معرفی و بررسی کتاب قرار نبود
ما با آرزوها متولد میشویم! آرزوهایی که در ابتدا برخواسته از ذهن و قلب دیگران است. آرزوی پدر و مادری که شوق در بغل گرفتن فرزندشان را دارند. به قطع هیچ پدر و مادری بد فرزندش را نمیخواهد و همیشه خواستار بهترینها برای او است. این فرزند بزرگ میشود. یاد میگیرد که خودش آرزو کند. حال این آرزوها، این خواستهها برخی به صلاح و برخی به ضرر او هستند. او دلش میخواهد اشتباه کند. دلش میخواهد درس بگیرد و قدم به قدم و پله به پله این مسیر عمر را طی کند. هیچکس دوست ندارد برای او تصمیم گرفته شود. همه ما دوست داریم نویسنده زندگی خودمان باشیم. گاهی اوقات اگر همهچیز برخواسته از قلب و روح انسان باشد، اشتباهات نیز برای او شیرین هستند. او خودش میداند که اگر موفق نشده در ازای آن تجربههای فراوانی کسب کرده است. گاهی ممکن است علایق و خواستههای ما با نظر پدر و مادرمان متفاوت باشد. ممکن است آنها انجام برخی کارها را برای ما درست یا پسندیده ندانند. آیا باید از هدف و علاقه خود بگذریم؟ آیا باید بدون توجه به آنها مسیرمان را پیش برویم؟ این خود میتواند یکی از بزرگترین چالشها برای زندگی هر فرد باشد. چالشی که مطمئنا یکی از طرفین را ناراحت میکند و باعث شکستن قلبش میشود. ولی اگر از ته قلب آرزویی داریم، یادمان باشد که یکبار زندگی میکنیم. پس بهترین کار اولویت قرار دادن خواستههای قلبی است تا مدتها بعد پشیمانی به سراغمان نیاید.
آشنایی کوتاهی با کتاب قرار نبود
کتاب «قرار نبود» نوشته هما پوراصفهانی رمانی ۸۰۰ صفحهای است که داستان دختری به نام ترسا را روایت میکند. نویسنده در این کتاب تمام دغدغهها و استرسهای یک جوان بیست ساله را به چالش میکشد. کتاب قرار نبود تلاش و کوشش دختری را روایت میکند که در زندگی شکستهای زیادی خورده است. او گاهی از ادامه مسیر ناامید میشود و گاهی قویتر و با ایدههای نو و تازه به جنگ با مشقتهای زندگیاش ادامه میدهد. ترسا در این مسیر تنها نیست و یاری دوستان وفادارش کمک فراوانی به او میکند و باعث دلگرمیاش میشود.
کتاب قرار نبود از انتشارات سخن چاپ شده است و فضای آن مربوط به زمان معاصر است. عصری که دغدغهها شبیه به هم اما متفاوت است. برخی از انسانها در یک سن خاص مشترک به یک موضوع میاندیشند و دغدغه شب و روز آنها آن موضوع میشود. برخی سبک زندگی خود را عوض میکنند و در سنین مختلف خواستههای دیگری از زندگی دارند. برخی نیز دیگران و سنتها را قبول ندارند و تنها با حس خود تصمیمگیری میکنند. مهم این است که زندگی محدود خود را صرف کارهایی که دیگران از ما میخواهند نکنیم و سعی کنیم بهترین خودمان را به دنیا عرضه کنیم.
موضوع کتاب قرار نبود
رمان قرار نبود آنچنان که گفتیم داستان زندگی دختری به نام ترسا را روایت میکند. ترسا در سن بیست سالگی و پس از دوبار سرکت کردن در آزمون کنکور نتوانسته که قبول شود و به دانشگاه برود. او تصمیم به مهاجرت به کانادا میگیرد. خانواده ترسا به شدت مخالف این تصمیم هستند و معتقدند که او باید دوباره در آزمون سراسری شرکت کند. آنها بارها به او میگویند که تلاشش کافی نبوده و اگر قدری بیشتر تلاش میکرد میتوانست رشته موردعلاقهاش را قبول شود. اما ترسای داستان لجبازتر از این حرفها است. او برای عملی کردن تصمیم و خواستهاش هرکاری میکند. پس از کلنجارهای فراوان با خانواده، پدرش با او موافقت میکند؛ اما شرطی پیش روی او میگذارد که اگر ترسا آن شرط را بپذیرد از طرف خانواده حمایت میشود و میتواند به رویایش دست پیدا کند. آن شرط هم ازدواج است. در این مسیر ترسا با فردی به نام دکتر آرتان تهرانی آشنا میشود. آرتان نیز از سمت خانواده تحت فشار برای ازدواج است و علاقهای برای این کار ندارد. ترسا و آرتان تصمیم میگیرند که با یکدیگر صوری ازدواج کنند…
نویسنده کتاب قرار نبود؛ هما پوراصفهانی
هما پوراصفهانی از بهترین رماننویسان ایرانی متولد ۱۲ اسفند ۱۳۶۹ است. این نویسنده خوش ذوق ایرانی در رشته روانشناسی تحصیل کرده و از همان سن کم نوشتن را آغاز کرده است. آثار او بسیار جوانپسند است و در بین جوانان ایرانی طرفداران بسیاری دارد. او در ابتدای رماننویسی خود داستانهایش را در فضای مجازی منتشر میکرد. کم کم طرفداران او زیاد شد و هما تصمیم به چاپ رمانهای خود گرفت. او در رمانهایش از لحن جذاب و روان استفاده کرده که بسیار برای مخاطب آشنا به نظر میرسد. در رمانهایش تلفیق مطالب روانشناسی با مطالب داستانی به وضوح به چشم میخورد. از نظر این نویسنده مشهور و حرفهای نوشتن از جذابترین حرفه و هنرهاست و هدف او در رمانهایش به چالش کشیدن دغدغه امروز افراد جامعه است تا انسانهای امروزی احساس نزدیکی بیشتری با مطالب او بکنند. از دیگر رمانهای او میتوان به استایل، سیگار شکلاتی، ذهن خالی، اوراکل جلد اول و دوم، شکلات تلخ و… اشاره کرد.
جملاتی از کتاب قرار نبود
صدای آنشرلی که بلند شد چشمای من باز شد. اولین حسی که داشتم حس سردرد شدید بود! قیافهم رو در هم کشیدم و دوباره چشمام رو بستم. همزمان دستم را از زیر پتو بیرون آوردم و روی عسلی کنار تخت کشیدم. صدا لحظه به لحظه داشت بلندتر میشد و من لحظه به لحظه عصبیتر. بالاخره دستم خورد به گوشیم. چنگش زدم و کشیدمش زیر پتو. یکی از چشمامو دوباره و به زور باز کردم و دکمه قطع صدا را زدم. صدا خفه شد. نمیدونم چرا آهنگی رو که اینقدر دوست داشتم گذاشته بودم برای آلارم گوشیم. دیگه داشتم از این آهنگ متنفرم میشدم. ساعت چند بود؟ هفت صبح. لعنتی! خوابم مییومد. دیشب تا صبح فیلم دیدم و تازه دو سه ساعت بود که خوابیده بودم. این چه قراره کوفتی بود که من با دوستام گذاشته بودم؟ انگار مشکل روانی داشتم! خواستم بیخیال همه قول و قرارا به خوابم ادامه بدم، ولی با یه ذره فکر به این نتیجه رسیدم که اگر بخوابم حکم مرگم را امضا کردم! پس بیخیال ادامه خواب شیرینم شدم و با غرغر لب تخت نشستم، پاهامو آویزون کردم و کش و قوسی به بدنم دادم. از جا بلند شدم و در حالی که لیلی میکردم تا خورده چیپسهایی که از دیشب کف اتاق پخش شده بود و حالا چسبیده بود به پام جدا بشه. کنار پنجره رفتم و با ضرب بازش کردم. باد خنک توی صورتم خورد و لرزم گرفت. با خشم خم شدم و چیپسها را از پام جدا کردم و غرغر کردم: -لعنتی! تیکه کلامم بود این کلمه! لعنتی! صدای زنگ گوشیم بلند شد. اینبار آهنگ ملایمی از سمفونی خوشگل پیانوی استاد انوشیروان روحانی بود…
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | قرار نبود |
---|---|
تعداد صفحه | ۸۰۰ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۷۴۴ گرم |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۳۷۲۸۳۶۶ |