معرفی و بررسی کتاب عشق روی پیادهرو
«عشق روی پیادهرو» عنوان اولین کتاب مصطفی مستور، نویسندهٔ نام آشنای معاصر است که اولین بار توسط انتشارات رسش چاپ شد ولی در حال حاضر انتشارات چشمه آن را منتشر میسازد و تا به حال از چاپ دوازدهم نیز گذشته است. این کتاب مجموعهای از دوازده داستان کوتاه است که فصل مشترک تمامی آنها عشق میباشد.
عشق روی پیادهرو داستان آدمها
در ابتدای کتاب داستان «دو چشم خانه خیس» که برای نخستین بار آن را نشریه کیان چاپ کرده بود، گنجانده شده است. داستانی که یک نامه بلند است از طرف مسعود مونسی، سرپرست دایره رسیدگی به امور روستاییان، به ابراهیم، که با لحنی گلهمند از عجول بودن، احساساتی بودن و غیرمنطقی بودن او نسبت به مسائل سیاسی و اقتصادی انتقاد کرده و استعفای او را رد میکند و میخواهد کار جدیدی به او پیشنهاد بدهد.
داستان دوم با عنوان «مثل یک قاصدک» در ایتالیا گذاشته و داستان مردی به نام فرانچسکو کاوانی میباشد که توانسته با اختراع کفشی بخصوص، قانون جاذبه نیوتون را نقض کند. داستان به اثبات این اختراع و بازتابهای خبری، علمی، سیاسی و مذهبی آن میپردازد.
«بعدازظهر سبز» نام داستان سوم کتاب است که حکایت نقاشی ایتالیایی به نام جولیانو تاردللی میباشد که در کشیدن پرتره استاد است. یک روز یک نفر از او درخواست میکند تا تصویر دختر مورد علاقهاش را که مدتی است گم شده، نقاشی کند تا از این طریق بتواند او را بیابد. اما اتفاقاتی عجیب میفتد و داستان پایانی غیرمنتظره دارد. داستان بعدی از این مجموعه با نام «شبهای یلدا» که از زبان همسر شهیدی به نام ابراهیم روایت شده و دلتنگیها و نحوه آشناییشان را بیان میکند و در آخر نیز با نامهای از ابراهیم در سه ماه قبل از شهادتش و نامهٔ همسرش به او، داستان به اتمام میرسد.
داستان دیگر «مردی که تا پیشانی در اندوه فرو رفت» به شکلی غریب شروع میشود، داستان به نوعی بازی ادبی با کلمات است که معنا و مفهومی پشتشان نهفته است. این داستان که احتمالا کوتاهترین داستان کتاب باشد بیشتر حالت جریان سیال ذهن دارد و به صورت اول شخص روایت میشود و نثری بخصوص و پیچیده دارد.
عنوان داستان بعدی همانند عنوان اصلی کتاب «عشق روی پیادهرو» بوده و از یک ماجرای چاقوکشی آغاز میشود، شخصیت اصلی داستان بعد از چاقو خوردن شروع به یادآوری محبوبش، علاقهاش به فلسفه و ادبیات کرده و از درون این هذیانها توصیف پراکندهای از خود و زندگیاش میکند. «آرزو» نام داستان بعدی است که به علاقهای کودکانه و معصومانه میپردازد، فضای مدرسه و حال و هوای کودکی داستان را بسیار دلنشین ساخته است اگرچه پایان داستان تلخ و اندوهناک است. در «چند خط کج و کوله بر دیوار» روایت عشق دیوانهوار یاقوت گلاب را به پروین میشنویم که چگونه عقل از سرش ربوده و دست به کارهای غریبی میزند. پایان این داستان نیز ناراحتکننده و غمناک است. عنوان داستان بعدی «آن مرد داس دارد» میباشد و دوباره راوی اول شخصی حکایت خود را آغاز میکند، حکایتی که در آغاز آن با نامه همسرش مبنی بر اینکه او راترک کرده است، روبرو میشود. رابطه او با پسرش و دلتنگی برای همسرش درونمایه کلی داستان را تشکیل میدهند.
در داستان بعدی که عنوان آن بخشی از آیه قرآن است به معنی «گریزی هست؟» داستان جلسه محاکمهای روایت میشود که در آن افراد مختلفی احضار شده و در مورد کارهایشان در آن پایین (که گویا استعاره از زمین است) توضیح میدهند. به نظر نمیرسد که هیچ کدام آنها جرمی مرتکب شده باشند و گاهی زندگیهای روتین و معمولی و بیهودهای داشتند و گاهی هم افرادی هستند که حرفهایی پیچیدهتر و مهمتر میزنند. در داستان «زلزله» خاطرات یک استاد دانشگاه را میشنویم که زندگی خانوادگی سختی دارد و کلیت داستانی تقابلی مفهومی دربارهٔ خداست، تقابلی میان شخصیت اصلی و مادرش. آخرین داستان این مجموعه که شاید ادبیترین و عاشقانهترین آن نیز باشد، «مهتاب» نام دارد. مهتاب نام دختری است که شخصیت اصلی، راوی داستان، عاشق اوست و از داستان کودکیها و عشقش به مهتاب میگوید.
درباره کتاب
عشق روی پیادهرو کتابی ساده، روان و خواندنی است. داستان آدمهایی که هرکدام به نوعی دلبسته کسی هستند، پرسشهایی در ذهن دارد، خاطراتی که آنها را تعقیب میکند و یا به دنبال خوشبختی و امیدند. حجم کم کتاب باعث میشود که بتوانید در مدت زمانی بسیار کوتاه آن را به اتمام برسانید.
تنوع شخصیتها، مکانها، و زمانها در عین اشتراکاتشان با یکدیگر از نقاط قوت این کتاب است. با توجه به اینکه این کار اولین اثر مصطفی مستور بوده، میتوان توانمندی او را در نویسندگی مشاهده کرد خصوصا که به نظر میرسد که برخی از داستانها الهام گرفته از کودکی خود نویسنده باشد. این کتاب به همه کسانی که به موضوعات عاشقانه، فلسفی، تاریخی و خانوادگی علاقه دارند، توصیه میشود.
بخشی از کتاب عشق روی پیادهرو
«مهتاب را از وقتی که خیلی کوچک بودم دوست داشتم. از وقتی که من و رسول توی کوچهها دنبال گربهها میدویدیم و به آنها سنگ پرتاب میکردیم، تا ماهیهای قرمز توی حوض را نخورند. از آن وقتها که من و رسول توی کوچهها تیله بازی میکردیم تا خسته میشدیم و گرسنه میشدیم و از میوه فروشهای دورهگرد دو تا سیب میدزدیدیم و رسول همانطور که میدوید سیبش را گاز میزد و من سیب خودم را ته کوچه خلوتی با مهتاب نصف میکردم. خانه مهتاب اینها چهار کوچه پایینتر از کوچه ما بود. اولین بار گمانم توی صف نانوایی بود که دیدمش و ناگهان عاشقش شدم. همیشه دلم میخواست قصهای دربارهاش بنویسم، اما خیال مهتاب مثل ماهی لیز بود و لغزنده، تا میآمدم بگیرمش از لای انگشتان ذهنم سر میخورد و میگریخت.
ظهر بود. من و رسول توی صف نانوایی بودیم که مهتاب را دیدم و نمیدانم چرا عاشق شدم. شاطر عباس نانهای داغ را روی دستم میانداخت و من محو مهتاب بودم و دستهام نمیسوخت. موهای سیاه و بلندش را تا کمرش آبشار کرده بود و کش آبی رنگی بالای پیشانیاش بسته بود تا موهایش آشفته نشود اما دل من آشوب بود. نانها را به رسول دادم تا به مادرم بدهد و خودم دنبال مهتاب راه افتادم تا خانهشان را که چند کوچه پایینتر از کوچه ما بود پیدا کنم. کوچه مهتاب اینها به پشت سالن تابستانی مولن روژ باز میشد. آن وقتها من ده ساله بودم و مهتاب کلاس اول بود. دیگر ظهرها هر روز میرفتم نانوایی شاطر عباس تا مهتاب را که آمده بود نان بخرد ببینم. وقتی شاطر عباس نانهای داغ را توی دستهای مهتاب میگذاشت دلم میخواست جای شاطر عباس بودم. وقتی مهتاب نانهای داغ را لای چادر گلدارش میپیچاند دلم میخواست من، آن نانهای داغ باشم. وقتی مهتاب به خانه میرسید و کوبهٔ در را میکوبید، هوس میکردم کوبهٔ در باشم. وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم. بعد مهتاب تکهٔ نان برای ماهیهای قرمز توی حوض خانهشان میانداخت و من هزار بار آرزو میکردم یکی از ماهیهای قرمز توی حوض باشم.»
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | عشق روی پیادهرو |
---|---|
تعداد صفحه | ۱۴۰ |
قطع | پالتویی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۱۱۶ گرم |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۱۱۶۵ |
نقد و بررسی کاربران (۱)
مرتب سازی بر اساس
کتاب عشق روی پیادهرو ۱۲ داستان را در دل خود جای داده، ۱۲ داستان که وجه اشتراکشان در عشق است. این کتاب به قلم مصطفی مستور در سال ۱۳۷۷ نوشته شده و نشر رسش برای اولین بار آن را منتشر کرده است. نسخهٔ حاضر از کتاب توسط نشر چشمه به چاپ رسیده. این ۱۲ فصل مجموعه داستانهای عشق روی پیادهرو به صورت روان خواندنی با این عنواین هستند: «دو چشمخانهٔ خیس»، «مثل یک قاصدک»، «بعد از ظهر سبز»، «شبهای یلدا»، «مردی که تا زانو در اندوه فرو رفت»، «عشق روی پیادهرو»، «آرزو»، «چند خط کج وکوله بر دیوار»، «آن مرد داس دارد»، «هل من محیص؟»، «زلزله» و «مهتاب». هر کدام از این داستانها ماجرای جدید و متفاوتی را تعریف میکنند. وقتی صحبت از ۱۲ داستان متفاوت میشود تحلیل آن کمی دشوار است و این موجب کم لطفی به هر بخش داستان میشود، پس اگر با قلم مصطفی مستور آشنایی داشته باشید و دیر کتابهای آن را خوانده باشید متوجه میشوید که این کتاب تا چه اندازه ارزش مطالعه دارد، مخصوصا که ۱۲ داستان متفاوت را در دل خود جای داده است. کتاب با داستان دو چشمخانهٔ خیس آغاز میشود و با ادبیترین و عاشقانهترین داستان یعنی مهتاب به پایان میرسد.