معرفی و بررسی کتاب تپه خرگوش
اسم تاریخ را پیش مردم عام که بیاوری ابراز تنفر میکنند. تا بوده همین بوده. کمتر کسی وجود دارد که به تاریخ علاقه داشته باشد. ولی این مشکل از تاریخدان نیست، مشکل از مورخ است. اگر تاریخ با شیوهٔ نامناسبی نقل شود، پس مخاطب هم از آن فراری خواهد شد. چون هرچه نباشد، تاریخ است! ماجرایی حقیقی که چندان نمیتواند مخاطب درگیر و پرمشغلهٔ امروز را جذب خود کند. واقعهای که در گذشته رخ داده، کمتر میتواند نظر بقیه را به خود جلب کند. چون یک ضربالمثل قدیمی میگوید «گذشته، گذشته!». اما اگر این تاریخ به صورت داستانی و با روایتسرایی تعریف شود چه؟
تاریخنگاری وضعیت ایران در صد سال گذشته توسط تعداد زیادی از نویسندهها و مورخان صورت گرفته است. اما همهٔ این تاریخنگاریها و داستانها را نمیتوان خواند. درواقع برخی اصلا مستند نیستند و اعتبار چندانی ندارند. برخی دیگر، سختخوان هستند و به راحتی به ذهن سپرده نمیشوند. در این میان تنها به صورت روایت و داستان میتوان تاریخ را به مغز مخاطب خوراند. یکی از روایتهای تاریخی و داستانی که چندی پیش در قالب سریالی در تلویزیون صداوسیما پخش شد، سریال کیمیا بود. حالا کتابی هم مشابه همین سریال وجود دارد که توسط «علی اکبر حیدری» نوشته شده است.
کتاب «تپه خرگوش»، راجع به خانوادهای است که زندگی خود را در دوران قبل از انقلاب اسلامی سپری میکنند. خانواده پسری به نام احمد، عروسی به نام سهیلا، دختری به نام ارغوان و مادری دارد که هر کدام دغدغههای مخصوص به خودشان را دارند. ماجرا زمانی جالب میشود که تاریخ صرفا در قبل از انقلاب گیر نمیافتد و ماجرای داستان به دوران جنگ و عصر معاصر هم کشیده میشود. این کتاب در واقع سه کتاب در قالب یک رمان طولانی است که با قلم خودمانی و گاها شکستهٔ حیدری روایت میشود.
این کتاب توسط انتشارات روزنه به چاپ رسیده و در وبسایت کتابچی موجود است. اگر به خرید کتاب تپه خرگوش تمایل دارید، توصیه میکنیم که به خواندن این مطلب ادامه دهید و با خلاصهٔ کاملتری از داستان و زندگی نویسندهٔ آن آشنا شوید. در انتهای این مطلب نیز جملاتی از کتاب انتخاب و نوشته شده که به شما در شناخت قلم علیاکبر حیدری کمک خواهد کرد.
خلاصه کتاب تپه خرگوش
همانطور که در مقدمه اشاره کردیم، ماجرای تپه خرگوش ماجرای یک خانواده در دوران قبل از انقلاب است که سیری تاریخی را طی مدتی کوتاه که ایران دگرگون شد، تجربه میکنند. داستان از بیمارستان و در سال ۵۷ آغاز میشود. زمانی که سهیلا، عروس خانواده قصد دارد دوقلوهای خود را به دنیا بیاورد. اوضاع جسمی او وخیم است. به خون نیاز دارد ولی گروه خونی او کمیاب است. از این بدتر اینکه، خونی که برایش حمل میشود، وسط زمین بیمارستان رها میشود.
بیمارستان پر از زخمی و مجروح است. در حقیقت، اسلحه به دست مردم رسیده و حالا گروههای مختلف مردمی با نظام شاهنشاهی مقابله میکنند. عدهای مجروح و زخمی شده و به همراه سهیلا، در بیمارستان بستری شدهاند.
اما چرا اوضاع سهیلا انقدر وخیم است؟ چون زمانی که او را به بیمارستان میآوردند، با یک ساواکی شکنجهگر روبهرو میشوند و به خاطر درگیری با او، یکی از دوقلوها سقط میشود. به دلیل تاخیر در رسیدن به بیمارستان و سقط یکی از بچهها، سهیلا اوضاع بدی دارد. ولی بالاخره تنها بچهای که برایش باقیمانده را به دنیا میآورد. پسربچهای به اسم رضا.
اما سهیلا را چه کسی به بیمارستان رساند؟ خواهرشوهرش ارغوان، زنی که برای کمک به او از همسایهاش یوسف درخواست میکند. یوسف و ارغوان در این میان بهم علاقه دارند، ولی ارغوان جزء یکی از گروههای منافقین است. یوسف معتقد است که رژیم شاهنشاهی همچنان باقیست و این همه داد و قال بیفایده است. ولی ارغوان معتقد است که با مبارزه میتوان به آزادی رسید و مردم باید برای رسیدن به آزادی بجنگند.
برههٔ تاریخی اول در همین حوالی به پایان رسیده و ماجرا از چند سال بعد، یعنی زمان جنگ آغاز میشود. رضا، پسر احمد و سهیلا حالا بزرگ شده و تا به آن روز، ارغوان را ندیده است. زیرا ارغوان به خاطر خیانت منافقین، فراری و مخفی شده است. اما سروکلهٔ او در روز تولد رضا پیدا میشود. همهٔ اعضای خانواده (به جز مادر ارغوان) خوشحال شده و از حضور مجدد او استقبال میکنند. ولی طولی نمیکشد که مامورها از حضورش آگاه شده و برای دستگیریش اقدام میکنند. برای همین، ارغوان مجبور میشود که علیرغم دلتنگیاش برای خانواده، از آنجا فرار کند. برههٔ تاریخی دوم نیز به پایان رسیده و وارد برههٔ تاریخی سوم میشویم. زمانی که یوسف، معشوقهٔ سابق ارغوان دنبالش میگردد و از اینکه او در کانادا به سر میبرد، مطلع میشود. برای همین رهسپار کانادا میشود تا دختری که عاشقش بود را پیدا کند. در بخش سوم کتاب، رضا پسر احمد ازدواج کرده و بچهای هم در راه دارد.
همانطور که میبینید، داستان سیری تاریخی دارد و تحولات دقیق و موبهمو، طی ماجراهایی که در ایران رخ داده روایت میشود. اما به هر حال، هر ماجرای تاریخی بخشی از سلایق و دیدگاه نویسنده را به همراه دارند. پس حتی اگر تمایل ندارید به گفتههای این کتاب از منظر تاریخی اعتماد کنید، میتوانید روایت داستانی را خوانده و از آن لذت ببرید.
علی اکبر حیدری، نویسندهٔ کتاب تپه خرگوش
این روزها نویسندهای که بتواند آثارش را به چاپ برساند کم پیدا میشود. چه برسد به نویسندهای که هر اثرش به چاپ مجدد راهی شود. در حقیقت، علی اکبر حیدری، نویسندهٔ معاصر که در سال ۱۳۵۷ به دنیا امد، موضوع داستانهایش را هوشمندانه و به نوعی انتخاب میکند و مینویسد که بدون شک، شایستهٔ تقدیر سازمانهای ادبی جمهوری اسلامی ایران میشود.
او نوشتن را با کتاب بوی قیر داغ آغاز کرد. بعد از آن هم توانست دو رمان «تپه خرگوش» و «استخوان» را به چاپ برساند. جالب است بدانید که رمان تپه خرگوش، توسط جشنوارهٔ هفت اقلیم، اثری برگزیده و شایستهٔ تقدیر شناخته شد و به مرحلهٔ بعدی و مهمتر، یعنی جایزهٔ جلال آل احمد راه یافت.
جملاتی از کتاب تپه خرگوش
هر نویسنده قلم مخصوص به خودش را دارد. یکی قلمی ابزورد دارد و دیگری سادهانگاری میکند تا همه با نثرش خو بگیرند. قلم علی اکبر حیدری هم عامهپسند است، هم صنایع ادبی را به گونهای به کار برده و تلطیف کرده که اثرش شایستهٔ تقدیر جشنوارهٔ هفت اقلیم شده است. در ادامه، جملاتی از این کتاب را باهم خواهیم خواند تا به سبک و قلم حیدری پی ببریم و با موضوع کتاب بیشتر آشنا شویم.
- پرستار در را توی صورت ارغوان بست. گفته بود نباید برود توی اتاق. صدای جیغهای کوتاه سهیلا را که فاصلهشان از هم کمتر شده بود از میان نالههایش میشنید. براش سخت بود باور کند سهیلا با آن هیکل کوچک و آن همه خونریزی بتواند بچه را به دنیا بیاورد. دست کشید به فرق سرش؛ همانجا که انگار میسوخت و خوب نمیشد. موهاش بهم چسبیده بود. نگاهش افتاد به نوک انگشتهاش، کمی خون ماسیده رویشان بود.
- یوسف انگشت وسطش را کرد میان حلقهٔ کوچک و یویو را ول کرد رو به پایین. استوانهٔ شیشهای رفت پایین و برگشت بالا، یوسف گرفتش و دوباره رهاش کرد. «این کاری که میخوای بکنی اینطوریه، ممکنه یه مدتی مردم از این فضایی که توش گیر افتادن دور بشن، ولی دوباره برمیگردن همینجایی که الان هستند.» استوانهٔ شیشهای دوباره برگشته بود کف دستش.
- «باید کار از یه جای پایهایتر درست بشه.» ارغوان از لبهٔ میز پایین پرید. «تو بدبینی، اینجوری که تو میگی باید هزار سال صبر کرد تا شاید چیزی درست بشه.» «اینطوری هم که تو میگی هرچند سال یه بار باید ریخت توی خیابونها.»
- به لباس سرتاسر خونی پرستار نگاه کرد. راست میگفت. در اتاق دیگر باز شد. پرستاری سر کشید بیرون. «دیگه نمیشه صبر کرد. مادر داره میره. برو از پایین یکی از دکترها رو بیار.» ارغوان رفت جلوتر. سهیلا روی تخت بود. دیگر ناله نمیکرد. سرش کج شده بود روی بالش و عرق تمام صورتش را خیس کرده بود. «طاقت بیار. داری مادر میشی خره. الان احمد هم میرسه.» برگشت و دوید توی راهرو. دوباره صدای جیغ سهیلا را شنید.
- در خانه باز شد. یوسف سریع آمد بیرون. «سوار شو بریم.» ارغوان دوید طرف دیگر ماشین و سوار شد. نه سلامی در کار بود و نه دست دادنی. حتی نگاهش هم نکرد؟ داشت جلوی خودش را میگرفت یا واقعا حسی نمانده بود برای نگاه کردن؟ برای دوره کردن خاطرات خوب گذشته، برای فکر کردن به سر در گوش دیگری کردن و چیزی ریز گفتن و کر کر خندیدن.
- «یه پارچه بده.» «پارچهای نمونده، خیلی از اینها رو هم از روی تختهای بالا جمع کردن.» «اما من نمیتونم همینطور رهاش کنم.» «تو که حتی اسمش رو نمیدونی؟» ارغوان حرفی نزد. فقط زل زد توی چشمهای زن. چند لحظه چشمتوچشم ماندند. «از روی یکی از جسدها بردار. واقعا پارچهای نمونده.»
- خودش را از توی بغلم بیرون کشید: «تو خودت میدونی چی میگم! همیشه مادرجون خودت میگه دنیا دار مکافاته.» مادر جان سفت و سخت اعتقاد داشت به این حرف. اما انگار فقط خودش قبول داشت. هر بار که میگفت مژگان ساکت میماند و میشد فهمید که اگر میتوانست تهخندهای هم میکرد. خودم دلیلهایی میآوردم و دائم سعی میکردم بیباورش کنم. اما حالا همان ته خندهٔ مانده در پشت در احترام، شده بود باور. شده بود ترس و افتاده بود به جان مژگان.
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | تپه خرگوش |
---|---|
تعداد صفحه | ۳۰۴ |
قطع | پالتویی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۲۲۸ گرم |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۳۳۴۴۷۲۶ |
نقد و بررسی کاربران (۱)
مرتب سازی بر اساس
تپهٔ خرگوش سه کتاب در قالب یک رمان طولانیست و ماجرای زندگی خانوادهای در دوران پیش از انقلاب است که توسط علی اکبر حیدری نوشته شده است. خانوادهای که از پسری به نام احمد، عروسی به نام شهلا، دختری به نام ارغوان و مادرشان تشکیل شده. داستان از سال ۵۷ آغاز میشود، شهلا برای زایمان فرزندانش در بیمارستان است. او در راه رسیدن به بیمارستان به یک مامور ساواک روبهرو میشود و به خاطر درگیری با او یکی از فرزندانش را از دست میدهد او دوقلو باردار است و به خون نیاز دارد، گروه خونی او کمیاب است و از بخت بد خونی که برایش آورده میشود وسط بیمارستان میافتد و از بین میرود. اما در نهایت فرزندی سالم مانده بود به دنیا میآید. در بخش دوم کتاب ارغوان به دلیل خیانت منافقین، فراری و مخفی شده و حالا وقتی که فرزند شهلا و احمد، یعنی رضا بزرگتر شده در روز تولدش به خانه برمیگردد اما طولی نمیکشد که شناسایی میشود و فرار میکند. در بخش سوم یوسف معشوقهٔ ارغوان برای پیدا کردنش در تلاش است و حالا رضا بزرگ شده و ازدواج کرده است. این کتاب روایت طولانی از زندگی این خانواده را به تصویر میکشد و در بخشهای مختلف ماجراهایی که این خانواده با آن درگیر هستند را روایت میکند.