توی دورهٔ مدرسه هر کسی بهم نزدیک میشد، با فهمیدن داستان زندگیم میترسید و فاصله میگرفت. همین باعث شد کم کم اعتماد به نفس مو از دست بدم و منزوی بشم. در عوض هرچی تنهاتر میشدم بیشتر به درس پناه میبردم و این تنها چیزی بود که منو قوی میکرد. پشت میز نشستم و یه نفس عمیق کشیدم ماشینم بین راه خراب شده بود و مجبور شدم مسافت زیادی رو پیاده بیام. هنوز به خاطر دویدن نفس نفس میزدم. چشمم به بخار قهوه خیره موند. هیچی لذت بخشتر از قهوه تو یه صبح سرد زمستونی نبود… شال گردنمو از دور گردنم شل کردم و یه جرعه از قهوهٔ داغ نوشیدم. طعمش انرژی زا بود…
محصولات مشابه
مشخصات محصول
مشخصات محصول
نظرات کاربران(0)
مرتب سازی براساس:
۰.۰
0.0
از 0 امتیازپرسش و پاسخ (0)