کتاب از به، نمونهای دیگر از آثار خواندنی و مثال زدنی رضا امیرخانی است. کتابی که دو پهلو حرف میزند و کاراکترهایی که هم شما را حسابی میخندانند و هم شما را به فکر فرو میبرند.
چند کلامی راجع به رضا امیرخانی
رضا امیرخانی از نویسندگان و منتقدان بزرگ ادبی در ادبیات ایران است. او همیشه ادعا میکند که یکی از بزرگترین متعهدهای انقلاب اسلامی ایران است. اما اگر تصور میکنید که کتابها و آثار او مملو از شعارهای بیاساس هستند، سخت در اشتباه هستید. او از متعهدهایی است که همیشه، از اولین خط هر کتابی که مینویسد، دو پهلو گویی را شروع میکند و با قلم جوانپسند و طنزی که دارد، همه چیز را به چالش میکشد و نقد میکند. او در کتاب ازبه، این هنر خود را به خوبی نشان میدهد و به زیبایی، ماجراهای یک خلبان جانباز را به تصویر میکشد.
کتاب ازبه، بابا لنگ دراز ایرانی
شاید در ابتدا زیاد به عنوان کتاب دقت نداشته باشید یا تصور کنید که به تنهایی، کلمهای مستقل است. ولی به محض اینکه صفحهٔ اول را باز میکنید، با نامهای روبهرو میشوید که از یک دختربچه به یکی از خلبانهای بزرگ ایرانی ارسال میشود. پس از همان ابتدا با سیاست «از… به…» آشنا خواهید شد.
از آنجا که این کتاب با نامهنگاری بین افراد مختلف پیش میرود، عدهای آن را «بابالنگدراز» ایرانی میدانند. اما کاراکترهای بسیار بیشتری دارد و مکالمات صرفا بین دو شخصیت صورت نمیگیرد.
داستان از به راجع به خلبان جانبازی است که طی یکی از پروازها، هر دو پای خود را از دست داده است. او حالا از افسردگی رنج میبرد و گوشهگیر شده است. همسرش «طیبه» نسبت به این موضوع نگران است و برای دوستانش، نامههایی فرستاده و خواهش میکند تا به او سر بزنند و احوالش را بپرسند. امیرخانی این افسردگی او را به زیبایی نشان میدهد. چون ما بعد از خواندن چند نامه و بعد از پرحرفیهای دوستش در یک نامهٔ طولانی، با پاراگرافی کوتاه از او مواجه میشویم که در آن حال بدش به خوبی مشخص است و ما را به همدردی وادار میکند.
ممنون از این که به یاد ما بودی.
راستی، این قدر کاپیتان، کاپیتان نکن! اصلا قیافهٔ هواپیما را که پاک یادم رفته بود. وقتی میگویی اف-فور یا میگ، یاد هواپیما نمیافتم. یاد کشتی میافتم… یک چیز زمینگیر و لگن که با سرعت ده گره راه میرود… از کاپیتان هم یاد آن ناخدای یک پای سندباد میافتم… همان که پایش چوبی بود و با عصا و کلاغش، توی یک لنج، وسط اقیانوس درندشت افتاده بود…
قدر پرواز را بدان…
با این وجود، همسر خلبان قصه بیکار نمیشیند و همچنان به نامه نگاریهایش ادامه میدهد تا بالاخره علت افسردگی مرتضی مشکات مشخص میشود. او میخواهد دوباره خلبان بشود، پرواز کند و به کاری که عاشقش است، بپردازد. اما موانع زیادی در این میان وجود دارد و کسی حاضر نیست در این راستا به او کمک کند.
اگر ایشان واقعا به پرواز علاقه دارند باید دریابند که این امکان دیگر برایشان وجود ندارد. خیال کنند که از همان ابتدا مثلا به دلیل دندان پر کرده در مدیکال چک رد شدهاند. شرط موفقیت پذیرش واقعیتها است.
ازبه نیز طرفدار فمنیست است
امیرخانی با سیاست همیشگیاش، زنها را قدرتمند ولی احساساتی نشان میدهد. درست مثل رمان «قیدار» که بعد از پخته شدن کاراکتر، «ضعیفه» اسم و هویت میگیرد، در این داستان نیز زنی که عاقلتر است، اسم و فامیل خودش را دارد و صرفا جهت آشنایی در پرانتز فامیلی همسرش را مینویسد. اما زنی دیگر، نه اسمی دارد نه فامیلی. خودش را خانم تیموری مینامد و با جهل و ناآگاهی، نامهای مینویسد که مطمئنا شما را میخنداند.
از: خانم تیموری، پایگاه شکاری دزفول.
به: طیبه محمدی (مشکلات)، شهرک سی-یکصد و سی.
قدیمها دیده بودیم که زنهای به اصطلاح هنرپیشه دو اسم دارند. یکی اسم واقعی و شناسنامهای، مثل طیبه و یکی اسم مثلا هنری، مثل مشکات! اما در این جور مواردش را نه دیده بودیم و نه شنیده بودیم.
از طیبه محمدی (مشکات)
به: خانم تیموری
و إذ خاطبهمالجاهلون، قالوا سلاما!
سلام! اگر من دو اسم داشته باشم، شما که همان یک اسمتان را هم دریغ کردهاید. مجبورم خانم تیموری صدایتان بزنم.
امیرخانی در اکثر آثار خود، به اسم توجه ویژهای نشان میدهد و هویت انسانها را با همان اسم به رسمیت میشناسد. چه بسا او کاملا زیرکانه این نکته را به چالش میکشد و «ضعیفه» یا به نام فامیل صدا کردن خانمها را نقد میکند. هرچه کاراکتر زن در قصههای او عاقلتر باشد، پس اسم مشخصتری هم خواهد داشت.
کتابی خانوادگی، عاشقانه، جنگی و مردانه
این کتاب را میتوان یک کتاب همه کاره دانست. چون ازبه، از روابط دوستداشتنی پدر و دختر گرفته تا موضوعاتی که بین زن رزمندگان، خلبانها و ارتشیها رد و بدل میشود را پوشش میدهد. شما با خواندن این کتاب، قرار نیست با زندگی تارکدنیا گونهٔ یک جانباز آشنا شوید. بلکه قرار است با زندگی پر پیچ و خم خلبانی آشنا شوید که قبلا برای درمان بیماری نازایی همسرش، به آمریکا میرود، درگیر برقراری ارتباط با دخترش است و در این میان باید ناز همسری که به او شک دارد را نیز بکشد. همچنین با افسردگی پاهایش میجنگد و دائما سعی دارد به شغل محبوبی که داشته بازگردد. امیرخانی با وجود نثر طنزی که دارد، گاها دل مخاطب را خون میکند، ولی اعتدال را نگه میدارد تا از چهارده ساله تا چهل ساله، از خواندن کتابش لذت ببرند:
-طیبه! طیبه! طیبه! مثل یک تکه گوشت بیمصرف شدهام… طیبه! دارم دیوانه میشوم! چرا من نمردم! کاش میمردم و به این روز نمیافتادم…
-تو نمیمردی! اگر هم قرار بود بمیری، شهید میشدی… سربلند و سرفراز، مثل همین حالا!
- چه فرقی میکند؟! فرق مردن و شهید شدن، جانبازی و معلولی مال آن دنیاست… مرده، مرده است. جانباز یا معلول، هر دو در مدیکال چک رد میشوند…
مشخصات محصول
مشخصات محصول
نظرات کاربران(1)
مرتب سازی براساس:
۲.۰
مرتب سازی براساس:
3 سال پیش
پرسش و پاسخ (0)