دانسته‌هایشان را توی ذهن شاگردها فرو کنند.
  • اسم من افلاطون است و می‌خواهم چهار معما طرح کنم. اول این‌که باید فکر کنی چطور قناد می‌تواند پنجاه تا شیرینی کاملا شبیه درست کند. دوم این‌که می‌توانی از خودت بپرسی چرا همه‌ی اسب‌ها شبیه هم‌اند. بعد باید به این موضوع فکر کنی که آیا زن و مرد عقل و شعور یک‌سانی دارند یا نه… موفق باشی!
  • فیلسوف‌ها دنبال انتخاب زیباترین زن سال یا مشخص کردن ارزان‌ترین گوجه‌فرنگی پنج‌شنبه‌ها نیستند. (برای همین همیشه نمی‌شود یک اندازه محبوب ماند!) آن‌ها در تلاش‌اند که این نوع موضوع‌های بی‌فایده و روزمره را کنار بگذارند و به جای آن به حقیقت جاودانه، زیبایی جاودانه و نیکی جاودانه اشاره کنند.
  • «کدام یک اول آمد، مرغ یا مثال مرغ؟» این سوال تقریبا به سختی معمای قدیمی مرغ و تخم مرغ بود. بدون تخم مرغ، مرغی وجود نداشت و بدون مرغ هم تخم مرغی به وجود نمی‌آمد. واقعاً مشخص کردن این‌که اول مرغ آمده یا مثال مرغ به همان اندازه پیچیده است؟
  • درواقع تغیرر هم نکرده‌ای. هیچ‌کس تغییر نمی‌کند. فقط کامل‌تر شده‌ای و بزرگ‌تر.
  • ارسطو عقیده داشت سه نوع خوشبختی وجود دارد: اولین شکل خوش‌بختی زندگی سرشار از لذت و شادی است. دومین شکل خوش‌بختی، زندگی شهروندی آزاد و مسئول است. سومین شکل، زندگی متفکر و فیلسوف است.
  • دیدگاه ارسطو درباره‌ی جامعه هم این است که انسان نباید در موضوع خاصی افراط کند. او می‌گفت که انسان «حیوان سیاسی» است.
  • حقیقت این است که مسیح دشمن زن‌ها نبود!
  • شاید اعتقاد به سرنوشت آن‌قدرها هم احمقانه نبود. نباید درباره‌ی این جور موضوع‌ها عجولانه نتیجه‌گیری می‌کرد. چون هرچیزی یک توضیح طبیعی دارد.
  • «اما تصحیح و قضاوت درباره‌ی جواب‌های تو برای من اصلا ساده نیست. یا نمره نمی‌گیری یا نمره‌ی کامل می‌گیری.». «منظورتان این است که یا کاملا درست جواب داده‌ام یا کاملا اشتباه؟»
  • کلبی‌ها عقیده داشتند آدم لازم نیست نگران سلامتی‌اش باشد. حتی از رنج و مرگ نباید ترسید. برای همین به درد و رنج دیگران هم اهمیت نمی‌دادند. امروزه کلمه‌های «کلبی» و «کلبی‌مشربی» فقط به معنای حساس نبودن در مقابل درد و رنج دیگران استفاده می‌شود.
  • آیا واقعا می‌توانست اعتقاد داشته باشد که همه‌چیز یک منِ الهی است؟ می‌توانست معتقد باشد که روحش جرقه‌ای از آتش است؟ اگر حقیقت داشته باشد، پس او موجودی الهی است.
  • فرزند دلبندم، بیشتر ترجیح می‌دادم گفتنی‌هایم را با کبوتری سفید بفرستم. اما در لبنان کبوتر سفیدی پیدا نمی‌شود. اگر کشورهای جنگ‌زده به‌چیزی احتیاج داشته باشند، مسلما همین کبوتر سفید است.
  • از حدود سال ۷۵۰ ق.م. پیامبرهایی ظهور کردند و اعلام کردند خدا به خاطر سرپیچی مردم از دستورهایش اسرائیل را مجازات کرده است. آن‌ها گفتند یک روز خداوند درباره‌ی اسرائیل قضاوت می‌کند. به این پیشگویی‌ها، «پیشگویی روز جزا» می‌گویند.
  • عیسی با زندگی و رفتارش نشان داد که حرف زدن با روسپی‌ها، خراج‌گیرهای فاسد و دشمنان سیاسی کشور را دور از شان خودش نمی‌داند.
  • سوفی از جواب آلبرتو راضی نبود. او هم دوباره رفت توی کلیسا. اما کلیسا کاملا خالی بود. یعنی آلبرتو توی زمین فرو رفته بود؟ قبل از این‌که کلیسا را ترک کند، متوجه تصویر حضرت مریم شد. رفت نزدیک تابلو و به جزئیات تابلو خیره شد. ناگهان متوجه قطره‌ی آب کوچکی در گوشه‌ی چشم حضرت مریم شد. یک قطره اشک بود؟
  • بله ولی سوفی، این عین واقعیت است. ما فقط در عصر خودمان زندگی نمی‌کنیم. ما حامل تاریخ خودمان هم هستیم. یادت باشد همه‌ی چیزهایی که در این اتاق می‌بینی، یک روز کاملا نو بوده است. 

اگر از خواندن این مطلب لذت بردید و رمان دنیای سوفی را خوانده‌اید، پیشنهاد می‌کنم نقد و بررسی جامع این رمان را در مطلب «دیدار با صوفی در دنیای سوفی» در وبلاگ کتابچی مطالعه نمایید.

دسته بندی شده در: