لیست چاپهای دیگر
(۱)معرفی و بررسی کتاب مرگ در ونیز
«مرگ در ونیز» رمانی کلاسیک و در ژانر عاشقانه نوشتهٔ «توماسمان» نویسندهٔ مشهور آلمانیست. این کتاب اگرچه روایتکنندهٔ یک داستان است، اما شیوهٔ داستانگویی و شخصیتپردازی در آن به گونهایست که خواننده همزمان، با افکار فلسفی نویسنده آشنا میشود و در دل قصه، نگاه او به زیباشناسی را تجربه میکند. توماسمان نویسندهٔ کتاب مشهور «کوه جادو» است که با نوشتن آن موفق به کسب جایزه نوبل ادبی شد و شهرت جهانی را برایش به ارمغان آورد. نوشتههای او گرچه کلاسیک است، اما با شیوهای نو به موشکافی و تحلیل در چیستی و ذات پدیدهها میپردازد و ایدههای فلسفی تازهای مانند نیهیلیسم و اگزیستانسیالیسم را تبیین میکند. در این کتاب ما با شخصیت یک نویسنده مواجه میشویم که از زندگی ثابت و روند تکراری روزمرهاش خسته شده و برای کشف چیزی تازه، چیزی مانند ایمان یا عشق، سفر میکند. عنوان کتاب با مرگ تلفیق شده، بنابراین نویسنده ما را به برههای از زندگی این مرد آلمانی میبرد که از نظر کمی شاید کوتاه، اما از نظر کیفی در بالاترین سطح قرار دارد؛ زندگی به مثابهٔ تجربه و ادراک. خو گرفتن با شیوههای توصیفی توماسمان عموماً کار سادهای نیست و نیازمند مشابهتهایی در ساختار ذهنی بین نویسنده و خواننده است. اما همین دشواریها نیز مخاطب را ترغیب میکند تا در سفر پایانی شخصیت داستان او همراه شود و تلاش کند تا مسائل و وقایع را از دید یک شاعر و نویسنده ببیند؛ مسائلی که گاه از دید ما پنهان ماندهاند یا حتی گاهی، بحث دربارهٔ آنها به نوعی از تابوشکنی منجر میشده است. این کتاب در سال ۱۹۱۲، یک سال پس از سفر توماسمان به ایتالیا و سیاحت ونیز نوشته شد و جزو آثار برتر این رماننویس آلمانی قرار میگیرد. مرگ در ونیز در ایران با ترجمه محمود حدادی به فارسی بازگردانی شده و توسط نشر افق به چاپ و انتشار رسیده است. برای آشنایی بیشتر با کتاب مرگ در ونیز و خرید اینترنتی کتاب، با کتابچی همراه باشید.
موضوع کتاب مرگ در ونیز
«گوستاو فون آشنباخ» نویسندهٔ میانسال آلمانیست که سالهاست از همسرش طلاق گرفته و تنها زندگی میکند. او در کشور خودش نویسندهٔ مشهوری محسوب میشود و به پاس آثار ارزشمندی که خلق کرده، لقب اشرافی «فون» را دریافت کرده است. زندگی او در هنر نویسندگیاش خلاصه شده و تمام برنامههای او، براساس تعهد و توجه لازم نسبت به این هنر صورت میگیرد. در این داستان نیز توماسمان به شیوههای منحصربهفرد خودش با مخاطب ارتباطی غیرمستقیم برقرار میکند و از میان خردهپیزنگها و حتی اتفاقاتِ ظاهراً بیاهمیتِ داستان، معنایی را در لایههای زیرین داستان قرار میدهد. آشنباخ به اتریش سفر میکند و در این سفر، به عشقی ناگهانی برمیخورد. در ملاقات با خانوادهٔ یکی از دوستانش، پسر ۱۴ سالهای به نام «تادزیو» حضور دارد که زیبایی مسحورکنندهای دارد و این برخورد، دامن مرد نویسنده را هم میگیرد. گوستاو آشنباخ بدون هیچگونه برخورد یا حتی کلمهای صحبت، عاشق میشود و این عشق در ادامهٔ سفر همراه او میماند. حالا همهچیز متفاوت است، یا شاید او دیگر آن مرد سابق نیست. در زندگی گذشتهاش هرگز چنین احساس غریبی را تجربه نکرده بود؛ احساس شیدایی و بیگانگی از دنیای آدمها. به موازات این اتفاقات، خط داستانی گوستاو به بیماری تازهای نیز میرسد که به تازگی وارد شهر شده و بسیار واگیردار و خطرناک است. مردم از این اتفاق خبر ندارند و گوستاو هم با کنجکاوی بسیار از آن آگاه میشود. در این میان آشنباخ دلدادهٔ پسرکی به زیبایی خدایان یونان نیز شده و در میان لذت بزرگ روحی ناشی از عشق او، و اخلاقیاتی که از همهسو به او هجوم میآورند و او را منع میکنند، گرفتار شده است. شخصیتپردازی گوستاو با دقت زیادی صورت گرفته و توماسمان در طراحی خلق و خوی او، وسواس همیشگی خود را به خرج میدهد. این داستان در طول سالها جای خود را در ادبیات جهان پیدا کرد و به اندازهای مورد توجه منتقدین و مردم قرار گرفت که «لوکینو ویسکونتی»، سینماگر مؤلف و نامدار سینمای ایتالیا، فیلمی اقتباسی را به همین نام در سال ۱۹۷۱ از روی این کتاب خلق کرد. داستان آشنباخ و عشق اساطیری ناخواندهای که پسرک ایتالیایی پیدا کرده، در ادامه به انسجام بیشتری میرسد و بیماری، نقش خود را در شکلدهی به انسجام داستانی نشان میدهد.
دربارهٔ توماسمان
توماسمان نویسنده، محقق اجتماعی، انسانشناس و مقالهنویس آلمانیزبان است که در سال ۱۸۷۵ به دنیا آمد. شاخصهٔ اصلی داستانهای او، توجه به روان خواننده و هنرمند و نفوذ او به مسئلهٔ روشنفکریست که از او نویسندهای سمبلیک ساخته است. توماسمان نهتنها در مقام یک نویسنده، بلکه در لباس یک فیلسوف مدرنیست نیز ظاهر شد و در ادامهٔ راهِ متفکرانی مثل گوته، نیچه و شوپنهاور، به تحلیل داستانهای مسیحی و همچنین نقد جوامع اروپایی پرداخت. مان عضوی از خانوادهٔ مشهور و قدرتمندیست که در آلمان، به عنوان خاندان نویسندگان شناخته میشوند و خود او نیز، به این موضوع در رمان اولش یعنی «بودنبروکها» اشاره کرده است. او شخصیتی فعال و منتقد داشت و وقتی که در زمان جنگ جهانی، چالشهای بسیاری را از سر گذراند. جهتگیریهای ضد و نقیض او در عرصهٔ سیاست، در برهههایی مشخص او را تبدیل به دشمن چند حزب و جنبش کرد؛ اما نوشتن همیشه برای او در اولویت بود و هرگز دست از اعلام افکارش برنداشت. به همین دلیل فارغ از سمت و سوی نویسنده، مسائل تابوشکنانهای مانند اروتیسم و فاشیسم در نوشتههای او از شاخصههای اصلی به شمار میآیند.
جملاتی از کتاب مرگ در ونیز
تنهایی اصالت را میآفریند؛ زیبایی حیرتانگیز و جسورانه، شعر. اما تنهایی در عین حال باعث ایجاد انحراف، عدم تناسب، بیمعنایی و ممنوعیت نیز هست.
انسان به طور غریزی برای انسان دیگر عشق و احترام قائل است، اما فقط تا زمانی که به قدری او را نشناسد که بتواند قضاوتش کند؛ و مدرک این بیگانگی، احساس شور و تمایل است.
چیزی که از مرگ قویتر است، عشق است نه منطق.
حقیقت بزرگ، آن حقیقتیست که متضاد آن نیز حقیقت دارد.
هیچ چیز غیربهداشتیتر از زندگی نیست.
زمان هدیهٔ ارزشمندیست که به ما عطا شده تا هوشمندتر، بهتر و بالغتر شویم.
جنگ، فرار بزدلانهای از مسائل صلح است.
انواع بسیار متفاوتی از حماقت وجود دارد، و زرنگی بدترین آنهاست.
بردباری، زمانی که در کار شر بهکار گرفته شود، به جنایت تبدیل خواهد شد.
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | مرگ در ونیز |
---|---|
ژانر | کلاسیک، داستانی |
تعداد صفحه | ۱۴۴ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۱۷۸ گرم |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۳۶۹۹۴۶۸ |
نقد و بررسی کاربران (۱)
مرتب سازی بر اساس
توماسمان کتاب مرگ در ونیز را در سال ۱۹۱۲ نوشته است و این کتاب را میتوان از بهترین آثار او به شمار آورد. نویسنده با وجود اینکه سبکی کلاسیک در نوشتن دارد اما تفکرات و اندیشههای خود را در در مورد چیستی با روشی نو بیان میکند. این کتاب روایت زندگی یک نویسنده آلمانی به نام گوستاو فون آشنباخ است که تنها زندگی میکند و سالهاست از همسرش جدا شده. تمام زندگی او نویسندگی است و در این کار بسیار ماهر و شناخته شده است، از این رو لقب اشرافی «فون» را دریافت کرده. در سفر این نویسنده به اتریش برای او اتفاقی میافتد که هیچگاه انتظارش نمیرفت. او عاشق میشود ولی عشقی به دور از اخلاق. او محصور زیبایی بیاندازه پسری ۱۴ ساله به نام تادزیو میشود و این موضوع او را میان یک عشق بسیار شدید و اساطیری و البته منافی اخلاقیات قرار میدهد. او اکنون احساسی را تجربه میکند که پیش از این تجربه نکرده بود و این عشق را بدون هیچ برخوردی با پسر در دل خود احساس میکند و در طول سفر تمام فکر او را درگیر خود میکند. اما پایان این عشق عجیب و خارج از عرف چیست؟ آیا آشنباخ قدرت ابراز عشق را دارد؟ چه اتفاقی برای او پس از این تحول بزرگ میافتد؟