لیست چاپهای دیگر
(۱)معرفی و بررسی کتاب برف سیاه
ایزوگام سفید روی پشتبام
نویسندگان روس همیشه تب و تاب رقابت را در ادبیات جهانی بالا بردهاند و این به هنرهای دیگری از جمله سینما هم تعمیم پیدا کرده است؛ از داستایوفسکی و گوگول و تولستوی در مدیوم ادبیات بگیریم تا آیزنشتاین و تارکوفسکی و غیره در سینما. آثار «میخاییل بولگاکف» هم در کنار بسیاری از شاهکارهای بزرگ ادبی جهان نقش بسته که رمان «مرشد و مارگاریتا» و نمایشنامهٔ «مولیر» از درخشانترینِ آنها است. بولگاکف با بیان ملال و حسرت به زبان طنز، که خمیر مایهٔ کارش است، محتوای فلسفی و بعضاً اخلاقی آثارش را عطر و بویی تازه میبخشد؛ در آخر وقتی چاشنیِ معما و جادو و دراماتیزهگری را با قوهٔ تخیل بلندپروازش ترکیب میکند، با عناصری نسبتاً محدود و تکراری کاری تازه به دست میدهد؛ فرمولی که بولگاکف را همیشه در ردیف بزرگان ادبیات روسیه و جهان، اما در جایگاه مخصوص خودش نگه میدارد.
بولگاکف در رمان «برف سیاه» از سیکل خشک و روتین مسخرهٔ زندگی بعضی از مشاغل کارمندی میگوید و البته باز هم پای یک نویسنده در میان است! «مقصودُف» از لابهلای چرخدندههای زندگی فلاکتبارِ ماشینیاش برای نویسنده شدن گام برمیدارد و دلیلش کابوس رعبانگیزی است که شب قبل دیده بود! اما روزنامهٔ کشتیرانی، مِیلی به چاپ اثرِ «سخیفِ» کارمندش ندارد و تازه چگونه از سانسورِ مخوف استالین باید گذشت؟!
جالب اینجا است که بولگاکف از کاشتن هیچ خاری جلوی پای کارکترهای پابرهنهاش نمیگذرد؛ و بعد همین را با زبان طنز سیاهش بازگو میکند!
کمکم کابوس و نوشتن برای مقصودف ادغام میشود و یکی، بهانهای برای دیگری.
بولگاکف از همین ابتدا زمینههای خلق یک شاهکار را میچیند و صبر میکند تا خواننده خودش را به دام جذابیتهای ادبی و داستانیاش بیندازد؛ تصویر یک ملت و حکومت و البته تعامل «سازنده» ی این دو! هنر او در ایجاز فوقالعادهای است که با آن همهچیز را فشرده میکند و وصف زندگی یک کارمند بیچاره را با یک کاناپهٔ روکشپاره، یک چراغ مطالعهٔ رنگ و رو رفته، یک گربهٔ پریشانحال و صدای جیغی دائمی از آشپزخانه، جلو چشممان میآورد!
مقصودف همان اولِ داستان پابهپای رمان و آرزوهای پرپرشدهاش شکست میخورد و طناب دار را انتخاب میکند؛ اما در آن هم شکست میخورد!
مهجورِ طعنهزنِ زمستانی
تقریباً نیمی از آثار بولگاکف نمایشنامه بودهاند و هرکدام از این آثار، اگر به چنگ حکومت شوروی نمیفتاد و سانسورها بلای جانش نمیشد، بلافاصله روی صحنه میرفت.
همزمانیِ او با «استانیسلاوسکی»، تئوریسین و منتقد و کارگردان بزرگ تئاتر، این دو هنرمند را آنقدر به هم نزدیک کردهبود که مثل خیلی از دوستان صمیمی، آخرِ کارشان به جدال کشید!
این جدایی برای بولگاکف با دلِ خوشی همراه نبود و دوریِ او از تئاتر مستقل، باید بهنحوی و در پشتپرده بیان میشد. «برف سیاه» با ارائهٔ داستانی که اتمسفر تئاتری فضای اطرف آن را درخود گرفته، از قصه تا توصیف دکورها، در همهجا یادآور روزهای تئاتر است و البته که اگر خود استانیسلاوسکی اینجا بود و کتاب را برایمان تفسیر میکرد، صدها طعنه و نکتهٔ پیدانشده را کشف میکرد! ذکاوت و چیرهدستی نویسنده در زدنِ چند نشان با یک تیر، گواه تاویلپذیریِ بالای این اثر و عامل اصلی جاودانگی این هنرمند و آثارش است؛ هرچند انگار که «برف سیاه» در مقابل «مرشد و مارگاریتا» که در پایتخت ادبیات جهانی لانه کرده، با گذشت اینهمه سال هنوز هم در جزیرهای دورافتاده گم شده است!
این کتاب را «رمان تئاتری» مینامند و شاید حتی روزی بولگاکف، میخواسته که ایدهٔ محوریِ داستان را در قالب یک نمایشنامه طرح کند و برای فرار از سانسورها، در لایهای پنهانیتر و عمیقتر آن را تبدیل به رمان کرده است؛ هرچند او در زمان حیاتش شاهد انتشار هیچیک آثارش نبود.
در ایران «احمد پوری» کار ترجمهٔ این رمان را برای نشر نیماژ به عهده داشته و با کارکرد درستی که از واژههای معادل و تشخیص دقیق معناهای ضمنی گرفته است، که اغلب بار طنز به همراه دارند، یک برگردان سلیس و مقبول عام ارائه داده است.
این اثر سالها پس از مرگ بولگاکف و در سال ۱۹۶۵ میلادی منتشر شد.
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | برف سیاه |
---|---|
ژانر | داستانی |
تعداد صفحه | ۲۱۲ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۱۷۶ گرم |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۳۶۷۳۲۳۶ |
نقد و بررسی کاربران (۱)
مرتب سازی بر اساس
میخائیل آفاناسیویچ بولگاکف نویسنده کتاب برف سیاه از زندگی یکنواخت و ماشینی کارمندی روایت میکند که بطور دقیقتر زندگی یک نویسنده را به رشته تحریر در میآورد. نویسندهای که در گیر و دار زندگی یکنواخت و ملالت بار خود در تکاپو برای پیشرفت خود در عرصه نویسندگی است. دلیل آن کابوس شبانه مقصودف شخصیت اصلی داستان است. اما روزنامهای که مقصودف در آن کار میکند علاقهای به بها دادن به اثر او ندارد و در ضمن باید حواسش به سانسور حکومت وقت یعنی حکومت استالین نیز باشد. نویسنده در این داستان کوچکترین رحمی نسبت به شخصیت اصلی نداشته و او باید در طول داستان با انواع و اقسام بلاها به بر سرش میآید مبارزه کند. موتور محرکه او نیز کابوسهای شبانهاش است که او را در مسیر مبارزه با زندگی به جلو حرکت میدهد. او در ابتدا در این راه حتی به طناب دار هم روی میآورد اما خوش بختانه در این کار هم موفق نمیشود. کتاب از ابتدا با جذابیتهای داستانی و ادبی اوسط نویسنده به پیش میرود و بر هم کنش دولت و ملت شوروی را به مخاطب بازگو میکند و شاید هم سعی در بازگو کردن وضعیت اکثریت آن جامعه در قالب نویسندهای فلاکت زده با مبلی پاره و گربهای نحیف و چراغ مطالعهای رنگ و رو رفته را دارد.