یک حلقه برای فرمان راندن

داستان کتاب یاران حلقه سال‌ها پس از ماجراجویی بیلبو بگینز آغاز می‌شود. او در جشن تولد ۱۱۰ سالگی‌اش عزم سفری بی‌بازگشت از شایر را دارد و به این منظور تصمیم می‌گیرد تا حلقهٔ جادویی‌اش را به وارثِ خود «فرودو بگینز» ببخشد. گندالف خاکستری، دوست دیرینهٔ بیلبو، متوجه می‌شود که این حلقه همان حلقهٔ قدرت «سائرون» است که پس از شکست او مدت‌ها مخفی مانده. او که می‌داند سائرون در صدد تجدیدقوا و سازمان‌دهی نیروهای خود است و برای به دست آوردن قدرت کامل خود به حلقهٔ جادویی نیاز دارد، فرودو را قانع می‌کند تا حلقه را با خود به سرزمین «بری» ببرد و در آنجا با او ملاقات کند.

ارباب حلقه‌ها، یاران حلقه

فرودو به همراه سه هابیت دیگر به‌نام‌های «سم»، «مری» و «پی‌پین» که تصادفاً به او ملحق می‌شوند، شایر را ترک می‌کند. گروهی از نیروهای سائرون نیز که در هیئت سواران تاریکی درآمده‌اند، آن‌ها را تعقیب می‌کنند. این موجودات که زمانی انسان بوده‌اند، تحت تأثیر حلقه‌هایی که سائرون به آن‌ها هدیه داده، به بردگان او بدل شده‌اند. هابیت‌ها در راه به «الف» های سرگردان برمی‌خورند. الف‌ها وعده می‌دهند تا همنوعان خود را، برای کمک، از ماجرا مطلع کنند. هابیت‌ها که در جنگل کهن راه خود را گم‌کرده‌اند، مورد حملهٔ موجودات ترسناکی قرار می‌گیرند. اما در نهایت شخصیت عجیب و قدرتمندی به‌نام «تام بامبادیل» آن‌ها را نجات می‌دهد.

ماجراجویی یک هابیت: به آن‌جا رفتم و بازگشتم!

کتاب هابیت شرح ماجراجویی هابیتی به نام «بیلبو بگینز» را روایت می‌کند. هابیت‌ها نژادی از موجودات تخیلی هستند که در دهکده‌ای به نام شایر در سرزمین میانه زندگی می‌کنند. تالکین این موجودات را با قدی کوتاه‌تر از انسان و پوست پای ضخیم و پرمو توصیف می‌کند. بگینز به تشویق جادوگری به‌نام «گندالف خاکستری» زندگی آرام و بی‌دردسر شایر را رها می‌کند و با گروهی از «دورف‌ها» در سفری ماجراجویانه به شرقِ دنیای خیالی تالکین، همراه می‌شود. دورف‌ها نژادی از مردمان کوهستان هستند که در شهری در دامنهٔ کوه تنها می‌زیستند. این نژاد علاقهٔ زیادی به جواهرات و سنگ‌های قیمتی دارند و معادن بزرگی را در کوه‌ها ایجاد کرده‌اند. آن‌ها که به سبب حملهٔ اژدها از شهر خود رانده‌شده‌اند، می‌خواهند سرزمین خود را پس بگیرند. در این سفر بیلبو علاوه بر ثروت و شهرتی عظیم، حلقه‌ای جادویی را به چنگ می‌آورد که عمری طولانی برایش به همراه دارد. پس از بازگشت، بگینز داستان سفر خود را در کتاب «به آنجا رفتم و بازگشتم» شرح می‌دهد. کتاب هابیت در واقع اقتباسی از این کتاب خیالیِ بیلبو بگینز به‌شمار می‌رود.

سلحشور گاندور

به‌هر تقدیر، یاران حلقه با گذر از موانعی خود را به شهر بری می‌رسانند. اما به‌جای گندالف با سلحشوری به‌نام «آراگورن»، مشهور به «استرایدر»، رو به رو می‌شوند. آراگورن که وارث سلسلهٔ پادشاهان وسترنس و از نژادی کهن است، اما سال‌هاست که به شکل مخفیانه و دور از انظار زندگی می‌کند. در ادامه، حلقهٔ جادویی تصادفاً در دست فرودو جای می‌گیرد و به سبب این اتفاق سواران تاریکی از محل اختفای او آگاه می‌شوند.

درباره نویسنده، تالکین

جان رونالد روئل تالکین(جی. آر. آر. تالکین) رمان‌نویس، زبان‌شناس و شاعر مشهور بریتانیایی است. او در ژانویهٔ سال ۱۸۹۲، در آفریقای جنوبی به دنیا آمد و پس از تحصیل در دانشگاه آکسفورد انگلستان، از سال ۱۹۲۵ به تدریس در کرسی زبان‌شناسیِ تاریخی این دانشگاه مشغول به کار شد.

حماسهٔ حلقه

عمدهٔ شهرت تالکین مدیون رمان خیال‌پردازانه و حماسی‌اش، با نام «ارباب حلقه‌ها»(The Lord of the Rings) است، که در دو سال متوالی و در سه جلد منتشر شد. علاوه بر این تریلوژی پرفروش، تالکین کتاب «هابیت»(The Hobbit) را نیز به‌عنوان مقدمهٔ داستان اصلی منتشر کرد. مجموعهٔ ارباب حلقه‌ها از اثرگذارترین آثار ادبی معاصر به‌حساب می‌آید و اقتباس‌های سینمایی موفقی را در پی داشته است. به‌علاوه ردِپای این اثر موفق را می‌توان در آثار ادبی و سینمایی دیگری نظیر «جنگ ستارگان» مشاهده کرد.

بخش‌هایی از متن کتاب

حلقه‌ای سه، برای پادشاهان الف در زیر گنبد نیلی؛ حلقه‌ای هفت، برای فرمانروایان دورف در تالارهای سنگی؛ حلقه‌ای نه، برای آدمیان که محکوم به مرگ‌اند و فانی؛ و یکی از برای فرمانروای تاریکی بر سریر تاریکش، در سرزمین موردور، و سایه‌های آرامیده‌اش. حلقه‌ای است از برای حکم راندن، حلقه‌ای است برای یافتن، حلقه‌ای است از برای آوردن، و در تاریکی به هم پیوستن، در سرزمین موردور و سایه‌های آرامیده‌اش….

وحشت بر پی‌پین و مری چیره شد و آنان خود را به رو روی زمین انداختند. سام خود را به پهلوی فرودو چسباند؛ فرودو کم‌تر از دوستانش وحشت‌زده نبود؛ چنان به خود می‌لرزید که انگار به‌شدت سردش بود، ولی وحشتش با وسوسه‌ای ناگهانی برای به انگشت کردن حلقه فروخورده شد. میل به این کار بر او استیلا یافت و او دیگر نمی‌توانست به چیز دیگری فکر کند. ماجرای گورپشته را فراموش نکرده‌بود و همچنین توصیهٔ گندالف را؛ اما ظاهراً چیزی تشویقش می‌کرد که تمام هشدارها را نادیده بگیرد و در آرزوی تسلیم شدن می‌سوخت. امیدی به فرار نداشت یا انجام کاری، چه خوب و چه بد: فقط احساس می‌کرد که باید حلقه را بگیرد و در انگشتش بکند. نمی‌توانست حرف بزند.