معرفی کتاب
انتشارات سروش منتشر کرد:
در خانه را محکم بست و با سرعت از پلهها بالا آمد. وقتی در هال را باز کرد، بچههایش نگران پشت در ایستاده بودند.
- داعشیا! داعشیا رسیدن!
رباب با دست به سرش زد: «یا حسین!»
عبدالله گفت: «دیشب که میگفتن پنج کیلومتری شهرن.»
- نمیدونم. اون سر میدون ماشینشون رو دیدم.
- آخه چطور؟ … دیروز این همه سرباز تو شهر بود. ایرانیام بودن.
برای ابراهیم مهم نبود داعش چطور وارد شهر شده؛ فعلا باید بچههایش را نجات میداد. به اتاق پشتی رفت و کنار پنجره ایستاد. از آن سمت، صدای گلوله و راکت به گوش میرسید؛ اما خبری از داعش نبود. نقشهای به ذهنش رسید.
- عبدالله، اون نردبون رو از انباری بیار. رباب، توام هرچی پول داریم، با چارتا لباس بریز تو ساک.
شنیده بود بعضی از شیعهها را زنده زنده در آتش میسوزانند. خدایا خودت به خیر کن. من به درک، به بچه هام رحم کن.
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | بیپایان |
---|---|
تعداد صفحه | ۳۵۲ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۱۲۱۶۳۶۰ |