معرفی و بررسی کتاب نمایشنامه عروسکها کلاغها آدمها
انتشارات افراز منتشر کرد:
اولدوز: هان آقا کلاغه؟ چه حال و احوال؟ خبر چی آوردهای؟
آقا کلاغه: ننه بزرگ سلام رسوند و گفت چه خوب که به برگشتن فکر میکنی. ما کلاغها هم دوست نداریم که کسی دوستاش رو بگذاره و بره که خودش آسوده زندگی کنه و از دیگران خبر نداشته باشه. حالا که بزرگتر شدهای و کسی مثل آقای بهرنگ هم کنارته، وقت خوبیه که برگردی. ما هم آمادهایم.
اولدوز: یاشار چیزی نگفت؟
آقا کلاغه: گفت منتظرته… و گفت خوشحاله که داری برمیگردی. گفت مثل همیشه روش حساب کنی.
اولدوز: خوبه. از همهتون ممنونم.
آقا کلاغه: باز هم هرکاری داشتی بگو اولدوز خانم. همیشه یکی از ما این اطراف هست.
(کلاغ پر میکشد و میرود. اولدوز بلند میشود و راه میافتد. با حرکت اولدوز بخشهایی از فضای روستا را میبینیم… اولدوز به بالای تپهای کنار چشمه و جویباری میرسد. صمد آستینهایش را بالا زده و دارد توی تشتی لباسهایش را میشوید.)
اولدوز: سلام آقا معلم. به مدرسه و قهوهخونه سر زدم. همه جا رو دنبالتون گشتم. دم غروب اینجا چیکار میکنید؟
صمد: سلام. چطوری اولدوز؟ دارم چندتا لباس میشورم که همرام واسه سفر بردارم.
اولدوز: آقا، بِده لباسهاتو ننهمون بشوره. چرا خودت میشوری؟
صمد: چرا؟ مگه بدتر از ننهٔ تو میشورم؟ نگاه کن چقدر خوب چنگش میزنم.
اولدوز: بلدی آقا. ولی بَده تو بشوری. لباسهای آقامعلم قبلیمونو هم اون میشست.
صمد: چی بَده؟ اینکه آدم کارش رو خودش انجام بده؟ یا اینکه دستاش سالم باشه و بده کارشو دیگران واسش بکنند؟ (یکی از لباسها را که شسته میچلاند.)
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | نمایشنامه عروسکها کلاغها آدمها |
---|