معرفی و بررسی کتاب سرو سفید
«سرو سفید یا حافظ ناصر»، روایتی بسیار زیبا و دلنشین است، از روزگارِ خواجه حافظ شیرازی. این کتاب به قلمِ «ناصر قلمکاری» است و با نوع روایت و شیوهٔ نگارشی که دارد، هر خوانندهای را شیفتهٔ خود میکند. این کتاب زاییدهٔ تخیل خودِ نویسنده است و مهمترین منبع او برای خلق این داستان، دیوان خودِ حافظ بوده است. قلمکاری با خواندن اشعار حافظ برداشت خودش از زندگی او را روایت میکند. این بدین معناست که محتویات این کتاب یک داستان است، نه مستندات تاریخی. به همین دلیل است که عنوان فرعی کتاب را حافظِ ناصر انتخاب کرده است. زیرا حافظی را که در این داستان میخوانیم با شخصیتی که در دیگر کتابها از حافظ خواندهایم، متفاوت است. ناصر قلمکاری در این رمان ما را به شیراز آن زمان میبرد و داستان خودش از زندگی بزرگترین شاعر تمام اعصار را برایمان تعریف میکند. سرو سفید به همت نشر چشمه به چاپ رسیده و به دست ما علاقهمندان به ادبیات داستانی رسیده است.
موضوع کتاب سرو سفید یا حافظ ناصر
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود/ تا کجا باز دل غم زدهای سوخته بود
«من راویِ قصهٔ تو هستم». کتاب با این جمله آغاز میشود. در واقع نویسنده راویِ قصهٔ دختر نوجوانی است که توسط حاکم بغداد، سلطان اویس جلایر به شیراز فرستاده شده تا خواجه حافظ شیرازی را اغوا کند و با خود به بغداد ببرد. حافظ که در ابتدا به دخترک بیاعتنایی میکرد، رفتهرفته به آن چشم سیاهِ ماهرو، دل بست و عاشقش شد. در آن زمان حافظ به همراه خواهرش در یک خانه محقر زندگی میکردند و اوضاع بهسامانی نداشتند. از آن زمان که زاهد و صوفیِ شهر علیه حافظ توطئه کردهاند و او را از چشم شاه شجاع انداختند، خوشی از خانهاش رخت بربسته و گرفتار و بیمار شده است. اما شکوه و بزرگیِ خواجه شیراز در بین مردم از بین نرفته و همه با عزت و احترام با او رفتار میکنند. حاکم بغداد به این دلیل تلاش میکند حافظ را به آنجا بکشاند، چون به خوبی میداند حافظ شیرازی چه گوهر گرانبهایی است و با سرودن اشعاری در مدح یک سلطان میتواند او را تا هزاران سال در تاریخ ماندگار کند. با پشت سر گذاشتن حوادثی که در داستان اتفاق میافتد و وقتی به پایان کتاب میرسید، بسیار غافلگیر خواهید شد و درمییابید مقصود نویسنده از داستانی که گفته، چه بوده است. نویسنده در واقع راویِ همان سرو سفید است که در عنوان کتاب وجود دارد و منظور از سرو سفید، کسی است که حافظ در بسیاری از بیتهایش به شکلهای مختلف، از جمله: بت لشکرشکن و یار سفرکرده، او را یاد کرده است. قلمکاری با شیوهٔ نگارش هنرمندانهاش به شخصیتهای کتاب جان بخشیده و ضمن اینکه خودش راویِ داستان است، شخصیتهایش نیز در طول داستان با یکدیگر صحبت میکنند. راوی در واقع خودِ شیراز است. او به نحوی داستان را پیش میبرد و تمام وقایع آن زمان را تعریف میکند، گویی تمام آن اتفاقات را به چشم دیده است. به همین دلیل میتوان گفت راوی، خودِ شیراز است.
دربارهٔ نویسندهٔ کتاب سرو سفید یا حافظ ناصر
ناصر قلمکاری از جمله نویسندگان خوشفکر ایرانی است و از توانِ داستانپردازیِ خوبی برخوردار است. او تاکنون چندین کتاب به نگارش درآورده است. از جملهٔ این کتابها میتوان به زخم بوتیمار، یک ساعت بعد از کسوف، دیدار در کوالالامپور و گذر از هزارتو اشاره کرد.
جملاتی از کتاب سرو سفید یا حافظ ناصر
تو را نگاه میکند. ریش بلند چانهاش را در مشت گرفته و آرام سر تکان میدهد. جوان نیست. میانسال هم نیست، اما موهای چانهاش سفید شده است. پیچک را از سر میکشی و میاندازی. زلف را افشان میکنی. بوی غالیه و مشک در فضا پراکنده میشود. کیست که در مقابل این صحنهٔ رویایی قرار از کف ندهد؟ یقین داری که دلش را میبری. فکر میکنی هم اکنون هم تو را پذیرفته. مگر دیوانه است که چنین عطیهای را پس بزند؟ میخوانی«تا دلم بستهٔ آن زلفِ چو آتش باشد/ کار دل چون سرِ زلف تو مشوش باشد… بر گل روی تو تا حلقه شود سنبل زلف/ منِ دل سوخته را نعل بر آتش باشد…» فرستاده چند بار احسنت میگوید، اما حافظ خاموش است. خودت میدانی چهقدر خوب میخوانی و چه لحن شیرینی داری. از پشت این پنجرهها که به کوی راهی ندارند اگر کسی صدایت را بشنود، عاشق دلخستهات خواهد شد. مثل همان قصهها که در کتابهای خزانهٔ سلطان هست. همان قصههای شاه و پریان و عاشقان خستهدل که با دیدن تصویری یا شنیدن صدایی از معشوق، دل میبازند. از دیوارها دیگر صدایی نمیآید. زیر چشمی باز نگاهش میکنی. ریشش را از توی مشت میکشد بیرون و باز توی مشت میگیردش. «گیسویت هست بلای من و من میکشمش/ عاشق آن است که پیوسته بلاکش باشد…»
«خواجه اگر اجازه فرمایند، به بازار بروم برای ابتیاع بعضی کالاها. حوصلهام تنگ است. تفرجی میکنم در شهر و بازمیگردم زود. میخواهم برایتان گل و نقل هم بخرم. » کتاب کشاف را که همیشه زیر تشکچه، نزدیک خود نگه میدارد میبندد. «چرا با من چون بیگانهای خطاب میکنی؟ دلم کدر شد از این خطابت. » «پوزش میخواهم سیدی. هنوز عادت نکردهام. » «من هم با تو میآیم، سرو چمان. به دشت مصلا میرویم و خلوت میکنیم. سرم باز درد میکند و قلبم تند میتپد. هوای آنجا را که استشمام کنم خوب خواهم شد. » نمیدانی چطور بهانه بیاوری که با تو نیاید. میگویی«با این حالتان اصلا صلاح نیست، شمسالدین. در خانه بمانید. به نام ایزد فردا روان میشویم به سوی دشت مصلا. قول دادید جعفرآباد را هم نشانم بدهید. » میخندد. «صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ » «فوری بازمیگردم. پیشانیتان را با آن روغن مخصوص آغشته خواهم کرد. زایلکنندهٔ هر نوع درد است. خوب خواهید شد. »
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | سرو سفید |
---|---|
تعداد صفحه | ۱۶۴ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۱۷۰ گرم |
شابک | ۹۷۸۶۲۲۰۱۰۸۲۲۱ |