معرفی و بررسی کتاب مردن
داستانهای کوتاه همیشه بخش مهم و جذابی از ادبیات داستانی را در تمام جهان ایفا کردهاند. این قالب ادبی طیف وسیعی از تعداد کلمهها را شامل میشود. بعضی از آنها کمتر از ۱۰ صفحهاند و بعضی آنقدر طولانی هستند که میتوانیم آنها را نزدیک به داستان بلند بدانیم. کتاب «مُردن» اثر آرتور شنیتسلر یکی از بهترین نمونهها از همین داستانهای نیمهبلند است. این نویسندهٔ اتریشی که در قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی زندگی میکرده، در داستانهایش از مضامین و مفاهیمی فلسفی استفاده میکرد که ناگهان، طی یک حادثه برای شخصیت اول اتفاق میافتند. سبک نویسندگی او به طوریست که انسان را در یک دو راهی تصویر میکند و زمان، بسیار محدود است. در کتاب مردن نیز یکی از تلخترین و در عین حال جذابترین داستانهایی را میخوانیم که دربارهٔ مرگ نوشته شده است. مرگ نقطهایست که تمام معماها را به وجود میآورد؛ بنابراین هیچ اثر ادبی و هنری نیست که به آن اشاره نکند و یا به طور غیرمستقیم، از نظر فلسفی به مرگ وابسته نباشد. این کتاب دربارهٔ یادآوری خاطرات، عشق و فرصت کمیست که برای تمام اینها در مواجهه با مرگ، برای انسان باقی میماند؛ و این انتخاب، که چطور میخواهد از این فرصت کوتاه باقیماندهٔ زندگیش استفاده کند. این کتاب در سال ۱۸۹۶ منتشر شد و از آن زمان، در کشورهای متعددی ترجمه شده است. نشر ماهی در ایران، مردن را با ترجمهٔ علیاصغر حداد به انتشار رسانده و تا سال ۱۳۹۶ به چاپ چهارم رسیده است.
موضوع داستان کتاب مُردن
در یک غروب پاییزی، در هوایی لطیف و خنک، «ماری» در انتظار معشوقهاش «فلیکس» است؛ مردی تنها و غمگین که با یک خبر بد به سر قرار میآید. بیماری فلیکس شدت بیشتری گرفته و دکترها به او گفتهاند که یک سال بیشتر برای زندگی فرصت ندارد. ماری به شدت عاشق فلیکس است و میخواهد که به هر نحو ممکن او را نجات دهد، به همین دلیل نمیتواند مرگ او را باور کند و به معشوقهاش قول میدهد که او را نجات خواهد داد. اما ماری هیچ توانایی خاصی ندارد و اگر هم داشت، مرگ برای همه اجتنابناپذیر است. او قبول میکند که با فلیکس به سفری تفریحی برود؛ خانهای آرام و نزدیک دریاچه که فلیکس بتواند در آنجا، زمانش را با آرامش سپری کند. آنها به «پراتر» میروند، اما فلیکس درگیریهایی ذهنی و روانی دارد که همیشه او را آزار میداده و حالا که حضور مرگ را حس میکند، بیشتر از قبل از انکار آنها ناتوان است. ماری با تمام وجود به فلیکس عشق میورزد، به او محبت میکند و تلاش میکند تا از او نگهداری کند. اما افسردگی فلیکس ریشهای عمیقتر دارد و با چند گفتگوی ساده، قابل حل شدن نیست.
دربارهٔ آرتور شنیستلر
آرتور شنیتسلر، رماننویس و نمایشنامهنویس اتریشی، در سال ۱۸۶۲ در این کشور به دنیا آمد. او یک پزشک بود که در میانهٔ راه، مسیرش را عوض کرد و تصمیم گرفت در حوزهٔ ادبیات به نویسندگی بپردازد. اولین کتابش را در ۲۴ سالگی منتشر کرد و در طول سالهای فعالیتش، آثار ارزشمند زیادی را نگارش کرد که تحسین مخاطبان ادبیات را از سراسر دنیا به دست آورد. به آرتور شنیتسلر لقب «تالی زیگموند فروید» را دادهاند؛ چرا که او اولین و بهترین نویسندهایست که توانست با شناختی دقیق و درست از شخصیت فروید و عقایدش، رواندرمانی را در داستانهایش به کار بگیرد و از درون دغدغهٔ شخصیتهایش، به افکار او پل بزند. آرتور در نمایشنامهنویسی هم جزو افرادی از زمانهٔ خود بود که توانست در مدت حیات، افراد زیادی را به ادبیات و طرز فکر خود علاقهمند کند و آثار او، بیش از هر نویسندهٔ دیگری در سالنهای تئاتر آلمانیزبان اجرا شد. آرتور شنیتسلر در طول فعالیت حرفهای خود بیش از ۷ نمایشنامه، ۳ رمان و ۲۰ داستان کوتاه نوشت که از میان آنها میتوانیم «رقصندهٔ یونانی، بئاتریس، دیگری، شهرت دیرهنگام، گریز به تاریکی، بازی در سپیدهدم و رویا، و همچنین کتاب مردن را نام ببریم. داستان «رویا» منبع الهامی بود تا استنلی کوبریک در سال ۱۹۹۹ فیلم «چشمان باز بسته» را با اقتباسی آزاد از روی آن، کارگردانی کند.
پیش از خریدن هر کتابی چند چیز بیشترین اهمیت را دارد. بعد از اینکه نویسنده و مترجم و انتشارات را شناختیم و با کلیت داستان آن آشنا شدیم، چیزی که بیشترین تاثیر را به طور مستقیم روی ما خوانندگان میگذارد، جملات درخشان و بهیادماندنیست. آرتور شنیتسلر هم شاعرانگیاش را در این کتاب در قالب جملات زیر استفاده کرده است.
جملاتی از کتاب مردن
تابستانی سنگین و سوزان آغاز شد، با روزهایی داغ و گزنده و شبهایی ملایم و هوسانگیز. هر روز روز پیشین، و هر شب شب گذشته را باز میآورد. زمان از حرکت باز مانده بود. و آن دو تنها بودند. فقط سرگرم خود؛ و دنیاشان از جنگل، دریاچه و آن خانهٔ کوچک فراتر نمیرفت. هوایی شرجی و خوشایند در میانشان گرفته بود و آنها در آن میان اندیشیدن را از یاد بردند. شبهایی خندان، خسته و فارغ از تشویش، و روزهایی پر ناز و نوازش به سرعت سپری میشدند.
شراب گوارا بود، موسیقی از راه دور گوشنواز، شب تابستانی به گونهای سکرآور؛ و وقتی فلیکس به ماری نگاه کرد، دید چشمهایش از عشق و محبت بیپایان برق میزند؛ و آرزو کرد با تمام وجود در لحظهای که در آن به سر میبرد، غرق شود. آخرین انتظارش از ارادهٔ خود این بود که از هرچه به گذشته و آینده مربوط میشد، رهایی بیابد. میخواست خوشبخت باشد، یا دستکم سرمست. ناگهان، بهگونهای کاملاً نامنتظر، حسی نو در درونش سر برداشت؛ حسی که معجزهآسا برایش رهایی به ارمغان آورد: اینکه در این لحظه برای خودکشی به تصمیمی خاص نیاز نداشت.
از اینکه ماری حالا چنین چیزی را کاملاً جدی مطرح میکرد، متعجب شد. شخصیت او برایش کم و بیش بیاهمیت بود و با تمام مسایل دیگر درهم میتنید. بله، راهش همین بود، مسایل را باید اینگونه حل و فصل کرد. وای نه، این شراب نیست که این فکرها را به فلیکس تلقین میکند، شراب فقط آن چیزی را از ما میگیرد که موجب کمتحرکی و ترس میشود-شراب اهمیت اشیا و آدمها را از میان میبرد. این مختصر پودر سفید و این هم لیوان-چه کار آسانی!
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | مردن |
---|---|
تعداد صفحه | ۱۴۴ |
قطع | جیبی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۱۱۲ گرم |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۲۰۹۳۰۰۷ |