معرفی و بررسی کتاب بخارای من ایل من
«بخارای من، ایل من» کتابی در قالب مجموعهٔ داستان و ژانر خودزندگینامهنوشت (اتوبیوگرافی) است که توسط محمد بهمنبیگی، نویسندهٔ معاصر اهل شیراز نوشته شده است. این اثر برای اولین بار در سال ۱۳۶۸ توسط انتشارات آگاه منتشر شد؛ سپس نشر نوید شیراز چاپ آن را ادامه داد و نسخهٔ محبوب فعلی کتاب، مربوط به نشر همارا است. این نسخه در ۲۵۰ صفحه و قطع رقعی منتشر شده است.
این مجموعه شامل ۱۹ داستان است؛ داستانهایی که همگی مربوط به فضای زندگی عشایری و ایل و قبیلهٔ بهمنبیگی هستند. این داستانها به صورت مَنراوی از طرف بهمنبیگی روایت میشوند و خاطرات او را دربر دارند.
موضوع کتاب بخارای من، ایل من
همانطور که گفتیم، ماجرای داستانهای خودنوشتِ این کتاب، بیان خاطراتی از زندگی نویسنده در ایلات عشایری هستند. این اثر را میتوانیم یکی از بهترین نمونههای ناتورالیسم، آن هم ناتورالیسم وطنی بدانیم. چهاینکه وصف او از حالات و خلقیات مردم ایل، منظرههای چشمنواز و حیوانات، آنچنان رها، آزاد و طبیعی هستند که هر لحظه مخاطب را در وضعیتهای مشروح داستان قرار میدهد و کاری میکند تا دقیقا با ماجراها همذاتپنداری کرده و آنها را حس کند. این خاطرات با نثری ساده و روان بیان میشوند که در عین حال از صمیمیت و گرمای خاصی برخوردار هستند. ضمنا اگر به صورت تخصصیتر نگاه کنیم، کتاب حاضر از نظر حُسنِ تالیف در جایگاه والایی قرار دارد؛ درواقع متن کتاب در کنار محتوای آن همراستا عمل میکند و با جملاتی کوتاه و رسا، توصیفاتی جذاب را ارائه میکند. همچنین کتاب بخارای من، ایل من از نظر فولکلور هم اهمیت ویژهای دارد و میتواند نمونهای از آشنایی ایرانیان با فرهنگهای متنوع غنی گوشهوکنار کشورشان باشد.
بخارای من، ایل من در کتابهای درسی
یکی از نکات جالب کتاب این است که بعید میدانیم با آن آشنا نباشید؛ درواقع با حضور یکی از داستانهای مشهور این کتاب، به نام «بوی جوی مولیان» در کتابهای درسی، حتما این ماجرا را شنیدهاید. بهمنبیگی زندگی خودش را با ماجرای معروف رودکی و امیر نصر سامانی مقایسه میکند. جایی که امیر سامانی برای ییلاق به هرات رفته بود، بهار و تابستان را در آنجا گذرانید و به جهت خوشی هوا و فراوانی نعمتها، پاییز و زمستان نیز در آنجا ماند و از همین رو اقامت او چهار سال طول کشید. سران و بزرگان که از اقامت دراز و دوری از خانواده، دلتنگ شده بودند، نزد رودکی آمدند و از او خواستند تا کاری کند که امیر به بخارا بازگردد. رودکی شعر «بوی جوی مولیان آید همی» را سرود و آنگاه در مجلس امیر حاضر شد و در پردهٔ عشاق آغاز به خواندن کرد. چون به بیت «میر سرو است و بخارا…» رسید امیر چنان به هیجان آمد که بیکفش و جامهٔ سفر بر اسب نشست و رو به بخارا نهاد و تا آنجا هیچ توقفی نکرد!
بهمنبیگی در داستان بوی جوی مولیان که در کتاب درسی ادبیات دوم دبیرستان (سابق) موجود بود، مینویسد: «نامهٔ برادر با من همان کرد که شعر و چنگ رودکی با امیر سامانی! آب جیحون فرو نشست. ریگ آموی پرنیان شد. بوی جوی مولیان مدهوشم کرد. فردای همان روز، ترقی را رها کردم، پا به رکاب گذاشتم و به سوی زندگی روان شدم. تهران را پشت سر نهادم و به سوی بخارا بال و پر گشودم. بخارای من ایل من بود:
ایل من، قشقایی همچون دریاست
همچون دریا برقرار و پا برجاست
گاه فرو مینشیند و گاه میجوشد
گاه آرام میگیرد و گاه میخروشد.
آشنایی با محمد بهمنبیگی، نویسندهٔ کتاب
مرحوم محمد بهمنبیگی، نویسنده، حقوقدان و معلم معاصر ایرانی است. او را پیش از نویسندگی، حرفه و تحصیلاتش که مربوط به رشتهٔ حقوق هستند، با معلمی میشناسیم. بهمنبیگی کسی بود که یکتنه آموزش و پرورش عشایری را در ایران بنیان نهاد. علاوه بر این، او فردی پیشرو بود و در گرفتن حق ورود دختران به مدارس در دورهٔ خود بسیار تاثیرگذار بود. بهمنبیگی، تا زمان مرگ خود آنچنان که باید و شاید مورد تقدیر قرار نگرفت؛ مهمترین جایزهای که او دریافت کرد، نشان افتخار «کروپس کایا» برای تقدیر از تلاش در راه سوادآموزی بود. جایزهای که از سوی اتحاد جماهیر شوروی اهدا میشد. این معلم دلسوز و توانا، اغلب کتابهایش را بر اساس نگارش خاطرات خود در راه سوادآموزی و گسترش علم و دانش، پایهریزی کرده است. این کتابها آنقدری اثرگذار بودهاند که شخصی همچون دکتر عبدالحسین زرینکوب درموردشان بنویسد:
کیف کردم، نشئه شدم و راستراستی لذت بردم. هرگز فکر نمیکردم در معیشت شاد و آزاد شبانکارگی این همه رنج و بلا با این همه لطف و صفا همراه است. بارها در کوچ ایل با شما همراه شدم و بارها در آن مدارس عشایری نکتهها آموختم.
بخارای من، ایل من دومین اثر بهمنبیگی است؛ از دیگر آثار مکتوب او میتوانیم به کتابهای «اگر قرهقاج نبود، به اجاقت قسم و طلای شهامت» اشاره داشته باشیم.
جملاتی از کتاب بخارای من، ایل من
راهی که شرف، شجاعت و صلابت اخلاقی را میگیرد و ترس و وحشت و انقیاد و اطاعت را بر مردم تحمیل میکند راه نیست، چاه است! خوشبخت قوم و قبیلهای که به امید راه در چاه نیفتد…
روزی پدرم را به شهربانی خواستند. ظهر نیامد. مأمور امیدوارمان کرد که شب میآید. شب هم نیامد. شبهای دیگر هم نیامد. غصهٔ مادر و سرگردانی من و بچهها حد و حصر نداشت. پس از ماهها انتظار یک روز سر و کلهاش پیدا شد. شناختنی نبود. شکنجه دیده بود. فقط از صدایش تشخیص دادیم که پدر است. همان پدری که اسبهایش اسم و رسم داشتند. همان پدری که ایلخانی قشقایی بر سفرهٔ رنگینش مینشست. همان پدری که گلههای رنگارنگ و ریز و درشت داشت و فرشهای گران بهای چادرش زبانزد ایل و قبیله بود. همان پدری که از چوب پْر شاخه و بلند تفنگ آویزش بیش از ده تفنگ گلولهزنی و ساچمهزنی آویزان بود؛ ریشارد طلا کوبیده و ده تیر خرده زن انگلیسی، واسموس و کروپ آلمانی، سه تیرهای روسی و فرانسوی، و پنج تیرپران بلژیکی. پدرم غصه میخورد. پیر و زمینگیر میشد. هر روز ضعیفتر و ناتوانتر میگشت. همه چیزش را از دست داده بود. فقط یک دلخوشی برایش مانده بود. پسرش با کوشش و تلاش درس میخواند. من درس میخواندم. شب و روز درس میخواندم. به کتاب و مدرسه دلبستگی داشتم. دو کلاس یکی میکردم. شاگرد اول میشدم. تبعیدیها، مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک میگفتند و از آیندهٔ درخشانم برایش خیالها میبافتند. سرانجام تصدیق گرفتم؛ تصدیق لیسانس گرفتم…
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | بخارای من ایل من |
---|---|
تعداد صفحه | ۲۵۶ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۲۸۶ گرم |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۹۹۷۵۲۲۸ |