لیست چاپهای دیگر
(۷)معرفی و بررسی کتاب سالار مگسها
ما نمیتوانیم بخش حوادث روزنامه را بخوانیم، اخبار ببینیم، راجع به تجاوز، قتل، گرسنگی، جنگ و بیعدالتی اخبار متفاوتی بشنویم و بگوییم «شیطان دنیا را تسخیر کرده است». افراد جامعه باید توجه داشته باشند که شر یک نیروی خارجی نیست که در جامعه تجسم یافته باشد. بلکه در درون هر شخص یک شیطان واقعی وجود دارد که از ذات خود او سرچشمه میگیرد. این شیطان نیز میتواند بر اساس عوامل مختلفی شکل گرفته و به انواع مختلفی خودش را بروز دهد. به هر حال، گلدینگ با کتاب «سالار مگسها» به ما میگوید که انسان در کنار خصوصیات خوبی که دارد، عیبهایی نیز دارد که میتواند دنیا را کثیف و سیاه کند. انسانها باید راه و روش کنترل این عیبها و وحشیگریهای ذاتی را پیدا کنند تا به کسی آسیب نرسانند. یکی از روشهای مقابله با این ذات درونی و خطرناک، تمدن است که در کتاب «سالار مگسها»، حسابی به چالش کشیده میشود. گلدینگ با تسلط خود بر ابزاری ادبی مانند عناصر نمادین، استعاره و شخصیت پردازی فوقالعاده، به خواننده این امکان را میدهد تا به راحتی با داستان ارتباط برقرار کند و موضوع اصلی رمان را کشف کند. در ادامه قرار است بیش از این شما را با کتاب «سالار مگسها» آشنا کنیم، ولی قبل از آن بیایید چند کلامی راجع به نویسنده صحبت کنیم.
ویلیام گلدینگ، خالق اسطورهای رمانهای نمادین
ویلیام جرالد گلدینگ، رماننویس و شاعر بریتانیایی است که به خاطر آثار نمادین و ادبیات منحصر به فرد خود، جوایز زیادی را از آن خود کرده است. او در سال ۱۹۱۱ به دنیا آمد و در سال ۱۹۸۳، برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. از معروفترین آثار او میتوان به سالار مگسها، وارثان، سقوط آزاد، خدای عقرب، پرواز نوش، برج، پروانهٔ برنجی و… اشاره کرد.
سالار مگسها، شیطانی در درون تکتک ما انسانها
در بحبوحهٔ یک جنگ شدید، هواپیمایی که گروهی از بچه مدرسهایها را از انگلیس جابهجا میکند، مورد حملهٔ هوایی قرار گرفته و بر فراز یک جزیرهٔ گرمسیری متروک سقوط میکند. بچهها حالا در جزیره رها شده و باید با این وضعیت کنار بیایند تا بقای خود را حفظ کنند. دو نفر از پسرها، رالف و پیگی، یک صدف حلزونی را پیدا میکنند و پیگی متوجه میشود که میتوان از آن به عنوان شاخی برای احضار سایر پسران استفاده کرد. پس از جمع شدن تمام پسرها، آنها در صدد انتخاب رهبر و یافتن راهی برای نجات برآمدند. آنها رالف را به عنوان رهبر خود انتخاب میکنند و رالف پسر دیگری به نام جک را به عنوان مسئول برنامهریزی، کنترل سایر پسرها و شکار منصوب میکند.
در ابتدا پسرها از زندگی آزادانه و بیقانون لذت میبرند، ولی رفتهرفته برای برطرف کردن نیازهای خود به مشکل برخورد میکنند که از آنها میتوان به شکست در شکار خوک یا ساختن سرپناه اشاره کرد. در این میان، جک که در شکار مهارت دارد، همچنان به تلاش خود ادامه میدهد. رفتهرفته بچهها در شکار خوک موفقیتهای بیشتری کسب میکنند و هرچه موفقیت آنها در شکار بیشتر میشود، خوی وحشیگری در آنها نیز افزایش مییابد. آنها پس از هر بار شکار خوک، یک بازی سنتی را اجرا کرده و یکی از پسرها در آن نقش خوک را بازی میکند. این بازی کمکم ماهیت «بازیگوشانهٔ» خود را از دست داده و به اعمالی شوم و خطرناک تبدیل میشود.
جک که حالا وحشیگری درونی بر او غلبه کرده است، با رالف وارد جنگ میشود و بر خلاف او اقداماتی انجام میدهد. سایر پسرها که از انجام مسئولیتهای مختلف خسته شدهاند، به قبیلهٔ جک پناه میبرند تا آزادی بیشتری داشته باشند. در این قبیله، وحشیگری تا حدی افزایش مییابد که بچهها یکدیگر را از خوک تشخیص نمیدهند و جهت شکار رالف اقدام میکنند. چیزی نمانده که رالف جان خود را از دست بدهد، اما بالاخره به کمک یک افسر نیروی دریایی نجات پیدا میکند. او در آخر، برای تمام دوستان از دست رفته و همچنین معصومیت از دست رفته گریه میکند و باقی پسرها نیز پا به پای او، گریه میکنند.
چه چیزی از «سالار مگسها» یک رمان متفاوت ساخته است؟
رمان گلدینگ از ترتیب زمانی مشخصی پیروی میکند و با ورود پسران به جزیره آغاز میشود. درگیری بین دو رهبر رفتهرفته زیاد میشود، تمدن با بیاهمیت شدن صدف حلزونی از بین میرود و ماجرا با ورود افسر نیروی دریایی به سرعت پایان مییابد.
رمان را از جنبههای مختلفی میتوان نقد کرد و به مفاهیم مختلفی دست پیدا کرد. برای مثال، اگر از خود متن شروع کنیم، درمیابیم که گلدینگ با استفاده از نحو و کلماتی خاص در رمان تنش ایجاد میکند. بسیاری از این کلمات مفهومی هستند و از رمان، روایتی نمادین میسازند. برای مثال، گلدینگ از رنگهایی مانند صورتی برای نشان دادن موضوعاتی خاص مثل معصومیت، خوکچهها و جزیره استفاده میکند. واژهٔ زرد خواننده را به یاد خورشید، روشنگری و رالف میندازد. کلمات سیاه و قرمز نیز نماد شر، خون و شخصیت جک خواهند بود. خرچنگ نماد اقتدار، دموکراسی و نظم است. حتی عینک پیگی نیز به صورت نمادین در داستان ظاهر شده و بیانگر بصیرت و خرد است.
«من صدف حلزونی را گرفتم که اینو بگم. من دیگه جایی را نمیبینم. مجبورم عینکمو پس بگیرم. تو این جزیره کارای وحشتناکی صورت گرفته. من به تو رأی دادم که رئیس ما باشی، ولی فقط اون آدمیه که تا حالا هر کار خواسته کرده؛ بنابراین رالف تو به ما بگو که حالا باید چه کار کنیم، و الا…»
داستان عمدتاً از دیدگاه دانای سوم شخص است. این به راوی اجازه میدهد تا هر یک از پسران را در هر مکان دنبال کند. این روش بیطرفانه و عینی به خواننده اجازه میدهد تا در مورد اقدامات تمام پسران قضاوت کند. تکنیک مهم دیگری که گلدینگ در داستان به کار برده، شخصیتپردازی بینظیر او است. گلدینگ این کار را ابتدا از طریق توصیفات ساده و سپس توصیف رفتار و واکنشهای مختلف آنها در جزیره نشان میدهد. شخصیتهای رمان «سالار مگسها» هر کدام نمایانگر یکی از وجههای طبیعت انسان هستند. رالف نشاندهندهٔ عقل سلیم، جک نشاندهندهٔ قدرت و عشق به نابودی، راجر نشاندهندهٔ میل سادیستی انسان به شکنجه، پیگی نشاندهندهٔ روشنفکری و بلوغ و سایمون نشاندهندهٔ تقوا است. همهٔ این خصوصیات بخشی از ذات انسان هستند و باید کنترل شوند. جک بیش از حد تشنهٔ قدرت میشود و میتواند از یک جامعه، قاتلهایی بربری بسازد.
در این رمان، عواقب خطرناک از بین رفتن تمدن و آزاد گذاشتن انسانها نشان داده میشود. اما این پیام به قدری نمادین و زیبا به تصویر کشیده شده که توانسته «سالار مگسها» را به عنوان یکی از محبوبترین و معروفترین رمانهای نمادین به دنیا معرفی کنید. در حقیقت، گلدینگ در این رمان میگوید که شر و بدی صرفاً مختص دزدان دریایی، سیاهپوستها، سرخپوستها یا عجیب و غریبها نیست. شر صرفاً مخصوص حیوانات خطرناک و درنده نیست. بلکه از تاریکی قلب انسانها شکل میگیرد و هر انسانی در قلبش یک هیولای ترسناک به اسم «شیطان» دارد. در حقیقت او با این کار، تصاویر مذهبی یا اسطورهای از «شیاطین» را نقض کرده و انسانها را عامل تیرهروزی و بدبختی خودشان میداند.
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | سالار مگسها |
---|---|
ژانر | کلاسیک، داستانی، شک برانگیز |
تعداد صفحه | ۳۲۰ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۳۰۲ گرم |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۳۸۴۰۳۱۷ |
نقد و بررسی کاربران (۱)
مرتب سازی بر اساس
تا به حال به این فکر کردید که اگر تمدن نبود چه میشد؟ اگر قانونی وجود نداشت و هرج و مرج همهجا را پر میکرد چه بلایی سرمان میآمد؟ بیاید با هم صادق باشیم، قطعا خوی حیوانی بر ما چیره میشد و برای بقا دست به کارهایی میزدیم که شاید تصورش هم برایمان غیرممکن باشد. حتما نمونههایی از کتابها و فیلمهایی از این قبیل برایتان آشناست. هرج و مرجی که در رمان کوری اثر ساراماگو بود را بخاطر بیاورید. اما این بار ویلیلم گلدینگ در کتاب سالار مگسها در نشان دادن ذات نیک و بد انسان در زمان بیقانونی سنگ تمام گذاشته است. داستان اینگونه آغاز میشود که در جنگی شدید هواپیمایی که در آن بچهها را از انگلستان جابه جا میکرد مورد حمله قرار گرفته و در جزیرهای متروک سقوط میکند. حالا بچهها در این جزیره سرگردان شده و نمیدانند باید چکار کنند. پسرها جمع شده و در میان خود یک رهبر انتخاب میکنند. رالف بچهها را رهبری میکند اما آنها در شکار و ساختن آشیانه چندان خوب عمل نمیکنند. در بین پسرها جک بهتر از همه شکار میکند. رفته رفته با موفقیتهایی در شکار خوک، از اصل خود دور میشود و خوی درنده و شکارچی پیدا میکند. بچهها دیگر که از قوانینی که رالف گذاشته خسته میشوند و به قبیله جک میروند. جک کاملا از خود بیخود شده و برای شکار رالف نقشه میریزد. اما آیا رالف میتواند از دست آنها رهایی یابد؟ آیا معصومیت از دست رفتهٔ بچهها بازمیگردد؟ سرنوشتشان در آن جزیره متروک چه میشود؟