جروم دیوید سالینجر (J. D. (Jerome David) Salinger)
چرا زندگینامهها بخش مهمی از قالبهای ادبی را تشکیل میدهند؟ بخش مهمی از محتوایی که در وبسایتهای ادبی تولید میشود، دربارهٔ شرح حال نویسندگان و پیچ و خمهاییست که برای رسیدن به موفقیت گذراندهاند. شاید به این فکر کنید که خواندن زندگی یک انسان دیگر نمیتواند آنقدرها در زندگی ما تأثیری داشته باشد. هرکسی با چالشهای خودش مواجه میشود و مسیری که برای زندگیاش انتخاب میکند، در دستهای خودش است. اما هرچه جلوتر میآییم سرنوشت نویسندهها و هنرمندان به زندگی ما شبیهتر میشود یا لااقل میتوانیم بگوییم که در فضای مشابهی رخ میدهد. با خواندن بیوگرافی یا اتوبیوگرافی(زندگینامهٔ خودنوشت) از زندگی نویسندگان معاصر میتوانیم راهکارهایی را نیز برای زندگی خودمان پیدا کنیم. یکی از نویسندگان که در ادبیات آمریکا جزو برترینهاست و در تمام دنیا با اولین کتابش به شهرت رسید، جی. دی. سالینجر است. کتاب ناطور دشت یکی از آن کتابهای درخشانیست که در زمان انتشارش به شکلی صعودی بیشتر و بیشتر خواننده پیدا میکرد؛ چرا که مخاطبان این اثر که عموماً از نسل نوجوانها و جوانهایی بودند که تازه پا به اجتماع واقعی گذاشته بودند، احساس کردند که پس از سالهای طولانی یک اثر هنری فاخر خلق شده که تمام و کمال به آنها تعلق دارد. دورهٔ پس از جنگ جهانی تمام کشورهای اروپاییها را با صدها میلیون کشته و مجروح و آواره، در دنیایی سیاهتر از همیشه تنها گذاشت و شاید این جنگ، تنها جنگی بود که همه در آن بازنده بودند. ایالات متحده از هزاران مایل دورتر از محل وقوع درگیریها پا به عرصه گذاشت و در حین جنگ جهانی دوم که شش سال به درازا کشید، مردم کشورش را با وحشت جدیدی مواجه کرد. مردم آمریکا هیچ نقشی در جنگ با هیتلر نداشتند و چیزی که نصیبشان شد، جسد جوانان برگشته از جبههها بود. تمام اینها دستبهدست هم داد تا این در این کشور هم موجی از سیاهی و وحشت و یأس روی جامعه سایه بیندازد. انگار مردم تازه میفهمیدند که دنیا بسیار ترسناکتر از چیزی بوده که تصورش را میکردند و در منجلابهایی به این بزرگی، در تمام تاریخ چیزی به اندازهٔ ادبیات نتوانسته نقش منجی را ایفا کند.
از کودکی تا نویسندگی سالینجر
جروم دیوید سلینجر در اولین روز از سال ۱۹۱۹ در محلهٔ منهتن شهر نیویورک به دنیا آمد. او فرزند تاجری ثروتمند بود و در طول سالهای کودکی نوجوانی، همیشه بهترین امکانات را برای زندگی داشت. جروم شخصیتی گوشهگیر و منزوی داشت و هرچند این مسئله در نیمهٔ دوم عمر ۹۱ سالهاش بیشتر بروز پیدا کرد، اما باعث شد که بیشتر فعالیتهای او تا پیش از شروع نویسندگی حرفهای نامعلوم بماند. کودک باهوشی بود اما هرگز به درس خواندن علاقهای نداشت. پس از دبیرستان چند ماهی را به اروپا رفت و پس از بازگشت از این سفر، مدتی را هم به تحصیل در دانشگاه نیویورک مشغول شد؛ اما به زودی آن را رها کرد و به آکادمی نظامی در پنسیلوانیا پیوست. بعد از اینکه از آموزشهای ارتش فارغ شد، به تشویق پدرش و با حمایتهای مالی او، به دانشگاهی در وین برگشت تا زبان دیگری را به جز انگلیسی بیاموزد و همچنین دانستههایش را درمورد صادرات و تجارت گسترش دهد؛ اما همانطور که انتظار میرفت سلینجر جوان از آموزش زبان لذت بیشتری میبرد تا یادگیری اصول تجاری. در پنسیلوانیا با پروفسور ویت برنت آشنا شد؛ مردی که زندگی سلینجر را تغییر داد. برنت علاوه بر یک معلم خوب، ویراستار مجلهٔ «داستان» نیز بود. وقتی استعداد جروم در نویسندگی به چشم برنت آمد، به او کمک کرد که اولین قدمها را بردارد و در مدتی کوتاه، داستانهای کوتاه جروم علاوه بر این مجله در نشریات معتبر و پرمخاطبی مثل «کولیر» و «پست سهشنبهشب» هم منتشر شد. سلینجر داشت تبدیل به یک نویسنده میشد، اما شروع جنگ جهانی دوم سرنوشت او را مثل هزاران جوان آمریکایی دیگر به سمت دیگری کشاند. سلینجر در نبرد «پرل هاربر» حاضر شد و تا دو سال آینده در ارتش حضور داشت، همچنان نویسندگیاش را در بخشهای نامنظم و با خلق شخصیت «هولدن کالفیلد»، ادامه داد.
جنگ، شکست روانی و ازدواج
نکتهٔ عجیبی که درمورد سلینجر وجود دارد، تغییر ناگهانی سبک زندگی او بود. هرچند از ابتدا نشانههایی از افسردگی و انزوا در شخصیت جروم وجود داشت، اما او هرگز نتوانست به همان شکلی که بود از جنگ برگردد. پس از یک ترومای سنگین که حاصل از ضربههای جنگ بود، او مدتی در بیمارستان بستری شد و در این مدت با دختری آلمانی، و احتمالاً نازی، آشنا شد. هرگز مشخص نشد که در بیمارستان دقیقاً چه اتفاقی برای او افتاد، اما این معلوم است که ازدواج او با سیلویا کمتر از یک سال بعد به جدایی رسید. سال ۱۹۵۵ با زنی به نام کلیر داگلاس آشنا شد؛ دختر یک منتقد مشهور به نام رابرت داگلاس. این آشنایی منجر به ازدواجی شد که کمی بیش از ۱۰ سال پایدار بود و حاصل آن دو فرزند به نامهای مارگارت و متیو بودند. سال بعد سلینجر به جامعه برگشت و با نوشتن کتاب ناطور دشت، به سرخط خبرها تبدیل شد. ناطور دشت به همان اندازه که با استقبال عمومی مواجه شد، برای بسیاری از مخاطبان و منتقدین نیز چالشبرانگیز بود. بعضی باور داشتند که جستجوی شخصیت کالفیلد برای چیزی ماورای لذتهای ساده، در حقیقت توجیهیست برای دست زدن به اعمال غیراخلاقی. هرچه بود این کتاب در طول این هفتاد سالی که از انتشار آن میگذرد، در جامعهٔ ادبی آمریکا تنیده شده و امروز آن را یکی از شاهکارهای داستاننویسی مدرن میدانند. سلینجر پس از انتشار ناطور دشت کتابهای «فرنی و زویی» و «نه داستان» را نوشت و هرچند این آثار در قد و قوارهٔ اولین اثر بلندش نبودند، اما نام نویسنده کتابها را بالا برد. پس از این دوره بود که جی. دی. سلینجر، نویسندهای که یکی از مشهورترین و خاصترین سلبریتیهای زمان خودش بود و میتوانست به اندازهٔ ستارههای هالیوود زندگی مرفه و درجهیکی داشته باشد، ناگهان در سال ۱۹۶۵ از نوشتن کتاب دست کشید. سلینجر از منهتن به خانهای دورافتاده نقل مکان کرد و تا زمانی که در سال ۲۰۱۰ از دنیا رفت، هرگز به جامعه روی خودش را نشان نداد. نویسندهای که اثرش در هر دهه طرفدارهای بیشتری پیدا میکرد، نزدیک به ۵ دهه از زندگی طولانی و سختش را در انزوا گذراند؛ انزوایی آنقدر بیمارگونه که وقتی در سال ۱۹۸۸ یک نفر اتفاقا او را در خیابان دید، عکسی که از او گرفت ترس و تعجب را در چهرهاش به وضوح نشان میدهد! دقیقا مشخص نشد سلینجر چرا اینطور شد و اینکه آیا سلامت ذهنیاش را از دست داد یا نه، اما این مشخص است که ناپدید شدنش، خود بهتنهایی بخشی از کارنامهٔ هنری او را تشکیل میدهد. غیب شدن یک شخصیت مشهور از انظار عمومی باعث کنجکاوی بیشتر و بیشتر میشود و وقتی این حبس خودخواسته تا آخر عمر ادامه پیدا کرد، جی. دی. سلینجر در جامعهٔ آمریکا تبدیل به یک افسانه شد.
کتابهای جی. دی. سلینجر
دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم