اگر ندانید که اوضاع از چه قرار است که به کنار، اما اگر فیلم مشهور «۲۰۱۳ Her» را دیده باشید، می‌دانید که این فیلم، اثری اقتباسی نیست و ارتباط مشخصی هم به کتاب و دنیای ادبیات ندارد! حتی اگر فقط سطح فیلم را در نظر بگیرید و آن را بازخوانی نکنید، شاید Her را حد یک فیلم عاشقانه‌ی صرف پایین بیاورید! اما اگر تا انتهای مقاله همراه ما باشید، خواهید دید که این‌گونه نیست و «اسپایک جونز» (در مقام کارگردان اثر) در تنها فیلمی که خودش فیلم‌نامه‌اش را نوشته، آن‌قدری ریزبینانه کار کرده که نه تنها دو جایزه‌ی مهم گلدن گلوب و اسکارِ بهترین فیلم‌نامه را کسب کند، بلکه از پایگاه مشهور IMDB نمره‌ی ۸ از ۱۰ را کسب کند. و همه‌ی این‌ها در حالی است که فیلم او اصلا عامه‌پسند نیست؛ پس به عُجب فرو می‌رویم وقتی می‌بینیم که فیلمی این‌گونه منتقد و مخاطب عام را با خودش همراه کرده است!

اما سوال مهم‌تر؛ چه ارتباطی میان این فیلم با ستون سینماکتاب وجود دارد که Her را این‌جا می‌بینید؟ پاسخ را باید جایی جستجو کرد که فیلم حاضر، مستقیما به هیچ کتاب خاصی مربوط نیست؛ اما از آن‌جا که Her، فیلمی به شدت فلسفی محسوب می‌شود و دست به تالیفاتی خاص زده است، می‌توانیم جنبه‌های عمیق آن را به صورت مکتبی برداشت کرده و مدعی شویم که به جای یک کتاب، به چندین و چند مکتب، کتاب، مقاله و… مرتبط است. نخ متصل کننده‌ی تمام این مباحث به فیلم Her، چیزی نیست جز «گلوبالیسم». درواقع Her اکثر تحسین‌های خود را به صورت خواسته و ناخواسته و خودآگاه و ناخودآگاه مدیون پرداختن به موضوع فوق‌الذکر است. چه‌اینکه تمام عناصر، مولفه‌ها، موتیف‌ها، شخصیت‌ها و خرده‌پیرنگ‌های فیلم اسپایک جونز، با نزدیکی به این موضوع، هویت یافته و با اتکا به آن است که می‌توانند از سطح لایه‌ی عاشقانه بیرون آمده و تاویل‌پذیر باشند.

این گلوبالیسمِ نابه‌کار!

اما حالا بیایید توضیحی اولیه داشته باشیم بر اینکه گلوبالیسم (به انگلیسی: Globalism‎) چیست؟ البته ما پیش‌تر به اندازه‌ی کافی در مطالبی مانند «انسانِ خداگونه؛ واقعیتِ تلخ یا توهم شیرین؟!» به این موضوع پرداخته بودیم و از قضا در این مطلب می‌خواهیم سراغ وجوهی دیگر از گلوبالیسم برویم که باز هم به نویسنده‌ی مشهور این دهه، «یووال نوح هراری» و کتاب دیگرش یعنی «۲۱ درس برای قرن ۲۱» مربوط است. در این نوشته سعی ما بر این است که مطابق با مهم‌ترین فصول کتاب مذکور، مباحثی تطبیقی بین کتاب و فیلم را پیش بکشیم. درواقع وقتی می‌توانیم در ادبیات، رویه‌ای تطبیقی داشته باشیم و دو کتاب یا مکتب را با هم مقایسه کنیم، چرا نتوانیم این موضوع را به فیلم‌های مولفی هم‌چون Her بسط دهیم؟ پس وجهی از گلوبالیسم که در این مقاله مورد بحث ما قرار می‌گیرد، متمرکز بر اتفاقاتی است که قرار است در هشتاد سال باقی مانده از قرن ۲۱ام بیفتند و گلوبالیسم، نمودی کلی از هر نظریه‌ای است که انسانیتِ انسان (به مثابه نوع بشرِ کلی، خاصّه طبقه‌ی کارگر) را در زیر پای پیشرفت‌های واقعی -و نه حقیقیِ- تکنولوژیک، آن هم برای خدایی کردن مقامِ اقلیتِ حاکم بر جهان،س لگد می‌کند.

البته لازم می‌دانم ذکر کنم که سویه‌ی نگارنده نسبت به کتاب «۲۱ درس برای قرن ۲۱»، سویه‌ای منفی مشابه سایر آثار هراری است و این موضوع را در بررسی کتاب‌های دیگرش، مانند «خُرده‌دلیل‌هایی برای بی‌خردی انسان خردمند!» (لینک شود به نقد انسان خردمند) هم ذکر کرده بودم. و می‌توانم ادعا کنم که سویه‌ی جونز هم به طرز واضحی نسبت به این کتاب، منفی است! اما دلیل انتخاب این اثر، جایی است که باید بدانیم، اولا گلوبالیسم، وجهی فراماسونی دارد و خیلی خودش را بروز نمی‌دهد که بخواهیم منابع دقیق و زیادی برای بررسی آن داشته باشیم؛ و ثانیا دقیقا نکات پادآرمان‌شهریِ فیلم Her، در آثار هراری به خوبی شرح داده شده‌اند (گرچه که بعضا از نظر هراری آرمان‌شهری هستند!)؛ پس این تقابل پادآرمان‌شهر فیلم با آرمان‌شهر (لینک شود به مطلب اندکی در باب آرمان‌شهر و پادآرمان‌شهر) سوژه‌ی مناسبی برای تهدید جهانی گلوبالیسم علیه انسان‌گرایی است.

۲۱ درس برای قرن ۲۱

۲۱ درس برای قرن ۲۱، ششمین اثر مکتوب یووال نوح هراری، نویسنده‌ی اهل رژیم اشغالگر قدس (همان اسرائیل) است. اگر انسان خردمند تاریخی بود و تاریخچه‌ای زندگی انسان تاکنون ارائه می‌داد و انسان خداگونه قرار بود تاریخچه‌ی مختصری از آینده‌ی محتومِ موردنظر هراری باشد، ۲۱ درس برای قرن ۲۱ پلی میان این دو است؛ یعنی ظاهرا به زمان حال و قرن کنونی اشاره دارد. با این وجود، بیشتر می‌توانیم مدعی شویم که بعد از جعل تاریخیِ انسان خردمند، ۲۱ درس برای قرن ۲۱، به سان یک آماده‌سازی ذهنی و روانی برای مخاطبانی عمل می‌کند که به واسطه‌ی آن کتاب از هویت فطری خود جدا شده‌اند و هراری دوست دارد تا با تزریق ناامیدی، آن‌ها را برای قبول آینده‌ای که در انسان خداگونه فرض کرده، مطیع کند. در همین راستا، ظاهرا کتاب ۲۱ درس برای قرن ۲۱، شعار و پزِ اومانیستیِ هراری را ادامه می‌دهد؛ به این معنا که ادای دلسوزی و معلمی به خودش می‌گیرد؛ اما دایه‌ی مهربان‌تر از مادر که نداریم! پس تمام این موضوعات در حالی اتفاق می‌افتد که خود امثال هراری، بشکن و بالایی برای وضع نامتناسب و هراسناکِ جهان می‌اندازند؛ اما کاری می‌کنند که نشریه‌ی تایمز، کتاب‌شان را «پیش‌بینی‌های هولناک نویسنده‌ی انسان خردمند» بداند!

حالا از شما می‌پرسم، آیا کسی که پیش‌بینی هولناکی برای بشر می‌کند، الزاما خودش هم از آن پیش‌بینی هول دارد؟! سوال دیگری هم هست که روی جلد کتاب نقش بسته است: «آیا هنوز قادر به درک دنیایی که خلق کرده‌ایم هستیم؟» باید گفت که نه! نیستیم! و دلیلی هم که تهدیدات علنی گرگ‌هایی مانند هراری را با نقاب بره‌گونه‌اش، این‌چنین راحت باور می‌کنیم تا تصور راه رستگاری و منجی‌گری از آن داشته باشیم و پرفروش‌شان کنیم، همین است! شاید به همین دلیل باشد که بعد از بحث ممنوعیت انتشار آثار هراری در ایران، هنوز هم کتاب‌های او در دسته‌ی پرفروش‌ترین آثار مکتوب قرار دارند. ضمنا نسخه‌ای هم که از این کتاب مورد بررسی ما قرار گرفت، ترجمه‌ی سودابه قیصری برای نشر کتاب پارسه است که در قطع رقعی و ۴۱۶ صفحه به چاپ رسیده است. این کتاب در ژانر آثاری با زمینه‌ی غیرداستانی، تاریخی، فلسفی، علمی و روان‌شناسی قرار می‌گیرد.

Her!

حالا بیایید به فیلم بازگردیم؛ Her فیلمی در گونه‌ی سوررئال، به نویسندگی و کارگردانی اسپایک جونز است که در سال ۲۰۱۳ میلادی توسط کمپانی آمریکایی برادران وارنر توزیع شده است. اسپایک جونر را پیش‌تر با فیلم‌هایی مانند «جان مالکوویچ بودن»، «اقتباس» و «جایی که وحشی‌ها هستند» شناخته بودیم، فیلم‌هایی که آن‌ها هم از بار روان‌شناختی و فلسفی نسبتا خوبی برخوردار بودند؛ اما همان‌طور که گفتیم، Her اولین فیلمی است که مستقلا توسط خود جونز به صورت اورجینال نوشته و کارگردانی شده است. Her به ژانرهای کمدی، درام، رمانتیک و علمی تخیلی مربوط است و علاوه بر بازی خواکین فینیکس (نقش اول) و صداپیشگی اسکارلت جوهانسون (پارتنر او) از بازیگرانی مشهور همچون اِمی آدامز، رونی مارا، اولیویا وایلد و… بهره می‌برد. این فیلمِ ۱۲۵ دقیقه‌ای، با هزینه‌ای بالغ بر ۲۳ میلیون دلار، تقریبا دو برابر فروش گیشه داشت. نام فیلم به معنای او است؛ اما چه اویی؟ از نظر ادبیات انگلیسی، Her به ضمیر سوم شخص مونث اشاره دارد و به معنای «آن زن» است. در ادامه و در قسمت خلاصه‌ی داستان خواهیم دید که دو وجه اصلیِ این نام‌گذاری از کجا آمده‌اند؛ وجوهی که اولا طعنه‌ای به تانیث و طبعا عاطفه‌ای از بار فطری زنانگی می‎‌زنند و ثانیا گوشه‌چشمی به ناشناسی فرد مذکور (شخص مهم داستان) دارند.

وقتی انسان عاشق کامپیوتر می‌شود!

ادبیات کلاسیک ما و حتی کشورهای دیگر، پر است از داستان‌هایی که یک انسان به خاطر عشق به دیگری به قهقهرا می‌رود؛ اما تن تمام ادیبان و عاشقانه‌نویسانِ تمام فرهنگ‌ها را در گور لرزانده‌ایم، اگر بگوییم که در زمانه‌ای، عشق میان انسان با یک کامپیوتر -که چیزی ساخته‌ی خود اوست و از تعدادی عدد صفر و یکی تشکیل شده-، موجب فلاکت و شکست عاطفی آدمی می‌شود! با این وجود، مفرّی هست و اگر اضافه کنیم که کارگردان در نکوهش چنین مدینه‌ی فاسدی اثرش را ساخته، شاید باز با دم مسیحایی آنان را زنده کرده و تحسین و دعای خیرشان را نصیب کنیم! ماجرای فیلم از سال ۲۰۲۵ میلادی آغاز می‌شود؛ جایی که تئودور توامبلی (خواکین فینیکس) را می‌بینیم؛ مردی درون‌گرا، منزوی و افسرده که در آستانه‌ی طلاق گرفتن از همسر خود، کاترین (رونی مارا) قرار دارد. دو نکته تئودور را آزار می‌دهد؛ اولی این است که کاترین از کودکی با او همراه بوده و ترک او برایش سخت‌تر از سخت است و دومی اینکه تئودور شغلی عجیب دارد؛ او نویسنده‌ی نامه‌هایی عاشقانه برای افرادی است که توان عاطفه‌ورزی ندارند، اما در عین حال خودش در رابطه‌ی عاطفی‌اش به مشکل خورده و عاجز مانده است!

تئودور برای رفع تنهایی، نرم‌افزاری گویا که دارای هوش مصنوعی است را می‌خرد؛ این نرم‌افزار خیالی، از یک ربات پیشرفته و سیستمی جالب تشکیل شده که می‌تواند بنا به خواسته‌های صاحبش توسعه پیدا کرده، با او منطبق شود و بدون نیاز و توقع خاصی، همدمش باشد! تئودور از این حربه استفاده می‌کند و شخصیت زنانه‌ی نرم‌افزار را انتخاب می‌کند. شخصیت زنانه شروع به صحبت با تئودور می‌کند و خودش را سامانتا (با صداپیشگی اسکارلت جوهانسون) معرفی می‌کند. پس از مدتی ارتباط، تئودور از ویژگی‌های جالبی که سامانتا روزبه‌روز از خودش بروز می‌دهد شگفت‌زده می‌شود؛ زیرا سامانتا در شناخت روحی او بسیار موفق عمل کرده است!

از ارتباط تا رابطه

پیشرفت این ارتباط عجیب و غریب باعث می‌شود تا تئودور به سامانتا علاقه‌مند شود! او این موضوع را با سامانتا مطرح می‌کند و سامانتا هم قبول می‌کند که این دو با هم‌دیگر رابطه‌ای عاشقانه داشته باشند! کار به جایی می‌رسد که این دو می‌خواهند با هم رابطه‌ی جنسی برقرار کنند و سامانتا که جسم ندارد، یک دختر را در نقش انسانی واسطه به تئودور معرفی می‌کند. این زن (با بازی اولیویا وایلد) قرار است به خانه‌ی تئودور برود و طبق نوعی که سامانتا در گوشش می‌خواند با تئودور عشق‌بازی کند!!! همه‌چیز ظاهرا مرتب است اما از آن‌جا که اطلاعات زیستی نرم‌افزار (سامانتا) از همه‌ی جوانب، مانند نیازهای بشری اعم از تنفس و اکسیژن و… نیست، عشق‌بازی درست صورت نمی‌گیرد. اما این اتمام کار نیست و بعد از مدتی، سامانتا بیش از پیش مشابه انسان‌ها رفتار می‌کند؛ برای مثال مدعی می‌شود که پشتش می‌خارد و از تئودور می‌خواهد تا پشت رایانه‌ی واسط را بخاراند! پس از مدتی در این عشق عجیب و غریب هم مشکل‌ها می‌افتند! تئودور می‌فهمد که سامانتا علاوه بر او با یک نرم‌افزارِ مردگونه هم دوست شده است؛ پس حسادتش برانگیخته می‌شود و سامانتا هم در جواب، خودش را خاموش می‌کند!

بعد از چند روز هجران کشیدن از سوی تئودور، سامانتا روشن می‌شود و می‌گوید در این مدت در حال ارتقای سیستم خودش بوده تا ضمن ارتباط با سایر نرم‌افزارها، کارآیی‌هایش را افزایش دهد. تئودور که هنوز ماجرای رابطه‌ی سامانتا با آن نرم‌افزار را هضم نکرده از او می‌پرسد که آیا با شخص دیگری رابطه دارد و سامانتا می‌گوید با ۸۳۱۶ انسان دیگر (به مثابه کلاینت/ client) ارتباط دارد که از این میان با ۶۴۱ نفر از آن‌ها رابطه‌ی عاشقانه دارد!!! به واسطه‌ی همین عدد، تئودور به صورتی بهت‌آور درمی‌یابد که همه‌چیز، از احساسات سامانتا گرفته تا رفتارهای انسان‌گونه‌ی دیگرش، یک شبیه‌سازی بوده و حقیقتی را به عنوان پشتوانه با خودش ندارد. دروغین بودن این نقابِ واقعیتی -آن هم از جنس واقعیتِ افزوده-، جایی است که باعث می‌شود تئودور به این فکر بیفتد تا باید به اصل و فطرت خود بازگردد. از سویی دیگر، متوجه می‌شویم که در طول این ماجرا، امی (دوست صمیمی تئودور) هم درگیر چنین رابطه‌ای (با یک هوش مصنوعی مرد) شده و با طی کردن مسیری مشابه تئودور، او هم به بن‌بست رسیده است. پس در پایان، تئودور و امی، با گذر از دنیای صفر و یکی و واقعی، به همدیگر می‌رسند و حقیقت عشق را لمس می‌کنند.

آرمان‌زدایی

حال بیایید تا باز به کتاب برگردیم؛ اولین فصلی از ۲۱ درس برای قرن ۲۱ که به Her مربوط است، فصل «آرمان‌زدایی» است. هراری در ابتدای فصل می‌گوید:

انسان‌ها بیشتر به قصه‌ها فکر می‌کنند نه به واقعیات، ارقام یا معادلات. و هرچه قصه ساده‌تر، بهتر. هر شخص، گروه و ملتی، قصه‌ها و افسانه‌های خود را دارد…

همین دو خط، نشان دهنده‌ی عمق فاجعه‌ای است که قرار است اتفاق بیفتد و نظیر به نظیرش هم در Her موجود است. نقد اولی که به صحبت هراری می‌توان داشت این است که قصه‌ها –هرچه‌قدر هم که دروغین باشند-، از واقعیات جلوتر و کاربردی‌تر هستند؛ زیرا جنبه‌ای از حقیقت را در دل خود دارند. دومین نکته جایی است که هراری آشکارا از ساده بودن قصه –که قابل فهم کردن حقیقت برای آدمی را در پی دارد-، می‌ترسد؛ چراکه اگر بشر به حقیقت فطری خود دست یابد، نمی‌تواند درگیر واقعیات افزوده‌ی امثال او شود. و ثالثا اینکه هراری از بودن این قصه در هر فرهنگ و ملتی می‌نالد؛ چراکه اساسا قصه از نظر او مجازی از هر آیینه‌ی حقیقی است. حالا به ابتدای فیلم Her توجه کنید؛ آرمان‌شهر هراری (که از نظر ما پادآرمان‌شهر است)، رخ داده و حقایق به گوشه و کناری رفته‌اند؛ واقعیت آن‌چنان بر انسان مسلط شده که هر انسانی برای ساده‌ترین ارتباطاتش باید از یک سمعک‌گونه در گوشش استفاده کند. یعنی عنصر واسطه به صورت بنیادی میان رابطه‌ی فطری و ذاتی انسان و جهان پیرامونش قرار گرفته است. از طرفی معدود حقایقی که باقی مانده‌اند در قامت نمادین نامه‌نویسی عاطفی بروز داده شده‌اند؛ اما همین حقایق هم به واسطه‌ی واقعیت مجال یافته‌اند. یعنی از طرفی خود انسان‌ها آن‌چنان پرورده شده‌اند که حتی نتوانند به هم‌نوع خودشان نامه‌ای محبت‌آمیز با کاغذ و قلم بنویسند؛ و از سوی دیگر، شرکت استخدام کننده‌ی تئودور که این کار را انجام می‌دهد، واقعا نامه‌ها را به صورت دست‌خطی نمی‌نویسد، بلکه باز هم از تکنولوژی پیشرفته‌ای جهت شبیه‌سازی این نامه‌ها از پرینتری عجیب و غریب استفاده می‌کند!

