وقتی چارلز بوکوفسکی عصبانی می‌شد، کتاب می‌نوشت. او می‌گفت:

هالیوود از‌ آن رمان‌هایی است که با خشم نوشتم.

حدس می‌زدم که من هرگز برای هالیوود ساخته نشده‌ام. شنیده‌ بودم که آنجا مکان وحشتناکی است، اما وقتی به آنجا رفتم، فهمیدم که صد برابر وحشتناک‌تر از چیزی است که تصور می‌کردم.

رمان هالیوود، نوشته‌ی چارلز بوکوفسکی، بر اساس ماجراهای واقعی زندگی او نوشته شده است. ماجرایی که بوکوفسکی برای نوشتن فیلم‌نامه‌ی فیلم «خراباتی» تجربه کرد. اگرچه او این فیلم‌نامه را بر اساس زندگی خودش می‌نویسد، ولی فیلم آنقدر که باید، خوب از آب در نیامده است. یعنی نه جایزه‌ای ‌برد، نه زیاد مطرح ‌شد. نقدهای خوبی نیز روی آن صورت نگرفته است. اما رمان «هالیوود» بسیار جذاب‌تر و خواندنی‌تر است. رمانی که در سال ۱۹۸۹ منتشر شد که درون‌مایه‌ی طنز، سیاسی و اتوبیوگرافی دارد. گرچه اگر کمی با بوکوفسکی آشنایی داشته باشید، متوجه خواهید شد که او تمام رمان را بر اساس زندگی شخصی خودش ننوشته و برخی حوادث، خیالی هستند.

او چند رمان دیگر را نیز بر اساس زندگی شخصی خود نوشته و کاراکتر کتاب «هالیوود» و سایر رمان‌ها، «هنری چیناسکی» است. هنری چیناسکی منزوی، الکلی، بداخلاق، رئالیست، بدبین و انتقام‌جو که همه را با قلمی طنز مسخره می‌کند. خالق «هنری چیناسکی» معتقد بود که کلمات و پاراگراف‌ها باید کوتاه و دقیق باشند تا بتوانند منظور نویسنده را به خوبی به مخاطب منتقل کنند. ما در ادامه، گفتاوردی زیبا از کتاب «هالیوود» را باهم می‌خوانیم تا به قلم زیرکانه‌ی «چارلز بوکوفسکی» پی ببریم. این کتاب، توسط «پیمان خاکسار» ترجمه شده است. خوشبختانه ترجمه‌ی بسیار روانی است و مترجم با رعایت وفاداری به متن، مخاطب را با قلم بوکوفسکی همراه می‌کند.

وکلا، پزشک‌ها، لوله‌کش‌ها، پول مال این‌ها است. نویسنده‌ها؟ نویسنده‌ها گرسنگی می‌کشند. نویسنده‌ها خودکشی می‌کنند. نویسنده‌ها دیوانه می‌شوند.

منشی ما را به طرف دفتر هری فریدمن راهنمایی کرد و به محض اینکه وارد اتاق شدیم فریدمن از پشت میزش بلند شد و شروع کرد: «عذر می‌خوام ولی این کمپانی دیگه پول نداره و هیچ کاری هم نمی‌شه کرد. اون یکی تهیه‌کننده‌ها باید برن. نمی‌تونیم بهشون دستمزد بدیم. پول نداریم!» این‌جا و آن‌جای اتاق چند صندلی پیدا کردیم و نشستیم.

جان گفت «من این دو نفرو لازم دارم آقای فریدمن. حضورشون برای فیلم حیاتیه.»

«هیچ‌کس لازم نیست! خصوصا این دوتا. به چه دردمون می‌خورن؟ بگو برا چی لازم‌شون داریم؟»

«اونا دستیار تهیه‌ی منن آقای فریدمن…»

«تهیه کننده منم! من از اونا بهترم! من اینا رو لازم ندارم! اینا خون‌آشامن! خون‌آشام!»

«ولی هری، تو نمی‌تونی از اینا بخوای که مجانی برات کار کنن!…»

«من عاشق اینم که ملت برام مجانی کار کنن! عاشقشم!»

به من نگاه کرد« این یارو کیه؟»

«نویسنده‌ی فیلم‌نامه‌ست.»

«این که یه پیرمرده. پاش لب گوره. ده هزار دلار از دستمزدش کم می‌کنم…»

«نه حساب و کتاب ایشون با منه…»

«پس من ده تا از تو کم می‌کنم و تو هم ده‌تا از این کم کن.»

دسته بندی شده در: