
انتشارات حدیث نینوا منتشر کرد:
پشت جنگلهای گرم جنوب، آن جا که آفتاب از همه جا داغتر میتابد، علف زاری سبز و خرم بود. در این علف زار، حیوانات گوناگونی زندگی میکردند. اما در بین آنها راسوی بدجنسی زندگی میکرد. حیوانات با هم مهربان بودند و به هم کمک میکردند. اما راسو تنها زندگی مینمود. او هرگز به کسی کمک نمیکرد. راسو میگفت هر کسی باید به فکر خودش باشد. او حتی با راسوهای دیگر نیز همین گونه بود. راسو در لانهٔ خود آذوقهٔ زیادی داشت. یک بار، راسوی پیری از او اندکی غذا خواست ولی او در پاسخش گفت: «من این آذوقه را با زحمت زیاد به دست آوردهام. اگر به تو بدهم خودم در زمستان گرسنه میمانم.»
راسوی پیر گفت: «تو به اندازهٔ کافی غذا داری. اما من پیر شدهام. دیگر نمیتوانم زمین را برای پیدا کردن غذا بکنم». راسو به او اعتنایی نکرد.
محصولات مشابه
مشخصات محصول
کد محصول:
213270
نویسنده:
ناشر:
قطع:
خشتی
تعداد صفحات:
12 صفحه
جلد:
شومیز
شابک:
9786001390999
مشخصات محصول
نظرات کاربران(0)
مرتب سازی براساس:
۰.۰
پرسش و پاسخ (0)