کار

هراری در فصل کار از زیرتیتری استفاده کرده که یکی از بزرگ‌ترین تهدیدات گلوبالیسم پیش رو را علنی جار می‌زند: «وقتی بزرگ شوی، ممکن است شغلی نداشته باشی!» درواقع او با شیطنتی پنهان، خودش را به ندانستن می‌زند و مانند عامه‌ی مردم که تصور می‌کنند پیشرفت انبوه تکنولوژی، باعث بهبود زندگی آنان خواهد شد، می‌گوید:

ترس از اینکه اتوماسیون منجر به بیکاری انبوه می‌شود، به قرن نوزدهم برمی‌گردد و تا به حال هرگز عملی نشده است!

به این موضوع کاری ندارم که هراری مانند انسان خردمند، چه‌قدر راحت به استفاده از مصداق‌های بی‌پشتوانه و غلط برای به کرسی نشاندن حرف خود عادت کرده است. اما او در تناقضی آشکار، پس از این ادعا، او دو توانایی اصلی انسان را «جسمی و شناختی» عنوان می‌کند. توانایی جسمی که قطعا در یدِ تکنولوژی و ماشین‌ها هستند؛ پس خود او هم معتقد است دلیل اینکه ماشین‌ها نتوانسته‌اند کاملا جای انسان را بگیرند، این است که آنان تا الان مانند انسان نتوانسته‌اند آن‌چنان به یادگیری، تحلیل، برقراری ارتباط و درک احساسات انسان بپردازند! حال او مدعی می‌شود که علم عصب‌شناسی و اقتصاد رفتاری توانسته‌اند امکان نفوذ به درون انسان را فراهم کنند و طبق آن تحقیقات، اولا «شم انسانی» چیزی جز «شناسایی الگو» (چیزی مانند درک پازل) نیست و از طرفی چون طبق نظر جناب هراری، هر انتخاب انسانی نتیجه‌ی فعالیت یاخته‌های عصبی و الگوریتم‌های بیوشیمی است، پس دلیلی ندارد که کامپیوترها نتوانند چنین الگوریتم‌هایی را رمزگشایی کنند!

چیزی که دقیقا در Her هم می‌بینیم؛ در آن دنیای خیالی (و شاید محتوم)، هیچ حقیقتی باقی نمانده و برای مثال، بعد از آشنایی در سکانس اول با تئودور، نما از کلوزآپ به مدیوم‌شات عوض می‌شود و همکاران او را مشاهده می‌کنیم که در حال انجام کاری تئودور هستند. همه‌ی آن‌ها نامه‌هایی می‌نویسند که ذهنی و واقعی است، اما قطعا حقیقی نیست؛ چرا؟ چون دیگر «خود»ی از آنان باقی نمانده و وجهِ اصیلِ کاریِ آن دنیا، خارج شدن از کالبد انسانی و استحاله در قامتِ صفر و یکیِ کامپیوتری است؛ درواقع این تهدید به طرزی زیرپوستی منتقل می‌شود که در چنان دنیایی، اگر انسان باشی و انسان‌گونه رفتار کنی، شغل هم نخواهی داشت! نکته‌ی دیگر آن‌جاست که برخلاف ادعای هراری، تکنولوژی باعث کاهش شغل انسانی شده است؛ همین الان اگر در ایران به دم درب دادگاه‌ها مراجعه کنید، شغل میرزابنویسی را خواهید یافت؛ شغلی که اگر دنیای فیلم اتفاق بیفتد، کاملا از بین خواهد رفت. چه‌اینکه تا همین الان هم به واسطه‌ی عصر دیتا و ماشینیسم، شغل‌های بسیاری از بین رفته و نرخ بیکاری، روزبه‌روز بالاتر می‌رود تا ماشینی که در ابتدا آمد تا کار انسان را راحت‌تر کند، کار را از چنگ انسان ربوده باشد!

آزادی

بی‌حیایی بزرگی است که اسم فصلی از کتابت را بگذاری «آزادی» و در زیرتیترش بنویسی «بزرگ‌دیتا (کلان‌داده) مراقب توست!» چیزی که ما را یاد جهان جورج اورول در کتاب ۱۹۸۴ می‌اندازد. اما تجربه نشان می‌دهد که هر چیزی که فکرش را بکنید از گلوبالیست‌ها برمی‌آید!!! هراری در جایی از این فصل می‌گوید:

در مسائل شخصی، لیبرالیسم مردم را ترغیب به گوش دادن به ندای درونی‌شان، روراست بودن با خود و دنبال کردن خواسته‌ی قللبی خود نشویق می‌کند –البته تا جایی که به آزادی‌های دیگران تجاوز نکنند. این آزادی شخصی در حقوق بشر تجلیل شده است.

حالا شاید جالب باشد اگر بدانید که هراری در ادامه‌ی متنش، جملات بالا را مورد نکوهش قرار می‌دهد!!! درواقع شاید ما هم به لیبرالیسم نقد داشته باشیم، اما نکته آن‌جاست که هراری با وجهی از لیبرالیسم که جزو وجوه مثبت آن محسوب می‌شود مخالف است! او در ادامه‌ی این مخالفتش، مثالی می‌زند که علاوه بر مصداق غلط‌دوستی‌اش! خباثتش را هم نشان می‌دهد. او می‌گوید که در رفراندومی از بریتانیایی‌ها پرسیده شده بود: «چه احساسی در این باره دارید؟» و از این مساله نتیجه می‌گیرد که اولا همه‌ی رفراندوم‌ها درباره‌ی احساسات آدم‌هاست و نه منطق آن‌ها! پس می‌شود نتیجه گرفت که کلا رفراندوم بد است و باید دیکتاتوری جهانی (همان گلوبالیسم) بر سر کار بیاید! و در جایی دیگر با گذر از وجه اجتماعیِ آزادی، آزادی فردیِ مبتنی بر احساسات را هم زیر سوال می‌برد و به صورتی طعنه‌وار درمورد نخست وزیر بریتانیا می‌گوید:

او با توسل به احساسات خود، از رفتارش دفاع کرد و توضیح داد، در هر گام از زندگی سیاسی‌ام این سوال را از خود پرسیده‌ام: «کار درست چیه؟ قلبت بهت چی می‌گه؟!»

ازقضا واژه‌ی «احساسات»، کلید فهم فیلم Her هم هست؛ اسپایک جونز با استفاده‌ی موتیف‌وار از این عنصر –که واضح‌ترین جنبه‌ی تمایز انسان نسبت به کامپیوتر است-، می‌خواهد در خلاف جریان آبِ گلوبالیسم شنا کند و مدرنیته‌ی در حال انفجار روزگار را زیر سوال ببرد… در داستان به خوبی درک می‌کنیم که چگونه در ابتدا آزادیِ فردی تئودور در دنیای گلوبالیستی نقض شده است؛ درواقع تئودور به سامانتا دل می‌بندد -و طبق پیشفرضی که هراری با آن مخالف است-، اصلا فکر این که معشوقه‌اش خیانت به او را عادی ببیند را هم نمی‌کند! اما سامانتا (به مثابه نوعِ نرم‌افزارِ شبه‌انسانی) نه‌تنها علاوه بر تئودور با ۶۴۱ انسان دیگر رابطه‌ی عاشقانه برقرار می‌کند تا فردیتِ تئودور نقض شود؛ بلکه با بسط این موضوع درمی‌یابیم که آزادیِ جمعی -در قامت ۶۴۱ نفر دیگر- هم نقض شده است. اما این اتفاق چرا می‌افتد؟ زیرا از نظر امثال هراری، آزادی اصلا به احساسات ربط ندارد و تنها در دنیای منطقی -مجاز کل از جزءِ صفر و یکی بودن دیتائیسم- قابل تفسیر است؛ چیزی که واضحا و ذاتا با فطرت انسانی دچار تضادی حداکثری است.

افسانه‌ی علمی

در چهارمین فصلی از کتاب (بین ۲۱ فصل) که می‌خواستم با فیلم Her مطابقتش دهم، همه‌چیز آن‌چنان واضح بود که تصمیم گرفتم زیاده‌گویی را تمام کرده و عینا بریده‌ای از این فصل کتاب ۲۱ درس برای قرن ۲۱ را برای‌تان ذکر کنم. جایی که آش آن‌قدر شور است که هراری پیش‌پیش خودش را لو می‌دهد تا بدانیم پیش‌بینی نقدهایی مشابه این نقد را کرده بوده است؛ این بریده را در انتها می‌خوانیم و قضاوت کلی و ارتباط این فصل و فصول دیگر کتاب (که واردشان نشدیم) با فیلم را به عهده‌ی شما می‌گذارم:

انسان‌ها جهان را کنترل می‌کنمند زیرا بهتر از هر حیوان دیگری همکاری با هم را بلدند و چون به افسانه‌ها باور دارند، می‌توانند بسیار خوب همکاری کنند. بنابراین شاعران، نقاشان و نمایشنامه‌نویسان، حداقل به اندازه‌ی سربازان و مهندسان مهم هستند. مردم به جنگ می‌روند و کلیساها را می‌سازند زیرا به خدا باور دارند، و به خدا باور دارند زیرا شعرهایی درباره‌ی خدا خوانده‌اند، زیرا تصاویری از خدا دیده‌اند و زیرا مجذوب نمایش‌هایی درباره‌ی خدا شده‌اند. به همین نحو باور ما به افسانه‌ی مدرن لیبرالیسم به وسیله‌ی خلاقیت هنری هالیوود و صنعت پاپ پی‌ریزی شده است….
در اوایل قرن بیست و یک، مهم‌ترین ژانر هنری، ژانر علمی تخیلی است. تعداد کمی از مردم، آخرین مقالات را در زمینه‌ی فراگیری ماشین یا مهندسی ژنتیک می‌خوانند. در عوض فیلم‌هایی مثل ماتریکس (بعدها لینک شود به سینماکتابش)، Her، [توضیح اضافی نگارنده: ایمان بیاورید که چگونه خود هراری پیش‌پیش به جنگ فیلم Her رفته است!] و سریال‌هایی مانند وست‌ورلد و بلک‌میرر، چگونگی درک مردم را از مهم‌ترین پیشرفت‌های اقتصادی، سیاسی و تکنولوژیکی ما شکل می‌دهند. این همچنین بدین معناست که افسانه‌های علمی باید مسئولیت بسیار بیشتری را در شیوه‌ی انتقال واقعیت‌های علمی بپذیرند؛ وگرنه ممکن است ذهن مردم را با ایده‌های اشتباه [توضیح نگارنده: بخوانید لو رفته‌ی گلوبالیسم] و تمرکز بر مشکلات اشتباه اشباع کنند…. بسیاری از فیلم‌ها درباره‌ی هوش مصنوعی، آن‌قدر از واقعیت علمی جدا هستند [توضیح نگارنده: بخوانید برخلاف خواستِ گلوبالیسم به حقیقت نزدیک شده‌اند] که آدم ظنین می‌شود نکند آن‌ها فقط نمادی از نگرانی‌هایی کاملا متفاوت باشند…

دسته بندی شده در: