عکس قصه‌های سرزمین اشباح: سیرک عجایب

قصه‌های سرزمین اشباح: سیرک عجایب

3.3
از 4 نظر

قصه‌های سرزمین اشباح: سیرک عجایب

انتشارات:

قدیانی

نویسنده:

دارن شان

latestRevisionGuarantyIconتضمین آخرین چاپ
sevenDayReturnIcon۷ روز ضمانت بازگشت کالا
fastShippingIconارسال به سراسر کشور

سوگلی مجموعهٔ سرزمین اشباح

اینکه هر کس از هر مجموعه رمان، چه کتابی را بیشتر دوست داشته باشد، کاملا سلیقه‌ای است. ولی به طور کلی، جلد یک هر مجموعه نقش کلیدی در روند داستان ایفا می‌کند. مجموعه رمان سرزمین اشباح، یک مجموعهٔ دوازده جلدی و راجع به خون‌آشام‌ها است که توسط دارن‌شان، نویسندهٔ ایرلندی و خالق مجموعهٔ نبرد با شیاطین و جلاد لاغر نوشته شده است. در این مجموعه، خون‌آشام‌هایی وجود دارند که بر خلاف سایر داستان‌های ایده‌آلیستی، ظاهر معمولی دارند و سختی‌های هولناکی را به جان می‌خرند و مرگ را نیز به راحتی تجربه می‌کنند.

با توجه به تجارب و نظرات خوانندگان، جلد یک این مجموعه یک شاهکار تمام عیار است که هنر نویسنده در جذب مخاطب را به خوبی نشان می‌دهد. داستان از زبان یک پسربچه به نام «دارن‌شان» روایت می‌شود و از همان صفحه‌های اول، عشق بی‌پایان او به عنکبوت‌ها نیز بیان می‌شود. عشقی که او را به دردسر انداخته و باعث «خون‌آشام» شدن او می‌شود.

من قصه‌ام را با این ماجرا شروع کردم تا بدانید که آن روزها چقدر عنکبوت‌ها را دوست داشتم و چرا برای به دست آوردنشان خودم را به آب و آتش می‌زدم. قصهٔ من در واقع، شرح یک کابوس است؛ یک کابوس دنباله‌دار!

نویسنده از همان ابتدا به مخاطب هشدار می‌دهد که قرار نیست با زندگی خارق‌العادهٔ یک پسر روبه‌رو شود که مثل «بن تن» ابرقدرت است. در حقیقت، تفاوت دارن‌شان با بقیهٔ قهرمان‌ها این است که او هیچ‌وقت باعث حسادت مخاطب نمی‌شود. بلکه باعث می‌شود که هرچه دارید را دو دستی بچسبید و قدر زندگی معمولی خود را بیشتر بدانید.

شروع یک زندگی عجیب

او در طول داستان جلد یک، دغدغه‌های معمولی یک پسربچهٔ بازیگوش را دارد. از سروکله زدن با خواهر اعصاب‌خورد کن خود خسته شده است و در مدرسه شیطنت می‌کند. طی ماجراهایی بلیط ورود به «سیرک عجایب» را پیدا می‌کند و با دوست صمیمی خود «استیو لئوپارد» به آن‌جا می‌رود.

در این سیرک او با افراد مختلفی آشنا می‌شود که هر کدام ظاهر عجیب و غریبی دارند و کارهای خارق‌العاده‌ای می‌کنند. اگرچه ظاهر این افراد واقعا وحشتناک است، ولی در جلدهای بعدی عاشق آن‌ها می‌شوید و هدف نویسنده که رهایی از بیگانه هراسی است را محقق می‌کنید.

اما هیجان داستان از جایی بالاتر می‌رود که او با آقای کرپسلی و عنکبوت خطرناکش «خانم اکتا» آشنا می‌شود. طبیعتا همه می‌دانیم که پسربچه‌ای که مدرسه را روی سرش می‌گذارد و از بچگی، حیوان خانگی او یک «رتیل» است، چه فکری از سرش عبور می‌کند. دزدیدن خانم اکتا، اولین حدس مخاطب است.

«او مرا پیدا نکرد. من این عنکبوت را سه‌شنبه‌ای دزدیدم که فردایش سیرک از این شهر رفت. الان دو هفته از آن روز می‌گذرد. ولی هیچ خبری از آقای کرپسلی نشده است. او با سیرک از اینجا رفته و دیگر برنمی‌گردد. خودش خوب می‌داند که چه کاری برایش بهتر است.»

همانطور که می‌بینید، او خانم اکتا را می‌دزدد و به طرز عجیبی می‌تواند آن را با فلوت کنترل کند. اگرچه سادگی‌های کودکانه و شجاعت عجیب و غریب ذاتی دارن خیلی جالب‌تر و ترسناک‌تر از دزدیدن خانم اکتا است. اما طولی نمی‌کشد که سادگی او جای خود را به استرس‌های بزرگسالانه می‌دهد. چون هنگام بازی با خانم اکتا، لحظه‌ای حواسش پرت می‌شود و عنکبوت، دوست صمیمی او یعنی استیو لئوپارد را نیش می‌زند. از اینجا به بعد، دیگر با ماجراهای معمولی یک پسر بچه روبه‌رو نیستیم، بلکه وارد جهنمی می‌شویم که در آن پا به پای دارن، نگرانی و استرس زیادی را تحمل خواهیم کرد.

منظرهٔ بیمارستان برایم تازگی داشت. دور و برم را نگاه کردم. آن‌جا شلوغ نبود، ولی همهمه‌ای شنیده می‌شد و در میان آن همهمه، صدای فنر تخت‌ها، سرفهٔ مریض‌ها، رفت و آمد ماشین‌ها، صدایی شبیه برخورد کارد به پیشدستی و صحبت کردن آرام دکترها قابل تشخیص بود. مادر استیو مستقیم به طرف من آمد، شانه‌هایم را گرفت و محکم تکانم داد و گفت: «چه کارش کردی؟ پسرم را چه کردی؟ استیو مرا کشتی؟» سعی می‌کردم بگویم: «هیچ کاری!» ولی دندان‌هایم قرچ قرچ به هم می‌خوردند.

دارن‌شان فداکار

اگرچه هر بچهٔ دیگری باشد، بیخیال جان دوستش می‌شود و قید عنکبوت را نیز می‌زند. اما دارن‌شان با بقیهٔ بچه‌ها فرق دارد. پسری که دل و جرات عنکبوت سمی دزدیدن را دارد، قطعا جهت نجات جان دوستش، با آقای کرپسلی ملاقات می‌کند. او این نکته را از استیو لئوپارد شنیده که آقای کرپسلی یک خون‌آشام سرگردان است، ولی با وجود ترس خود عقب نشینی نمی‌کند. گرچه این فداکاری کودکانه روزی کار دست او می‌دهد. انگار نویسنده قصد دارد بگوید «هیچ‌وقت برای دوست تا کرهٔ ماه نرو!» و انصافا حرف درستی هم می‌زند. ولی دارن‌شان کوچک‌تر از آن است که بتواند شخصیت واقعی «استیو» را بشناسد. شخصیتی که برای خواننده کاملا مشهود است: شرور و خطرناک.

داستان از جایی دردناک می‌شود که دارن‌شان باید یک «نیمه خون‌آشام» شود تا بتواند پادزهر را از آقای کرپسلی بگیرد.

گفت: «نه بابا! آن پسرهٔ وحشی؟ نه دارن‌شان! من نمی‌خواهم استیو لئوپارد دستیارم بشود.» او انگشت دراز و استخوانیش را به طرف من گرفت و قبل از اینکه چیزی بگوید، دیگر فهمیدم چه در سرش می‌گذرد. لبخند تلخ و خاموشش به من گفت که درست حدس زده‌ام.

در این بخش از داستان، هیچ کس آرزو ندارد که جای دارن باشد. دارن با این تبدیل باید از خانه و خانوادهٔ خود دل بکند. از آنی، خواهر کوچکش فاصله بگیرد و قید پدر و مادرش را بزند.

خندید و گفت: «معلوم است که دردت می‌آید. من هم دردم می‌آید. فکر می‌کنی شبح شدن آسان است؟ باید به درد عادت کنی. این یک اصل است.»

از همین بخش می‌توانیم بفهمیم که نویسنده برای قهرمان داستان چه سرنوشتی را رقم خواهد زد. سرنوشت دردناکی که گویی نه تنها زندگی دارن‌شان، بلکه زندگی تک تک ما انسان‌ها را تهدید می‌کند. چون برای ورود به دنیای بزرگ‌سالی، باید به درد کشیدن عادت کنیم. دردی که به سختی می‌توانیم با آن کنار بیاییم. شاید دلیل جذاب‌تر شدن داستان همین دیالوگ باشد که ما را به خواندن ادامهٔ جلدها دعوت می‌کند.

در حقیقت، در این کتاب متوجه خواهیم شد که خون‌آشام شدن (یا به عبارتی بزرگ شدن) آنقدرها که قصه‌ها می‌گویند، دلپذیر و خواستنی نیست. دارن‌شان کوچولو، نه تنها قرار نیست صد برابر جذاب‌تر شود، بلکه علی‌رغم علاقهٔ شخصی، حتی نمی‌تواند به یک خفاش تبدیل شود. فقط قرار است با یک پیرمرد که موهای نارنجی بدرنگ و صورت زخمی دارد زندگی کند و از عنکبوتش نیز مراقبت کند. عنکبوتی که روزی عاشق او بود و حالا از او متنفر است.

پرسیدم: «حالا من با این قدرت تازه‌ام چه کارهایی می‌توانم انجام بدهم؟ می‌توانم خودم را به یک خفاش تبدیل کنم؟» صدای خنده‌اش اتاق را پر کرد. بعد گفت: «یک خفاش؟ تو که این قصه‌های احمقانه را باور نمی‌کنی، می‌کنی؟ چطور آدمی به هیکل تو یا من می‌تواند به یک خفاش کوچک تبدیل شود؟ مغزت را به کار بینداز پسر! ما نه می‌توانیم به موش و خفاش و قورباغه تبدیل بشویم و نه به کشتی و هواپیما یا میمون!»

در اصل، داستان در عین هیجان، استرس و خشونتی که دارد، یک واقعیت تلخ را به ما یادآوری می‌کند که در زندگی، به جای کمال طلبی باید واقع‌بین باشیم. اینکه دارن‌شان مجبور است از زندگی سادهٔ خود دست بکشد و با یک خون‌آشام همراه شود، می‌تواند ما را به خواندن ادامهٔ مجموعه ترغیب کند. اگرچه نویسنده از ابتدا قصد نداشت که آن را ادامه دهد، ولی با فروش زیاد جلد یک و تقاضای مخاطب‌ها و ناشران، تصمیم گرفت که ادامهٔ مجموعه را در دوازده جلد بنویسد. در ادامه بخش پایانی جلد یک این مجموعه را با هم می‌خوانیم:

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به این فکر نکنم که او چه چیزی را برای خوردن پیشنهاد می‌کند. سر تکان دادم و دستش را در دستم فشردم. بعد شانه به شانهٔ هم راه افتادیم و در تاریکی پیش رفتیم… مثل دو شبح.

مشخصات محصول

کد محصول:

170352

نویسنده:

دارن شان

ناشر:

قدیانی

وزن:

246 گرم

قطع:

رقعی

تعداد صفحات:

259 صفحه

جلد:

شومیز

شابک:

9789644176128

مشخصات محصول

کد محصول:

170352

نویسنده:

دارن شان

نظرات کاربران(0)

مرتب سازی براساس:

۳.۳

3.3
از 4 امتیاز
5
4
3
2
1
استفاده از تمامی مطالب، تصاویر و محتوای سایت فقط برای مقاصد غیر تجاری و با ذکر منبع بلامانع است.Copyright © 2012 - 2025 Ketabchi.com