در نگاه اول، ترجمه کردن کار ساده‌ایست؛ با وجود google translate و دیکشنری‌ها موبایل، دیگر کسی نیازی به ترجمه نمی‌بیند. اما ترجمه داریم تا ترجمه! اگر نظر نجف‌ دریابندری را بخواهیم او ایدئولوژی یک‌خطی جالبی درباره‌ی اصل اساسی ترجمه کردن دارد:

برای من ترجمه یعنی طوری متن را برگردانم، که اگر فارسی زبان خود نویسنده بود، آن را به همان شکل می‌نوشت.

جمله‌ی بالا جدا از این‌که نقل به مضمون بود، در حرف یک جمله است و در عمل یک عمر. برای همین است که خود مترجم با ۷۰ سال ترجمه کردن به درجه‌ای رسید که بتوان او را در چندین حوزه صاحب‌نظر نامید. در گذشته‌ای دور این افراد حکیم نامیده می‌شدند. در گذشته‌ای نه‌چندان دور این لقب به علامه تغییر کرد، اما برای این‌که با اشخاصی مثل «علامه طباطبایی» اشتباه نشود، ما نجف دریابندری را استاد صدا می‌زنیم! کمتر کسی هست که تا اندازه‌ی استاد سابقه‌ی ترجمه داشته باشد و از ابتدا مثل یک نابغه عمل کند. او در ۲۶ سالگی اولین ترجمه‌اش را انجام داد و کتاب هم، وداع با اسلحه بود اثر ارنست همینگوی. می‌گویند آدم نباید لقمه‌ی بزرگ‌تر از دهنش بردارد اما افرادی مثل دریابندریِ جوان استثنا بوده‌اند!

حالا استاد هم مثل اکثر هم‌نسل‌های خودش از دنیا رفته و تنها یادگاری که از او به جا مانده، عشقی‌ست که بر گنبد دوار خواهد ماند. عشق او به ادبیات و خصوصاً زبان انگلیسی تحسین‌برانگیز است و وقتی بیشتر زندگی‌اش را نگاه می‌کنیم، بهتر می‌فهمیم که او به خود زندگی عشق می‌ورزید. پیرمردی که فقط ۱۰ سال ناقابل مانده بود تا قرن بعدی را ببیند، باز هم آن‌همه سختی کهولت و فرسودگی را تحمل می‌کرد تا یک بار دیگر قلم جادویی‌اش را به دست بگیرد و در جهان ادبیات شنا کند. حالا یادگار او، واژه‌به‌واژه‌ی آثاری‌ست که با مهر و امضای خود استاد در تاریخ ادبیات ایران جا خوش کرده و کتاب‌هایی مثل «از این لحاظ» را مثل صندوقچه‌ی گنج، از تجربیات و دانش این سال‌ها پر کرده است.

آها! از این لحاظ!

وقتی تمام زندگی‌اش را با عشق ادبیات زندگی کرده باشی و کتاب‌ها و قصه‌ها و نویسندگانشان واقعاً برایت مثل یک همدم زنده باشند، اثر آن را در عنوان کتابت هم «لحاظ» می‌کنی! اولین چیزی که توجه را به این کتاب جلب کرد جلد خوش‌طرح و زرد خوش‌رنگی بود که روی آن زده‌اند. بعد عنوان کتاب را خواندم و وقتی دیدم نویسنده‌اش کیست، یک‌بار دیگر عنوان را خواندم! هرکسی گفته قضاوت کتاب از روی جلد غیرممکن است، سخت در اشتباه بوده! عنوان کتاب ظرافت ادبی جذابی دارد و همین یک شروع خوب است. در مقدمه‌ی ساده و کوتاه کتاب خلاصه‌ی محتوای آن و اهداف نوشته شدنش را توضیح می‌دهد و می‌رویم سراغ بخش‌های آن؛ مقدمه‌های منتخبی از چند اثر ترجمه شده توسط نجف دریابندری. این آثار شاید چالش‌برانگیزترین و به قول معروف HighLight‌‌های چندین دهه‌ی ادبیاتی بودند که استاد به آن‌ها علاقه‌ داشت و ازشان ترجمه می‌کرد.

بی‌شک مهم‌ترین اسمی که درکنار اسم نجف دریابندری به ذهن خطور می‌کند ارنست همینگوی است؛ چرا که در هر لیستی از بهترین نویسندگان جهان هست و همیشه در اوایل صف هم حضور دارد. اما نباید بزرگ همینگوی روی نوابغ دیگری که استاد به ما معرفی کرد، سایه بیندازد. خود او در آخرین سال‌های زندگی‌اش به نام نویسنده‌ای اشاره می‌کند؛ «ویلیام فاکنر همیشه من را به ترجمه تحریک می‌کند!». البته این جمله برای زمانی‌ست که دیگر تاب و توان گذشته را نداشت و گزیده‌کاری‌اش به حداکثر رسیده بود. او «از این لحاظ» را در سه بخش تدوین کرده؛ بخش اول در ادبیات، بخش دوم در فلسفه و بخش سوم در تاریخ.

همینگوی

در هر قسمت از سه بخش کتاب، نجف دریابندری دست از منتقد بودن برنمی‌دارد؛ نه به معنی ایراد گرفتن که به معنی نگاه و روحیه‌ی انتقادی. در ایران ما که انقدر همه‌چیز تعارفی‌ست و به شدت هم آزاردهنده و مضحک است، استاد یکی از معدود افراد واقعاً بی‌تعارف و بی‌پرده است. دوستان استاد شخصیت او را این‌گونه توصیف می‌کنند که همیشه خوش‌پوشی و استایل را حفظ می‌کرد و ذره‌ای هم به خودش می‌بالید؛ که خب حق هم داشت! برای همین در زندگی حرفه‌ای او نیز می‌توانیم این خُرده‌گیری‌ها و مو از ماست کشیدن را ببینیم و البته که از آن لذت می‌بریم. جایی که از همینگوی حرف می‌زند، صرفاً درباره‌ی ترجمه است و در عین حال، همه‌چیز را دور بحث می‌چیند و بالا می‌رود. ما در مرکزیت نوشته‌ها و متن‌هایی می‌گذارد که به‌خودی‌خود، برای ما ایرانی‌ها چیزی نیست جز نوشته‌های یک آمریکایی، که این تازه برای کسی‌ست که به زبان انگلیسی مسلط است. ویژگی اصلی یک مترجم همین است که در پیشتر از زبان خود استاد خواندیم. شاهکارهای او که از همینگوی و راسل و فاکنر و دکتروف و غیره است، همگی به قدری به این ایدئولوژی نزدیک می‌شوند که مقبولیت عام پیدا می‌کنند و کسی به دنبال جایگزین برای آن‌ها نیست.

در خلال حرف درباره‌ی همینگوی، ذره‌ای از تاریخ اروپا می‌نویسد، ذره‌ای زندگی شخصی او، گریزی به فلسفه می‌زند، اشاره به شرایط اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم می‌کند، هنجارشکنی‌های اجتماعی را یادآوری می‌کند و وضعیت‌ها انسانی را شرح می‌دهد. هر مورد از مفاهیم ادبی یا نکات زبانی یا اثرات روان‌شناختی و تکنیک‌های فنی ترجمه را که می‌گوید، به دیگری پل می‌زند و ذهن ما را شبکه‌ای با تفکر خودش جلو می‌برد. می‌توانیم تسلط در نوشتار را در متن او ببینیم و نکته‌هایی را که می‌گوید، دربست در تمرین ترجمه یا نوشتن خودمان به کار بگیریم. نجف دریابندری جوان کسی بود که سه سال آخر تحصیلش را نیمه‌تمام گذاشت و زد به دل زندگی؛ زمانی که از زندگی خسته شده بود و به شرکت نفت رفت و از قضا، با نویسندگانی مثل ابراهیم گلستان و هنرمندانی مثل هوشنگ پزشک‌نیا آشنا و دمخور شد.

دکتروف

همان‌طور که در این کتاب می‌خوانیم، «ای.ال. دکتروف»، یا با تلفظ آمریکایی آن «داکترو»، یکی از نویسندگانی‌ست که در داستا‌ن‌نویسی مدرن آمریکا نقش مهمی را ایفا کرده است. شاهکار اصلی او «رگتایم» کتابی‌ست که اصولاً برای توصیف و شرح داستانی نوشته شده که درباره‌ی یک شخص یا چند شخص نیست. داستان آن سرنوشت جامعه‌ی آمریکاست و در این بین روایت را هم با همین شخصیت‌های محدودی که معرفی کرده، با جامعه پیوند می‌زند. یکی از جذاب‌ترین ویژگی‌های کتاب اشاره‌ی آن به درست و غلط‌هایی که تا امروز برعکس تصور می‌شدند. بسیاری از نکته‌های ریز در مسیر تاریخ گم می‌شوند و این راه جریان‌شناسی و تکامل سبک‌ها را کُند می‌کند. در این کتاب مثلاً می‌خوانیم که جیمز جویس که بزرگ‌ترین مدرنیست ادبیات آمریکاست، به اشتباه با شیوه‌ی ذهنی و انتزاعی و خلاف رئالیسم یاد می‌شود. جویس شیوه‌ای را پیش گرفت که امروز هم بخش مهمی از فرمالیسم را به خود اختصاص می‌دهد و آن، تناسب بیرون با درون است. یعنی هر چیزی که در اثر هست و ساختارش را می‌سازد، باید با جزئی‌ترین نکات مضمونی موقعیت‌سنجی شود و به شکل آن دربیاید. کار جویس در خلق و پرورش جریان سیال ذهن این بود که انتزاع را در متن واقعیت درگیر کار کند و شیوه‌ای که امروز به عنوان بخش subjective و تاریکِ مدرنیسم به شمار می‌رود، خوانشی نادرست از روشی بوده که جویس در آزمایشات ادبی‌اش می‌گنجانده.

به این ترتیب توضیحاتی که درباره‌ی دکتروف می‌خوانیم، عموماً رفع اشکال می‌کند و نکته‌های ریزی را می‌گوید که همه‌ی نویسندگان را به خطا می‌اندازد و آن تشخیص واقعیت در هر یک ابعاد داستانی‌ و تفکیک آن از فراواقع است. رگتایم اثری‌ست که به گفته‌ی استاد منظور جویس از این صناعت‌ها را می‌دانسته و هرچند به آن شکل و شدت و قدرت نیست، اما یک اثر بزرگ است که آن را به درستی در پیش گرفته است. RagTime ترکیبی از «به‌هم‌ریخته» و «ضربان» است که به موسیقی بردگان سیاه‌پوست جنوب آمریکا گفته می‌شود. دکتروف این آشفتگی و بی‌نظمی را در روایت می‌آورد و با معرفی شخصیت‌های واقعی ولی ترکیب آن‌ها با حوادث ناممکن، بازتعریف جدیدی از تاریخ را روایت می‌کند؛ بازآفرینی تازه‌ای از تاریک‌‌ترین دوران آمریکا و دوختن آن به دوران اوج شکوفایی «رؤیای آمریکایی».

دسته بندی شده در: