و نوبل تقدیم می‌شود به…!

کامپیوترها چگونه این زمان را به یاد می‌آورند؟ با فرض اینکه آن‌ها به نوعی به یک آگاهی برسند (چیزی که معمولاً استثنایی و منحصر به فرد نامیده می‌شود)، بنابراین در حال حاضر ما در دوران ماقبل تاریخ آنها زندگی می‌کنیم. اولین ماشین‌هایی که آگاهی دارند، با تاریخچه و نشانه‌های زیادی از اجداد خود روبرو خواهند شد، اما تنها انسان‌ها هستند که رفتار خود را بر روی آن‌ها شکل داده و پیاده سازی می‌کنند. و ما گروهی هستیم که مستعد خطا، متغیر و گیج‌کننده می‌باشیم و چندان صلح‌آمیز عمل نمی‌کنیم، و حتی مختل‌کننده نیز هستیم. این همان موضوع رمان جدید، زیبا و تاثیرگذار کازوئو ایشی‌گورو به نام «کلارا و خورشید» است. بسیاری از رمان‌نویسان به این موضوع پرداخته و درگیر آن بوده‌اند، اما ایشی‌گورو جزء آن دسته از رمان‌نویسان نیست. مارک روتکوی هنرمند می‌گوید: «یک نقاشی، تصویری از یک تجربه نیست. نقاشی خود تجربه است.» کتاب‌های ایشی‌گورو تجربه هستند.

دو رمان اول او، به نام‌های «منظر پریده‌رنگ تپه‌ها» و «هنرمندی از جهان شناور» در پیش‌زمینه‌ی خود، کشور ژاپن را داشتند. او وقتی پنج ساله بود، کشور ژاپن را ترک کرد و به انگلستان نقل مکان کرد (پدرش یک اقیانوس‌شناس و متخصص شناسایی صداهای اعماق دریا بود، و علاقه‌ی به چیزهای ناشناخته داشت که به نظر می‌رسید یک رابطه‌ی اجدادی با داستان‌های موشکافانه‌ی فرزندش دارد). این کتاب‌های اولیه‌ی او بسیار عالی هستند، بدون اینکه برای نوشتن آن به سراغ یادگیری رفته باشد، مستقیماً در آن به درجه‌ی استادی رسیده و سبک آشنای ایشی‌گورو را ایجاد کرده است که در آن، راوی به تدریج سعی می‌کند تا رویدادهای مرموز را کنار هم قرار دهد که ممکن است به هویت محوری وی تبدیل شود. ایشی‌گورو پس از کسب شهرت، به موازات چند تن از نویسندگان معاصر خود، پله‌های ترقی و عظمت را طی کرد: چهار رمان «بازمانده‌ی روز»، «تسلی ناپذیر»، «وقتی یتیم بودیم» و «هرگز رهایم نکن» رمان‌هایی بودند که طبق استدلال‌ها و مباحثات، آثار شاهکاری بودند. اولین رمان، او را مشهور ساخت، دومین رمان، یک رمان مشکل ولی موردعلاقه‌ی برخی از خوانندگان از جمله خودم بود. سومین رمان عامل از هم گسیختگی امپریالسیم بود که اغلب تعبیرات اشتباهی در مورد آن صورت می‌گرفت. و رمان آخر، «هرگز رهایم نکن»، احتمالاً در حال حاضر مهمترین رمان انگلیسی زبان قرن جدید باشد.

شوالیه‌ی ادبیات ۲۰۱۷

به علاوه، این رمان در موضوع و لحن داستان، به رمان کلارا و خورشید، بسیار نزدیک‌ می‌باشد. هر دوی این رمان‌ها در مورد چیزی هستند که ما می‌توانیم آن را به عنوان انسان در نظر بگیریم، زمانی که ایده‌ی انسان بودن شروع به تغییر می‌کند. هر دوی این رمان‌ها همچنین شبیه تمامی آثارش، در مورد این مسئله‌ی ساده است که انسان در آغاز چگونه بوده است. بازگشت به این موضوع، به هیچ‌وجه اجتناب‌ناپذیر نبود. از زمانی که رمان «هرگز رهایم نکن» در سال ۲۰۰۵ منتشر شد، ایشی‌گورو یک مجموعه داستان به نام «شبانه‌ها» (که داستان‌های آغازین آن جزو بهترین آثارش هستند) و یک افسانه‌ی مربوط به شاه آرتور با نام «غول مدفون» را منتشر کرده که خوانندگان را به دو قسمت تقسیم کرده است. او همچنین در سال ۲۰۱۷، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل شد. آنها معمولاً این جایزه را به درستی اعطا نمی‌کنند، اما تمام جهان اتفاق نظر داشتند که در خصوص ایشی‌گورو، جایزه به درستی اعطا شد. پس از آن، او در کاخ باکینگهام حضور پیدا کرد و نشان شوالیه را نیز دریافت کرد.

این خط سیر منجر به این پرسش شد که اثر بعدی او در چه موضوعی خواهد بود. اکنون، پاسخ پرطنینی برای آن داریم: رمان «کلارا و خورشید»، بازگشت سریع به فرم و شکل، و تفکر در سایه‌های ظریف این موضوع که آیا گونه‌های ما قادر خواهند بود با هر چیزی که ایجاد کرده‌اند، زندگی کنند یا خیر. این کتاب با کلارا، یعنی راوی آن که در یک فروشگاه است، آغاز می‌شود. کلارا به امید این است که مورد توجه یک بچه‌ی واقعی قرار گیرد. او یک AF یا یک دوست ساختگی و مصنوعی است. در واقع او یک دوست و همراه گران‌قیمت در جهان است که از لحاظ اقتصادی نسبت به همنوع خودمان بهتر است. اما کلارا یک دوست مصنوعی زرنگ و غیر معمولی است. مدیر و سرپرست نگهداری از کلارا به یک مشتری می‌گوید: «کلارا ویژگی‌های منحصر به فرد زیادی دارد. ما هر روز صبح اینجا هستیم. اما اگر بخواهم به یکی از این ویژگی‌ها تاکید کنم، اشتیاق او برای مشاهده و یادگیری خواهد بود.» این موضوع کلارا را به یک راوی کلاسیک و مخصوص ایشی‌گورو تبدیل می‌کند، درست همانند پیشخدمت خانواده‌ی استیونز در رمان «بازمانده‌ی روز» یا اتسوکو در رمان «منظر پریده‌رنگ تپه‌ها» که مجبور می‌شود به خاطر نشانه‌ها به دقت به دنیا نگاه کند تا زنده بماند.

معمای انسانی

خیلی زود، این کودک واقعی کلارا را انتخاب می‌کند. نام این کودک، جوزی، دختری است که در آستانه‌ی بلوغ قرار دارد و همانطور که سعی می‌کنیم از دیدگاه و سرنخ‌های جمع‌آوری شده‌ی کلارا بفهمیم که این دختر و مادرش چه کسانی هستند، دو چیز را در مورد جوزی متوجه می‌شویم. اولین نکته این است که جوزی شادمان و خوشحال است که این چیز خوبی است (تنها دوست نزدیک و صمیمی او علاوه بر کلارا، همسایه‌ی او، ریک است. ریک خیلی خوش‌شانس نیست. یکی از بزرگسالان در مورد ریک می‌گوید: «او چنان پسر خجالت‌آوری است که باید او را نادیده گرفت.») دومین نکته در مورد جوزی این است که او بیمار است. این وظیفه‌ی کلارا است که جوزی را دوست و همراه خود نگه دارد، اما با رشد و افزایش ظرفیت‌های همدلانه‌ی کلارا، این موضوع به ماموریتش تبدیل می‌شود که سلامت جوزی را نیز احیا کند. کلارا باید با انسان‌های مختلف در کنار جوزی که طرح‌ها و نقشه‌های دیگری دارند، مبارزه کند. از جمله‌ی این انسان‌های مختلف، مادر عاشق اما شرور جوزی، پدر جوزی و ریک قرار دارند. پدر جوزی، یک مهندس است که جای خود را به ربات‌ها داده و در یک جامعه‌ی انسانی آزاد پناه گرفته است. ریک هم عاشق جوزی است اما در برخورد با کلارا بسیار محتاط عمل می‌کند.

