
انتشارات اعجاز علم منتشر کرد:
روزی روزگاری، کشاورزی بود که اسبی داشت. حالا، اسب بیچاره خیلی پیر و مریض شده بود؛ بنابراین کشاورز فکر کرد که با این اسب پیر دیگر هیچ سودی برای او ندارد. کشاورز از آن به بعد با اسب بارهایش را میکشید.
ولی بعد از مدتی، کشاورز از اسب خواست تا از خانهاش برود و در جنگل زندگی کند. اسب خیلی غمگین شد و شروع به گریه کرد. او فکر کرد: «حالا که من پیر و نیازمند هستم، اربابم اینقدر با من بدرفتاری میکند.»
اسب به اربابش گفت: «ارباب من همیشه خدمتکار وفاداری برای شما بودهام. من روزها و سالهای زیادی، خیلی سخت برای شما کار کردهام. چهطور میتوانید از من بخواهید در این سنوسال از خانهتان بروم؟ آیا این پاداش وفاداری و سختکوشی من است؟»
محصولات مشابه
مشخصات محصول
کد محصول:
201122
مترجم:
ناشر:
وزن:
112 گرم
قطع:
وزیری
تعداد صفحات:
64 صفحه
جلد:
شومیز
مجموعه:
شابک:
9786007839829
مشخصات محصول
نظرات کاربران(0)
مرتب سازی براساس:
۰.۰
0.0
از 0 امتیازپرسش و پاسخ (0)