لیست چاپهای دیگر
(۴)معرفی و بررسی کتاب هرگز رهایم مکن
هرگز رهایم مکن، یک عاشقانهٔ مالیخولیایی
مطمئنا این روزها که بیماری کرونا جان همهٔ انسانها را تهدید میکند، میتوانید وضعیت «کتی، روت و تامی» را در رمان «هرگز رهایم مکن» درک کنید. کاراکترهایی که نمیخواهند بمیرند و سعی دارند این مرگ را کمی به تعویق بیندازند. داستانی غمانگیز، علمی تخیلی و عاشقانه راجع به بچههایی که شبیه سازی شده و در مدرسهای به نام هیلشم بزرگ میشوند. مدرسهای که به آنها «نحوهٔ مردن برای دیگران» را آموزش میدهد. نام این نوع مرگ «اهداء عضو» است. البته زیاد هم نمیتوان نام آن را «اهداء عضو» گذاشت. چراکه هیچ کدام با میل و خواستهٔ خود اعضاء را اهدا نمیکنند. بلکه برای این کار، شستشوی مغزی میشوند.
در حقیقت، کتی، روت و تامی دقیقاً مثل سایر انسانها نیستند… یا هستند؟ در درجهٔ اول، انسان بودن به چه معناست؟ کاراکترهای این کتاب، دائم با این سوال دست و پنجه نرم میکنند. آنها حتی میفهمند که دوستی و خاطرات و اینکه تا ابد کنار هم بمانند، از هر چیزی در این دنیا مهمتر است. گرچه این روزها و با وجود کرونا، ما انسانهای عادی که در هیلشم بزرگ نشدهایم نیز برای ذرهای آرامش دست و پا میزنیم و با کوچکترین سرماخوردگی، مرگ را بیخ گوشمان احساس میکنیم. اما حداقل کسی به ما نگفته است که «کرونا گرفتن ثواب دارد». اما کتی، روت، تامی و سایر بچههای مدرسهٔ هیلشم، با این تصور بزرگ شدهاند. اما قبل از آنکه بیش از این راجع به رمان و کاراکترهایش توضیح دهیم، بیایید چند کلامی راجع به نویسندهٔ ژاپنی «هرگز رهایم مکن» صحبت کنیم.
کازوئو ایشی گورو
از کازوئو ایشی گورو مورد مناسبتری وجود ندارد که بتواند نظریهٔ «دیگری» را در جوامع پسا استعمار مورد نقد و نکوهش قرار دهد. او در کتابهایش، با وجود کاراکترهای غربی، مسائل مربوط به دنیای شرق را بیان میکند. کازوئو ایشی گورو، یک نویسندهٔ ژاپنی و متولد ۱۹۴۵ در ناکازاکی است که از بچگی به خاطر شغل پدرش در انگلستان زندگی میکرد. او در سال ۲۰۰۵ و تحت تاثیر وضعیت دنیا پس از فاجعهٔ یازدهم سپتامبر، رمان «هرگز رهایم مکن» را منتشر کرده و بابت آن، جوایز زیادی کسب کرد. به طور کلی، کازوئو ایشی گورو نثر فوقالعادهای دارد که به خاطر آن جوایز زیادی را از آن خود کرده است. برای مثال میتوان به جایزهٔ وایتبرد، بوکر، شوالیهٔ ادب و هنر فرانسه و حتی جایزهٔ نوبل ادبیات اشاره کرد. از جمله آثار برجستهٔ او نیز میتوان به منظر پریده رنگ تپهها، هنرمندی از جهان شناور، بازماندهٔ روز، تسلی ناپذیر، وقتی یتیم بودیم، غول مدفون، فیلمنامهٔ غمناکترین موسیقی دنیا، داستان کوتاه شام خانوادگی و… اشاره کرد.
ماجرای رمان «هرگز رهایم مکن»
کتی اچ یک پرستار سی و یک ساله است که در بیمارستانی به مدت دوازده سال کار میکند. او آنقدر حرفهای است که میتواند بیمارانش را خودش انتخاب کند. کتی نیز بیمارانی درست شبیه خودش انتخاب میکند. کسانی که در هیلشم بزرگ شدهاند و قصد دارند اعضای بدن خود را اهدا کنند. کتی در این میان، در به یاد آوردن خاطرات خود مشکل دارد، ولی زمانی که روت و تامی، دو نفر از همکلاسیهای سابقش را در بیمارستان میبیند، شروع به یادآوری خاطرات و بیان آنها میکند.
کتی ماجراها را با دیالوگهایی کاملا یخ زده و دور از احساسات بیان میکند که این ما را به یاد رمان «وداع با اسلحه» میندازد. در آن رمان نیز کاراکترها همگی تحت تاثیر جنگ بودند و عشق و احساس را به مثابه یک ماشین اجرا میکردند. بچههای مدرسهٔ هیلشم، با تقلید از دیگران زندگی میکنند. زندگی را از روی مجله کپی میکنند و بدون اینکه ارزش هنر را بدانند یا مفهوم و معنای شعر را درک کنند، شعر میسرایند. آنها برای یک اقدام هولناک شبیهسازی شدهاند. اینکه در بزرگسالی و قبل از آنکه زیادی پیر شوند، اعضای بدن خود را اهدا کنند.
