معرفی و بررسی کتاب خانهٔ لهستانیها
کتاب «خانهٔ لهستانیها»، اثری در قالب رمان یا شاید داستان بلند است که توسط مرجان شیرمحمدی، بازیگر، فیلمنامهنویس و نویسندهٔ مشهور معاصر نوشته شده است. این اثر برای اولین بار در بهار سال ۱۳۹۶ هجری شمسی به چاپ رسید. خانهٔ لهستانیها یکی از اعضای مجموعهٔ کتابهای قفسهٔ آبی از نشر چشمه است. مجموعهای که به کتابهای ژانری، قصهگو و جریانمحور تعلق دارد. مشخصات نسخهٔ حاضر کتاب عبارتاند از ۲۰۹ صفحه داستان که در مجلدی با قطع رقعی، جلدی شومیز و طراحی و صفحهبندی استاندارد به بازار نشر عرضه شده است. شاید برای اینکه خرید کتاب خانهٔ لهستانیها را به شما توصیه کنیم، کافی باشد این مسئله را عنوان کنیم که کتاب حاضر در مدت چهار سالهٔ خود از زمان انتشار تا به حال، سیزده بار با تیراژ مناسب هزار نسخهای تجدید چاپ شده است که استقبال مخاطب حوزهٔ داستان و همچنین احتمالا کیفیت بالای اثر را نشان میدهد.
موضوع کتاب خانهٔ لهستانیها
همانطور که از اسم کتاب هم بر میآید، داستان کتاب خانهٔ لهستانیها حول یک خانه میگردد. این رمان داستان چند آدم متفاوت است که ساکن خانهای بزرگ و قدیمی هستند که از روزگاری دور و دراز بازمانده است. از نظر زمانی، ماجرا به دورهٔ حکومت محمدرضا شاه پهلوی مرتبط است و روایت نویسنده در این میان، تقریبا بین افرادی که ذکر کردیم تقسیم میشود تا هر کدام از آنان نمایندهٔ قشری از جامعهٔ فرودست آن زمان باشند. خود شیرمحمدی هم در زیرعنوان جلد کتاب با جملهٔ «همهٔ مستأجرهای خانهای که ما توش زندگی میکردیم…» مهر محکمی به این برداشت زده است. درواقع در این خانهٔ اشتراکی، هر خانواده (یا هر نفر) اتاقی اجارهای دارد و به نوعی این خانوادهها با زندگی در کنار همدیگر -از سر ناچاری و نداری- خانوادهای بزرگ اما غیر نسبی را ساختهاند. پیوند زمان حال با گذشته یکی از مهمترین قسمتهای این کتاب است و شیرمحمدی بارها از زبان افراد مختلف به بیان خاطرات شخصیتها میپردازد. برای مثال خواهرانی سالخورده، زنی که تنها مانده و از این دست آدمها حرفهای زیادی دارند که اغلب غمزده هستند. داستان به شیوهٔ اول شخص مفرد (منِ راوی) روایت میشود و در این بین شیرمحمدی تریبون روایت را به دست پسری ده ساله داده تا بین همهٔ افراد وول بخورد و ماجراهای آنان را تعریف کند. البته اشتباه فکر نکنید؛ محوریت یک کودک باعث نمیشود تا با یک اثر در حوزهٔ کودک و نوجوان رودررو باشیم. بلکه نویسنده سعی داشته تا با استفاده از صمیمیت و روراستی کودکانه که جزو ویژگیهای اصلی آنان است، زبان داستان را سادهسازی کند. خانهٔ لهستانیها از نظر فرمی (ساختاری) به پارهپارههایی از روایات داستانی تعلق دارد که منفک از هم روایت میشوند و تقطیع زمانی و مکانی زیادی در این رمان دیده میشود؛ اما نه فصول آنچنان منفک و بلندند که جدای از هم نامگذاری شوند و نه با داستانی غیر خطی و با فرم پیچیده روبهرو هستیم که تمرکز مخاطب را به هم بزند. چهاینکه خود شیرمحمدی هم در مصاحبهای گفته بود:
راستش به کار بردن تکنیکهای پیچیده در داستان یا ادا درآوردن در نثر را نه میپسندم، نه میفهمم. به هر حال این شیوهٔ من برای داستانگویی است. فکر میکنم در داستانگویی، اصل خود داستان است و چیزهای دیگری اگر بخواهد به آن [اضافه] شود شهیدش میکند. اصل همان داستانی است که باید تعریف شود؛ [آن هم] به شیوهٔ سالم، شیوا و درستش…
برای خواندن توضیحی جامعتر از این کتاب به مطلب «نقد و بررسی کتاب خانه لهستانیها» در مجله کتابچی مراجعه بفرمایید.
دیدِ سوسیالیستی؟
وقتی خانهٔ لهستانیها را مطالعه کنید احتمالا به این فکر میافتید با نویسندهای چپ روبهرو هستید؛ چهاینکه بسیاری از عناصر، مولفهها، خردهپیرنگها و فضاسازیهای این داستان با ایدههای کمونیستی و سوسیالیستی همسو هستند. شیرمحمدی در این رمان به طرزی آشکار درمورد فقر و نداری و آتش زیر خاکستر طبقهٔ فرودست نوشته است که تطابق بالایی با ایدههای جمعگرایانه دارد و با فردیت خیلی همراهی نمیکند. در همین راستا و برای فهم بهتر بنمایهٔ کتاب، میتوانید مطلب ما در مجلهٔ کتابچی راجع به مکتب سوسیالیسم را با عنوان «آشنایی با مکتب سوسیالیسم» مطالعه نمایید. از سوی دیگر، زنان و مسالهٔ زنان در کشورهای جهان سومی هم دیگر نکتهٔ بارز این کتاب است که با توجه به زن بودن نویسنده، گرایش به فمینیسم خیلی طبیعی به نظر میرسد. اما حتی جنس فمینیسمی که شیرمحمدی در کتاب به کار برده چپگرایانه است. برای مثال میتوانیم مدعی شویم که هیچکدام از زنان خلق شده توسط نویسنده، سانتیمانتال نیستند. آنها افرادی هستند که بزرگترین دغدغهٔ اجتماعیشان، حفظ خانه و کاشانهٔ محقرشان است. آنان بیش از همه خانهٔ لهستانیها را تبدیل به دنیای شخصی خود کردهاند و هویتشان را وابسته به آنجا میبینند؛ نکتهای که به وضوح میتواند از عناصر نمادگرایانهٔ کتاب باشد.
از شیرمحمدی تا بورخس
شیرمحمدی در تقدیمیهٔ غیر مستقیم کتاب، جملهای از خورخه لوئیس بورخس، نویسنده، شاعر و ادیب معاصر آرژانتینی را آورده است: «نفرت، جنون و شاید که میداند عشق او را به این کار واداشته بود.» تا به نوعی کتابش را به او پیشکش کرده باشد. البته که قبل از این تقدیمیه، شیرمحمدی کتاب را به «یار و یاورش، جان و جانانش» یعنی همسرش، بهروز افخمی تقدیم کرده است. اما این تمام ماجرا نیست و در جایجای کتاب هم میتوانیم به این نکته پی ببریم که سبک داستاننویسی شیرمحمدی متاثر از قلم بورخس است و حتی اسامی ذکر شده در جملهٔ بورخس در کتاب خانهٔ لهستانیها نقشی مهم دارند.
آشنایی با مرجان شیرمحمدی
مرجان شیرمحمدی علاوه بر نویسنده بودن، فیلمنامهنویس بودن و بازیگر بودن -که در بخش اول به آنها اشاره کردیم-، طراح صحنه و لباس سینما و تلویزیون و کتابشناس و منتقد ادبی هم هست؛ چیزی که باعث میشود بتوانیم ایستاده برای جلو رفتن در این همه حوزه -آن هم به صورت موازی- برایش کف بزنیم! شیرمحمدی در سریالهایی مانند زمین گرم، دریاییها، آخرین دعوت، مریم مقدس و خانه به خانه ایفای نقش کرده است و سابقهٔ بازیگری در فیلمهایی سینمایی اعم از روباه، ملاقات با طوطی، مرسدس و پر پرواز را داراست. او در حوزهٔ فیلمنامهنویسی، داستان آثاری مانند «آذر شهدخت پرویز و دیگران» و همچنین «دیشب باباتو دیدم آیدا» (به ترتیب به کارگردانی بهروز افخمی و رسول صدر عاملی) را نوشته است. مهمترین نکتهٔ زندگی شخصی شیرمحمدی در طلاق او از ازدواج اولش و ازدواج با بهروز افخمی، کارگردان و منتقد سینمایی مشهور ایران خلاصه میشود. شیرمحمدی فرزندی از ازدواج اولش به نام ماکان دارد و از افخمی هم صاحب پسری به نام آهیل شده است. این بازیگر و نویسندهٔ مشهور، فعالیت هنری خود را با حضور در کارگاههای نقاشی آیدین آغداشلو آغاز کرد و سپس با علاقهمند شدن به بازیگری به کلاسهای مرحوم حمید سمندریان رفت؛ جایی که بسیاری از بازیگران و نویسندگان مشهور ما را تربیت کرده است و در تسلط شیرمحمدی به همهٔ زمینههای هنری فوقالذکر، بیکاربرد نبوده است. در پایان از بین آثار داستانی مکتوب او غیر از اثر حاضر میتوانیم به کتابهایی همچون بعد از آن شب، این یک فصل دیگر است، آذر شهدخت پرویز و دیگران و همچنین مجموعهٔ داستان یک جای امن اشاره داشته باشیم. آثاری که جوایز مهمی اعم از جایزهٔ خانهٔ فرهنگهای جهان (در آلمان) و جایزهٔ ادبی بنیاد مرحوم هوشنگ گلشیری را برایش به ارمغان داشتهاند.
جملاتی از کتاب خانهٔ لهستانیها
خاله پری بهم میگفت انچوچک یا ولد چموش، ولی محرم رازهاش من بودم. بستگی داشت به این که خاله پری حالش خوب باشد یا نه، اما وقتی سرحال بود از خیلی چیزها برای من میگفت، از دلاوریهای آقاجلال، از بزنبهادر بودنش، از مرام و مردانگیاش. میگفت توی زورخانهٔ غریبون وقتی آقجلال میرفته زیر سنگ، زنگ زورخانه را براش میزدند. میگفت سنگ آقجلال سنگینترین سنگی است که این شهر به خودش دیده و از شهرهای دیگر هر لات و پهلوانی آمده، نتوانسته برود زیر سنگ آقجلال. یک عکس از آقاجلال توی اتاق خاله پری بود. وسط زورخانه با لنگ روی پنجهٔ پا ایستاده بود و کباده میزد. خاله پری این عکس را با گلهای سفید مصنوعی تزیین کرده بود. عکس را به دیوار زده بود و دور قاب را گل زده بود. یک شعر هم توی این مایهها که مرد باید مشتی باشد، با خط خرچنگقورباغه نوشته بود و زده بود زیر عکس…
دروغم چیه پسر جون؟ بابای تو، توی کل زندگیش فقط غصه خورد. گل بابای تو و بابای منو از یه جا برداشته بودن. هر جفتشون علی غصهخور بودن. این دنیا هم جای آدمای اینریختی نیست. یعنی حوصلهٔ اینجور آدما رو نداره. واسهٔ همین براشون جفتپا میگیره. کلاهشون پس میافته و بعدشم به جای این که کلاهشونو بردارن و بتکونن و بذارن سرشون، غصهٔ کلاهشونو میخورن. اینقدر غصه میخورن تا بمیرن.
نمیدانم چرا خاله پری این حرفها را به من زد، ولی دیگر گفته بود و کاریاش هم نمیشد کرد. دلم میخواست نمیگفت، ولی گفته بود. چیزی که از پدرم توی ذهنم ساخته بودم این نبود. پدر من یک مرد قوی و مهربان بود که سرنوشت با او خوشرفتار نبود و مریض شد و دوام نیاورد. مریضی که آدمها را سوا نمیکند. یکدفعه میآید و دخلت را میآورد. مرض شعور ندارد. اسمش روش است، مرض دارد. توی مسیرش یکدفعه پاچهٔ تو را میگیرد. جاخالی هم نمیتوانی بدهی، چون از قبل خبر نداشتی. اتفاقا بدش نمیآید زورآزمایی کند و برود سراغ آدمهای قوی که بهشان ضرب شست نشان بدهد و نشان بدهد که از همه قویتر است، حتی از آدمهای قوی. حالا این خاله پری چی میگفت برای خودش؟ میگفت پدر من چهطور؟ پدر تو هم یکی! مزخرف محض!
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | خانهٔ لهستانیها |
---|---|
تعداد صفحه | ۲۰۹ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۱۹۴ گرم |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۷۴۲۶ |
نقد و بررسی کاربران (۱)
مرتب سازی بر اساس
خانه لهستانیها رمانیست که مرجان شیرمحمدی نویسندهٔ ایرانی برای اولین بار در سال ۱۳۹۷ در انتشارات چشمه منتشر کرد. همانطور که از عنوان کتاب پیداست روایت یک خانه و آدمهایی که در آن زندگی میکنند را در آن میخوانیم. خانهای بزرگ و قدیمی چند داستان مختلف در مورد آدمهایش. روای داستان پسر ۱۰ سالهای به نام سهراب است، البته اکنون ۱۴ سال دارد و ما خاطرات او را میخوانیم. داستان آدمهای به ظاهر معمولی اما حقیقتا عجیب و غریب که وجه اشتراکشان در فقر و نداری آنهاست. فقری که آنها را دور هم جمع کرده است و هر کدام نمایندهٔ قشری از مردمی هستند که روزگار سختی را میگذارنند. اما با اینهمه با یکدیگر همدل و همراه هستند و این همان نقطهٔ عطف داستان است. از نظر زمانی داستان برمیگردد به دورهٔ دوم پهلوی. هر کدام از این آدمها داستان خود را دارند و ما داستانها را از زبان سهراب میخوانیم که با مادر و مادربزرگ و خالهاش در این خانه در همسایگی این آدمها زندگی میکند. شخصیتسازی هر کدام از این شخصیتها ویژگی و امضای نویسندهٔ آن مرجان شیرمحمدی است که از جمله جذابیتهای این کتاب به شمار میرود. روایتی پر ماجرا از دل مردمی که جز یکدیگر چیزی ندارند.