
هر صبح راه خانه طولانی و طولانیتر میشود…
هر صبح راه خانه طولانی و طولانیتر میشود…
انتشارات چشمه روان منتشر کرد:
پیرمرد درحالی که به نوهاش چشم دوخته با خودش فکر میکند که این سن مسلما بهترین دوران زندگی نیست، یعنی زمانی که پسر بچهای آنقدر بزرگ شده که بداند جهان چگونه پیش میرود و حاضر به پذیرش و درک سختیهایش باشد.
****
پدربزرگ و نوآ بر روی نیمکتی در میدانی که هر روز کوچکتر میشود نشستهاند. میدان عجیب اما همچنان آشنا است، پر از خرت و پرتهایی که زندگیشان را با آنها ساخته اند: میز کار پدربزرگ، اژدهایی پشمالو که روزی پدربزرگ به نوآ داد، سنبلهای خوشبویی که مادربزرگ دوست داشت در باغش بکارد.
****
همانطور کنار هم روی نیمکت نشستهاند و لطیفه میگویند و از عشق مشترکشان به ریاضیات صحبت میکنند. پدربزرگ عاشق شدن و عشق ورزیدن به همسرش را به یاد میآورد که شبیه چه چیزی بود و از دست دادن او شبیه چه چیزی بود. او اکنون همانند روز اول ملاقات برای پدربزرگ واقعی است، اما پدربزرگ از روزی میترسد که دیگر او را به خاطر نیاورد.
****
گاهی پدربزرگ روی نیمکت کنار تد، پدر نوآ مینشیند، تد هیچ وقت ریاضی دوست نداشت و همیشه نوشتن و گیتار زدن را ترجیح میداد، سرتاسر زندگی منتظر بود تا پدر فرصتی برای او داشته باشد و این علاقهٔ او را بپذیرد. اما در عشقشان به نوآ یک نقطهٔ مشترک پیدا کردهاند.
****
پدربزرگ، مادربزرگ، تد و نوآ همگی با هم در این میدان خاص و عجیب ملاقات کردند، میدانی که روز به روز بیشتر تار و گیج کننده میشود. اما اینجا جایی است که خداحافظی کردن را میآموزند، بوی سنبلها در هوا پیچیده و چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. این کتاب کوچک با پیامی بزرگ مطمئنا برای نسلهای بعدی گنجی خواهد شد.
محصولات مشابه
مشخصات محصول
کد محصول:
214002
نویسنده:
مترجم:
ناشر:
قطع:
رقعی
تعداد صفحات:
64 صفحه
جلد:
شومیز
شابک:
9786229941041
مشخصات محصول
نظرات کاربران(0)
مرتب سازی براساس:
۰.۰
پرسش و پاسخ (0)