
سرش را بیخ گوش بیوراسپ آورد و نقشهاش را به او گفت. شاهزادهٔ بابل، اول کمی ترسید ولی جرئت نداشت جلوی رفیقش ضعف نشان دهد.
پس نقشه را قبول کرد و قرار کار را برای همان شب گذاشتند. مرداس شاه، هر شب پس از تمام شدن کارهایش از باغ قصر میگذشت و به عبادتگاه میرفت تا کمی با خداوند راز و نیاز کند.
آن شب هم، بیخبر از همه جا از میان باغ خلوت عبور کرد؛ از همان راه هر روز که تا عبادتگاه با فرشی سرخ و دراز پوشانده شده بود…
محصولات مشابه
مشخصات محصول
کد محصول:
185686
نویسنده:
ناشر:
قطع:
رحلی
تعداد صفحات:
24 صفحه
جلد:
شومیز
مجموعه:
شابک:
9789651245183
مشخصات محصول
نظرات کاربران(0)
مرتب سازی براساس:
۰.۰
0.0
از 0 امتیازپرسش و پاسخ (0)