«میان جمع بچهها بزرگ میشوید، به این وضعیت خو میگیرید و ناگهان پرستار میشوید. ساعتها میگذرند، به تنهایی، با ماشین در سراسر کشور سفر میکنید، از مرکزی به مرکز دیگر، از بیمارستانی به بیمارستان دیگر، خوابیدن در میهمانسراهای یک شبه، بیحضور کسی که بتوانی از نگرانیها با او بگویی، بدون همراهی دوستی که با او بخندی. فقط هرازگاهی به دانشآموزی که میشناسی بر میخوری-پرستار یا اهدا کنندهای که از قدیمها میشناسی-اما هیچ وقت فرصت نیست. همیشه در شتابی، یا آن قدر خستهای که حال و نای گپ و گفت حسابی را نداری. به زودی ساعات دیرگذر، سفرها و بیخوابی به بخشی از وجودتان بدل میشود، و همه به این پی میبرند، از حالت بدنتان، نگاهتان، طرز حرکت و لحن حرف زدنتان.»
وقتی که کاراکترهای اصلی کتاب، ماجرا را میفهمند، اندکی تامل میکنند و سپس به سرعت آن را میپذیرند. انگار از بچگی آنها را برای پذیرش چنین مسئلهای آماده کرده بودند. نویسنده با توصیف مالیخولیایی و بدون احساس تمام صحنهها از زبان کتی، قصد دارد پدیدههای مختلفی را در جامعهٔ امپریالیستی غرب نقد کند که از آنها میتوان به انسانزدایی، مسائل نژادی و… اشاره کرد. اما با وجود اتفاقات هولناکی که برای کاراکترها میفتد و حرف شنوی دردناک آنها، برخی مسائل نیز در کتاب بیان میشود که آن را خواندنی و جذابتر میسازد. برای مثال میتوان به معنای دوستی و کرامت انسانی اشاره کرد.
این روزها که «دوستیها» بیمعنی شده و مفهوم اصلی آن از بین رفته، میتوانیم با خواندن رمان «هرگز رهایم مکن» حس و حال دوستی واقعی را دوباره به یاد بیاوریم. البته تمام دوستیها کامل نیستند. در هر رابطهای ممکن است اتفاقهای مختلفی بیفتد و افراد به جای اینکه حال یکدیگر را خوب کنند، حال یکدیگر را حسابی خراب کنند. کتی، روت و تامی هم ماجراهای مختلفی را تجربه میکنند و حتی سالها یکدیگر را نمیبینند و بدون اینکه یک کلمه باهم حرفی بزنند، اما آنها تا ابد دوست یکدیگر باقی میمانند. کتی حتی بعد از مرگ روت و تامی، تا مدتها خاطرهٔ آنها را در ذهنش نگه میدارد و با وجود آموزشهایی که انسانیت آنها را از بین برد، ولی او عشق و احساسش را فراموش نمیکند.
اگرچه این رمان به ظاهر عاشقانه، در حقیقت سیستمهای امپریالیستی، پسااستعمار، مسائل نژادی، انسانزدایی و مشکلات روحی و روانی را بررسی و نقد میکند، ولی خواندن آن ممکن است شما را به یک دوست بهتر تبدیل کند. این کتاب به کمک کرونا آمده و به شما یاد میدهد که دوستی چیزی نیست که به خاطر تقلبهای دزدکی سر امتحان، خوردن تمام سیبزمینیهای سرخ کرده و پیتزا و… از بین برود. زندگی کاملا کوتاه و مرگ بیخ گوشمان است. پس باید از آن لذت ببریم و با مسائل بیهوده، اوقات خودمان را تلخ نکنیم.
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | هرگز رهایم مکن |
---|---|
تعداد صفحه | ۳۶۸ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۳۶۴ گرم |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۳۱۱۶۲۷۹ |
نقد و بررسی کاربران (۱)
مرتب سازی بر اساس
هرگز رهایم مکن یک رمان علمی-تخیلی و عاشقانه اثر نویسندهٔ ژاپنی، کازوئو ایشی گورو است. او در سال ۲۰۰۵ تحت تاثیر اتفاق ۱۱ سپتامبر این رمان را نوشت. رمانی متفاوت و تکاندهنده و سرشار از احساسات است. داستان در مورد دانشآموزان مدرسهای به اسم هیلشم است. در حقیقت این دانشآموزان انسان نیستند و تنها شبیه سازهایی از انسان برای یک هدف تعیین شده هستند. مدرسه به آنها آموزش میدهد که چطور برای دیگران بمیرند و هدفشان اهداء عضو است. آنها بزرگ میشوند تا به سن مورد نظر و قبل از اینکه پیر بشوند میرسند و رسالت خود را انجام میدهند. اما نکتهای که درمورد آنها وجود دارد این است که آنها همانند انسانها عشق و احساسات را درک میکنند. کتی در یک بیمارستان پرستار است و مهارت خیلی خوبی در کارش دارد، او خاطرات گذشتهاش را به یاد نمیآورد اما بعد از دیدن روت و تامی که همکلاسیهایش در مدرسه هیلشم بودند خاطراتش برایش مرور میشود. نکته اصلی این ماجرا در این است که آنها نمیخواهند بمیرند. آنها میخواهند بر خلاف سرنوشت دردناک از پیش تعیین شدهیشان طعم زندگی را بچشند و آن را به خوبی تجربه کنند. اما آیا این برای کتی و روت و تامی میسر است؟ آیا میتوانند همانند یک انسان زندگی را تجربه کنند؟