خلاصه‌کردن منصفانه‌ی و بدون غرض صد صفحه‌ی اول بهترین کتاب‌های ایشی‌گورو بسیار دشوار است، زیرا همانند چند تن از نویسندگان بزرگ مثل لوییس اردریش و داستایوفسکی، تقریباً به طور اتفاقی یکی از بهترین رمان‌نویسان معمایی در جهان است. تنها با چند کلمه (شادمان، و اصطلاحاتی همچون «خاتمه» و «دخترش و پسر او» در رمان‌های دیگر)، او ابهاماتی را ایجاد می‌کند که بیشتر کتابش را هیجان‌انگیز می‌کند. رمان «کلارا و خورشید»، در میان اینگونه کتاب‌ها می‌باشد. به محض اینکه یک معما روشن می‌شود، یک معمای دیگر به وجود می‌آید. امضاء و اثر ایشی‌گورو مهمترین و هر چند ناچیزترین قصه و حکایت است، قصه‌ی ملاقات از قهوه خانه در رمان «یتیم‌ها» یا قصه‌ی نوارهای کاست در رمان «هرگز رهایم نکن». همانطور که کلارا با قلبی پاک، این حکایت‌ها را کنار هم می‌چیند، با ناراحتی متوجه می‌شود که «انسان‌ها با میل به فرار از تنهایی، اقدامات و کارهایی را انجام می‌دهند که پی‌بردن به آنها پیچیده و دشوار است.» صحنه‌ی پایانی و ویران‌گر این رمان، که دوره‌ی پایان خدمت‌رسانی کلارا را شرح می‌دهد، در خصوص هزینه‌ی این اقدامات و فعالیت‌ها می‌باشد.

گهواره‌ی مادری

رمان «کلارا و خورشید» یک رمان کامل است که تاکنون مورد تایید همگان قرار گرفته، اما در مقایسه با آثار اولیه‌ی این نویسنده، در برخی از قسمت‌ها عجول و بی‌پروا بوده است. و او هرگز در خصوص بیان گفت‌وگوها قوی نبوده است (کتاب‌های او بسیار درونی و عمیق هستند). اما این انتقادات جزئی به آثار ایشی‌گورو، تنها منحرف و نادیده گرفته شده اند، درست همانند گلوله‌ای که در برخورد با کشتی جنگی منحرف می‌شود. تعداد کمی از نویسندگان معاصر، توانسته‌اند حالت‌های ناپایداری، گمراهی و تردید‌های شخصی و وجودی که ایشی‌گورو داشته است را ایجاد کنند؛ آنها نه هنر ایجاد این احساسات را داشتند و نه خودشان دارای این احساسات بودند. چطور ممکن است؟ به طور قطع، پاسخ‌های فنی وجود دارند، اما پاسخ‌های احساسی و عاطفی نیز وجود دارند. او با این عبارات رمان جدید خود را تقدیم فردی کرده است: «به یاد مادرم، شوزوکو ایشی‌گورو، ۲۰۱۹-۱۹۲۶». ایشی‌گورو مادری را از دست داده است که ۶۰ سال پیش، به همراه او پا به انگلیس گذاشت. وقتی متوجه آن شدم، شدیداً ناراحت شدم، هر چند که تقریباً هیچ چیزی در مورد این نویسنده و اطلاعات فاش‌شده‌ی کم او در مصاحبه‌ها نمی‌دانم.

با این حال، تصور کردن یک پسر حساس و باهوش که در ناکازاکی و ۹ سال بعد از سوختن وحشتناک این شهر به دنیا آمده، بسیار آسان است. تصور کنید که او به کشور کاملاً بیگانه نقل مکان کرده است. تصور کنید که با چه هزینه‌ی گزافی، چقدر هوشیار بوده است تا این موضوعات را درک کند. می‌توانید تصور کنید که آن پسر رشد کرده و پس از مرگ مادرش، به یک نویسنده‌ی مورد تعریف و تمجید تبدیل شده است. و می‌توانید تصور کنید که او رمانی درباره‌ی عشق و از خودگذشتگی نوشته و آن را «کلارا و خورشید» می‌نامد. اما آن کتاب در دسته‌ی کتاب‌های مربوط به روانشناسی قرار می‌گیرد. البته به همین دلیل، نکته‌ی احساسی که می‌توانیم در مورد طرح‌های او حدس بزنیم، این نیست که ما کازوئو ایشی‌گورو را درک می‌کنیم. نکته‌ اینجا است که او ما را درک می‌کند. کلارا می‌داند که چیز خاص و ویژه‌ای در مورد جوزی وجود دارد. او بیان دارد که «این موضوع درون جوزی نبوده، بلکه درون کسانی بوده است که او را دوست داشته اند.»

دسته بندی شده در: