فرمول شخصی مطالعه‌ی دیوانه‌وار

اگر از من بپرسید چه کتابی بخوانیم؟ می‌توانم باحوصله و حسابی این سوالِ کلی را بشکافم و از دل علایق و سلایق و نیازهایتان برای مطالعه، یک لیست بلندبالا تهیه کنم و آخرسر هم یادم بیاید که یک‌عالمه کتاب خوب دیگر هست که جا انداخته‌ام و افسوس بخورم. اما در برابر پرسش چگونه کتاب بخوانیم؟ معمولاً آدم مناسبی برای پاسخگویی نیستم؛ چرا که از وقتی خودم را شناخته‌ام، شور دیوانه‌وار خواندن و لذت بردن در من وجود داشته و روزبه‌روز بیشتر از قبل شده است. شاید دلم بخواهد در پاسخ بگویم از خواندن هراس نداشته باشید و از شر تلویزیون و اخبار بد و شبکه‌های اجتماعی، به کتاب  و ادبیات فاخر پناه ببرید، اما مطمئن نیستم کار درستی باشد که فرمول دیوانه و شخصی خودم را به همه توصیه کنم.

اما در این یادداشت، یک کتاب به شما معرفی می‌کنم که اسمش دقیقاً همان پرسش توی سرتان است: «چگونه کتاب بخوانیم؟». این کتاب که نوشته‌ی فیلسوف و استاد دانشگاه «مورتیمر جی آدلر» است و از ویراست دوم آن به بعد، نام «چارلز لینکلن ون دورن» نیز به‌عنوان مولف به آدلر اضافه شده، کتابی است که مفاهیمی کلی مانند «خوب بخوانید» را می‌شکافد و راه‌حل ارائه می‌کند.

خوشبختانه طیف مخاطبین این کتاب، تقریباً همه را شامل می‌شود. از کسی که مخاطب شعر و داستان است گرفته، تا کسی که دنبال راهکار برای مطالعه‌ی علوم مختلف، ریاضیات و تاریخ می‌گردد. درواقع این کتاب، به پدیده‌ی خواندن به شکل یک امر تعاملی و دوجانبه نگاه می‌کند و نقش خواننده در امر مطالعه را هم در نظر می‌گیرد. قبل از اینکه بروم سراغ یک معرفی کوتاه و همچنین صحبت از بخش‌های موردعلاقه‌ی خودم در کتاب، بیایید چند بریده از تیترهایی که فهرست جذاب این کتاب را تشکیل می‌دهند، با هم مرور کنیم: «چگونه می‌توان خواننده‌ای فعال بود؟ از فرهنگ لغت چگونه استفاده کنیم؟ بیوگرافی یا اتوبیوگرافی را چگونه بخوانیم؟ کتاب خوب چه کاری می‌تواند برای ما انجام دهد؟» و یک‌عالمه تیتر جذاب دیگر.

چگونه کتاب بخوانیم

چگونه کتاب بخوانیم

ناشر : به نشر
قیمت : ۲۵۲,۰۰۰۲۸۰,۰۰۰ تومان

از پوسته به اعماق: خواندن ابتدایی در برابر خوانش تحلیلی

در مرحله‌ی اول، کتاب می‌آید و ضمن ارائه‌ی توضیحاتی مقدماتی درباره‌ی خواندن و تعیین اهداف مختلف برای آن، خواندن را به چند سطح تقسیم می‌کند. درباره‌ی خواندن ابتدایی صحبت می‌کند و اینکه برای انجام امر مطالعه، چه پیش‌نیازهایی لازم است. در سطح دوم، کتاب دقیق‌تر به مسئله ورود می‌کند و درباره‌ی خواندن روزنامه‌وار، سریع‌خوانی و تندخوانی صحبت می‌کند و تکنیک ارائه می‌دهد. در سطح سوم که یکی از بخش‌های موردعلاقه ی من است، کتاب اصطلاح خواندن تحلیلی را ارائه می‌دهد. از ویژگی‌های جذاب این بخش، این است که مطالعه را به یک فرآیند دوطرفه و گفتگو‌مانند تشبیه می‌کند، خواننده را از حاشیه بیرون می‌کشد و وارد متن می‌کند. یکی از سرفصل‌های جالب این بخش، قسمت «نقد منصفانه‌ی کتاب» است. مهم‌ترین چیزی که در این بخش به آن اشاره می‌شود، مسئله‌ی عدم‌قضاوت است و اینکه نگاه و سلیقه‌ی شخصی نباید باعث جهت‌گیری در نوشتن یک نقد درست شود. کتاب همچنین درباره‌ی تفاوت بین نقد و مخالفت و موافقت، نکات مهمی را بیان می‌کند:

امیدواریم تصور نشود که انتقاد کردن همیشه به معنی مخالفت کردن است. معمولاً چنین برداشت اشتباهی دارند. موافقت نیز دقیقاً مانند مخالفت، قضاوتی انتقادی محسوب می‌شود. ممکن است در موضع موافقت نیز به اندازه‌ی زمانی که مخالفت می‌کنید، در اشتباه باشید. موافقت بدون فهمیدن، نشانه‌ی بی‌خردی است. مخالفت بدون فهمیدن نیز علامت پرروئی است!

و در همان قسمت، درباره‌ی منتقدین نیز صحبت می‌کند. منتقدینی که به‌قول وودی آلن در آن دیالوگ هجوآلود از فیلم هری ساختارشکن، جایشان طبقه‌ی هفتم جهنم است:

هر نویسنده‌ای این تجربه‌ی تلخ را داشته است که کتابش را منتقدی نقد کرده باشد که خود را موظف نمی‌دانسته است ابتدا دو مرحله‌ی نخست خواندن را انجام دهد. منتقدان اغلب تصور می‌کنند که نباید به آن اندازه که قاضی هستند، خواننده نیز باشند. هر سخنران نیز این تجربه را داشته است که افرادی بدون آنکه گفته‌های او را فهمیده باشند، سوالاتی انتقادی مطرح کرده‌اند. شما نیز خود ممکن است موردی را به خاطر آورید که شخصی در یک یا حداکثر دو جمله خطاب به سخنرانی شما گفته باشد: «من منظور شما را نمی‌فهمم، اما فکر می‌کنم اشتباه می‌کنید.» واقعاً امکانی برای پاسخ به چنین منتقدانی باقی نمی‌ماندو تنها کار عاقلانه‌ای که می‌توان انجام داد این است که از آن‌ها بخواهید نظر خود را، یعی آن نظری که معتقدند با گفته‌ی شما در تعارض است، بیان کنند. اگر نتوانستند این کار را با موفقیت انجام دهند، اگر نتوانستند مطالب شما را با عبارات خود بیان کنند، می‌فهمید که آن‌ها مطلب را درک نکرده‌اند و به خود حق می‌دهید که انتقاد آن‌ها را نادیده بگیرید.

و اما روش…

با پرحرفی درباره‌ی بخش‌های موردعلاقه‌ام که به انتقاد ناوارد می‌پردازند بیشتر از این خسته‌تان نمی‌کنم. برویم سراغ بخشی از کتاب، که خود من به محض باز کردنش، بدون خواندن مقدمه و صفحه‌های اول، رفتم سراغشان. من درواقع بیشتر از آنکه دلم بخواهد کتاب را بگذارم جلویم و به ترتیب بخوانمش، با آن مثل یک کتاب مرجع برخورد کردم. به‌نظرم واقعاً هم به‌عنوان کتاب مرجع و حتی کتاب مناسب برای تدریس، کاربردی و قابل‌استفاده است و توی هر کتابخانه‌ای باید پیدایش کرد. مثلاً موقع ورق زدن فهرست، واقعاً به‌نظرم جالب آمد که بدانم راهکارهای لازم برای بهتر خواندن فلسفه، تاریخ، آثار علمی‌تخیلی و حتی ریاضی چگونه است. البته میانه‌ی من با ریاضی چندان خوب نیست اما این دلیل نمی‌شود که از اهمیت این قسمت کتاب بگذرم.

کتاب در بخش سوم خود تحت‌عنوان «روش هایی برای انواع مختلف مطالب خواندنی» به ارائه‌ی راهکار برای خواندن کتب مختلف می‌پردازد؛ از جمله کتب کاربردی، آثار تخیلی، داستان، نمایشنامه و شعر، کتاب‌های تاریخی، علوم و ریاضیات، فلسفه، و علوم اجتماعی. یکی از موارد مهمی که در این بخش کتاب، به آن پرداخته می‌شود. مسئله‌ی نوع نگاه به ژانرهای مختلف است. کتاب می‌کوشد بیان کند که نباید در خواندن علوم مختلف، همواره یک زاویه‌دید داشته باشیم. این مسئله که مثالش را هم خواهم آورد، در سینما نیز صدق می‌کند. برای مثال یک درام رئالیستی باید از چارچوب منطقی زندگی واقعی پیروی کند و برای بیننده، قابل‌لمس باشد. اما وقتی می‌رویم سراغ سینمای علمی‌تخیلی، نباید انتظار داشته باشیم منطق روایی، در چارچوب درام و زندگی واقعی بگنجد. کتاب در بخش «آثار تخیلی را با چه روش‌هایی نباید خواند» مشخصاً به این موضوع قابل تعمیم به سینما می‌پردازد:

تجربیات ما از طریق حواس و تخیل ما کسب می‌شوند، برای شناخت هر چیز باید نیروی سنجش و استدلال خود را که قوایی عقلانی هستند به کار بیندازیم. این بدان معنی نیست که بدون استفاده از تخیل می‌توان فکر کرد یا اینکه تجربه‌ی حسی، همیشه کاملاً از بینش‌های عقلی جداست. این موضوع فقط یکی از نکاتی است که مورد تاکید قرار می‌دهیم. داستان در ابتدا به سوی تخیل گرایش پیدا می‌کند، این یکی از دلایلی است که به این گونه نوشته‌ها، آثار تخیلی نیز می‌گویند که در مقابل آثار علمی و فلسفی که عقلانی هستند قرار دارند. این واقعیت در مورد ادبیات تخیلی، احتمالاً به مهم‌ترین نبایدهای پیشنهادی منجر می‌شود و آن عبارت است از: سعی نکنید در برابر تاثیراتی که اثر تخیلی روی شما می‌گذارد، مقاومت نشان دهید.

جای خالی یک کتاب درسی

و به زبان ساده‌تر، هر اثری را در چارچوب منطقی خودش بررسی کنید. البته که زبان کتاب و ترجمه‌ی خوب «محمد صراف تهرانی» با همکاری انتشارات «به‌نشر»، در کل آن‌قدر خوش‌خوان و ساده است که لااقل به‌نظر من، این کتاب می‌تواند به بخش‌های مختلف تقسیم شده و به بچه‌های ما آموزش داده شود. شاید برای کسی که دیگر به یک روش خواندن عادت کرده و تکنیک‌هایی مانند تندخوانی، خلاصه‌نویسی، مرور اجمالی و غیره برایش خیلی غریب هستند، دیگر یادگیری مطالعه از روی چنین فرمول‌هایی چندان آسان نباشد، اما بچه‌هایی که هنوز در ابتدای راه تحصیلشان هستند می‌توانند از این راهکارها بهره بگیرند و مطالعه از همان سال‌های اول برایشان به یک امر هدفمند و چارچوب‌مند تبدیل شود. شاید یکی از چیزهایی که کنکور را تبدیل به یک غول غیرقابل‌ شکست می‌کند همین مسئله‌ی چگونه خواندن باشد؛ و تکنیک در چنین جاهایی به درد خواهد خورد. البته من در جایگاهی که وارد بحث تخصصی چنین مباحثی شوم نیستم اما فکر می‌کنم کتاب بیشتر به درد قشر نوجوان ما قبل از ورود به دبیرستان و دانشگاه خواهد بود. به هر حال وقتی حدود ۸۰ سال از چاپ کتابی می‌گذرد اما همچنان پرفروش و محبوب است و تجدیدچاپ می‌شود و اسم استاد و فیلسوفی مثل «مورتیمر آدلر» روی آن است، سرک کشیدن به آن وسوسه‌انگیز به‌نظر می‌آید.

دسته بندی شده در: