معرفی و بررسی کتاب شراره
شب از نیمه گذشته بود که صدای رعد و برق آمد بلند شذم و پنجره را باز کردم. باران میبارید. تند و شلاقی. قطرات باران شاخههای درخت چنار را حسابی شست و شو میدادند. خیلی وقت بود که عاشقانه به باران نگاه نکرده بودم. رفتم روی بالکن و صورتم را به سمت باران گرفتم تا قطرات ریز و درشت آن به صورت اصلاح خوردهام بخورد. خنک شدم و چقدر هم کیف داشت حس میکردم بال در آوردهام و در آسمان بیپهنا پرواز میکنم، حال به کجا میروم مهم نبود، باید به جایی میرفتم که از زمین و آدمهایش خلاص میشدم و دقایقی را برای خودم زندگی میکردم. باران را دوست داشتم و آن قطرات پاک و مطهر را دیوانه وار میپرستیدم. در خیالاتم تصور میکردم باران الههای است خوش رنگ و براق و من در برابرش زانو زدهام و به گناه شیرینی که مرتکب آن شده بودم اعتراف میکردم. الههٔ باران مرا بخشید. خیلی خوشحال شدم و و با تمام وجود نفس کشیدم. باورم نمیشد. باران بوی شراره را میداد.
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | شراره |
---|---|
تعداد صفحه | ۶۷۷ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
شابک | ۹۷۸۶۲۲۶۴۶۲۸۷۷ |