لیست چاپهای دیگر
(۸)معرفی و بررسی کتاب مرشد و مارگریتا
«مرشد و مارگاریتا» آخرین و به عقیدهٔ بسیاری از خوانندگان و منتقدین، بهترین اثر «میخاییل بولگاکفِ» روس است. کتابی که جزو مفاخر ادبیات کلاسیک روسیه شمرده میشود و بولگاکف را تا سطح نویسندگانی همچون «داستایوفسکی» بالا میبرد. نویسنده در دوران اوج حکومتِ استالین، سختترین خفقانها و سانسورها را متحمل شده بود و نمیخواست کتابش را تحتِ دستبردِ حکومت به چاپ برساند، برای همین دو سال پس از آغاز، دستنوشتههای خودش را آتش زد! اما «مرشد و مارگاریتا» چیزی نبود که به این سادگی میخاییل را رها کند. کتابی که در لیست «بهترینهای تاریخ» و «۱۰۰۱ کتابی که هرکسی باید بخواند» از منظر چندین منتقد قرار گرفت. پس از انتشارش با وجود سانسورهای سختگیرانه و تغییرهای متعدد (آنهم سالها پس از مرگ نویسنده!) در بین مردم رخنه کرد و پس از کمیاب شدنش، حتی کارش به فروش با دهها برابرِ قیمت در بازارهای سیاه روسیه و اوکراین رسید! همهٔ اینها در شرایطی بود که در اسامیِ افراد و اماکن و تاریخها و… بعضاً بهکلی دست برده شده بود. بولگاکف، نگارش این کتاب را سال ۱۹۲۸ شروع کرد، سال بعد همه را سوزاند، سال ۱۹۳۱ دوباره آغاز کرد و تا یک ماه قبل از مرگش، یعنی ۱۹۴۰، به نوشتن ادامه داد. سرانجام در اثر بیماری کبد از دنیا رفت. کارِ تکمیل متنِ کتاب را اِلنا، سومین و آخرین همسرش انجام داد اما چاپ آن به ۲۷ سال بعد از مرگ میخاییل، یعنی به ۱۹۶۷ میلادی موکول شد. در تمام دنیا جمعاً بیش از صد کتاب و مقاله در مجلات ادبی و نشریات تحقیقاتی، در نقدِ این رمان بزرگ به انتشار رسیده است. ترجمهٔ این اثر به زبان فارسی توسط مترجمان متعددی انجام شده است که مشهورترین و روانترینشان ترجمهٔ عباس میلانی است. نسخهای که پیشنهاد ما به شما برای خرید کتاب حاضر هم محسوب میشود.
موضوع کتاب مرشد و مارگاریتا
اگر بخواهیم به سادگی درمورد سوژهٔ جذاب این اثر صحبت کنیم، باید بگوییم که داستان در یک بند شامل چنین تعریفی است: شیطان در قامت یک پروفسور عجیب و غریب ظاهر شده و به مسکو سفر کرده تا در دلِ کمونیسمِ خداناباورِ حاکم بر شوروی، وجود عیسی را برای مردم آن کشور اثبات کند؛ آن هم در حالی که همزمان، کتاب یک شاعر و نویسنده به دلیل وجود عیسی و ماجراهایی مذهبی، سانسور و ممنوعالانتشار شده است! با این وجود، مرشد و مارگاریتا ماجرای جالب و پیچیدهتری از این حرفها دارد؛ روایت این داستان از سه قصهٔ اصلی که بهطور موازی جریان دارند تشکیل میشود و شخصیتها و مضامینی در این بین مشترکاند: اولین پیرنگ، شامل داستان سفر شیطان به مسکو و جریاناتی است که در پی این اتفاق رخ میدهد. دومین روایت، ماجرای به صلابه کشیدن عیسا مسیح با محوریت شخصیت «پونتیوس پیلاطس»، پادشاه وقت است؛ یعنی کسی که دستور صدور حکم صلیب را داد. از حیث تکنیکهای ادبی، فرم کتاب بهنحوی است که چند روایتِ بههم پیوسته، یا همان خُرده پیرنگها، خواننده را به سمت شاهپیرنگ میبرد؛ جایی که تمام مقدّمهها را میدانیم و وقت روایتِ پرده یا پیرنگ سوم است. داستان از یک شخصیت مرموز و برخورد او با دو نویسنده آغاز میشود، به مرشد که شخصیت اصلی داستان است میرسد، مرشدی که در یک بیمارستان روانی بستری است! پیچشهای داستانی و معماهای ماجرا، کشش و تعلیق لازم را در حدّ اعلا برای مخاطب ایجاد میکند. انگار که به مخاطب اجازه میدهد خودش را در نگارش کتاب سهیم بداند و با ارزشهای اخلاقی و عقیدتی خودش برای کارکترها تصمیم بگیرد. اینجاست که پیرنگ سوم رُل اصلیاش را ایفا میکند: ارائهٔ عشقی که میان مرشد و مارگاریتا در جریان است و دخیل کردنِ هرچه بیشتر مخاطب تا آخرین لحظهای که داستان درحال پویش است. البته ما در مطلب «عصای عیسی در دستان مرشد و مارگاریتا» در مجلهٔ کتابچی، با شرح نسبتا خوبی به داستان این رمان مشهور پرداختهایم که مطالعهاش خالی از لطف نیست.
از فاوست تا مرشد و مارگاریتا
اگر مخاطب جدی ادبیات باشید، حتما نام نمایشنامهٔ «فاوست» را شنیدهاید. اثری مشهور و تأثیرگذار از نمایشنامهنویس و شاعر بزرگ آلمانی، «گوته». خب ظاهرا و باطنا، این اثر تاثیر مستقیمی روی «مرشد و مارگاریتا» ی بولگاکف گذاشته است. بهطوری که فضاهای جادویی و اسرارآمیزِ «فاوست» که برخوردی میان شخصیتهایی از جنس فرشتگان و شیاطین است، تمامِ زمینهٔ اصلی داستان را در بر میگیرد و خود بولگاکف نیز به این مساله اشاره میکند. بولگاکف با ترکیب جهانهای فلسفی و فانتزی و حقیقی، چاشنیهای معما و عشق و حتی گاهی وحشت و دلهره، فضایی را برایمان متصور میشود تا عقاید خود را که از یک جهت به ریشههای سنتی و مذهبی خانوادگی میرسیده و از جهتی دیگر حاصل عینیات و تجربیاتش بوده است، در قالب داستانی با سبک رئالیسم جادویی روایت کند. رئالیسم جادویی را میتوان اینگونه تعریف کرد: جهانی حقیقی با کمی عنصر غیر واقعی. اما برای آشنایی بیشتر با سبک رئالیسم جادویی هم میتوانید مطلب «آشنایی با مکاتب ادبی-رئالیسم جادویی» را مطالعه کنید. البته مرشد و مارگاریتا جزو مواردی است که نمیتوان دقیقا آنها را در یک ژانرِ بهخصوص بهطور قطعی دستهبندی کرد. بههمین خاطر این آثار را «پُلیژانر» یا «چندژانره» میگویند یعنی یک ژانر اصلی، نشانههایی از دیگر ژانرها را در خود دارد، که در اینجا میتوان ژانر اصلی را رازآلود حساب کرد. سبک و تکنیکهای نوشتاری کتاب ما را به یاد مولفههای آثار پستمدرن میاندازد؛ مانند چندصدایی و روایت غیرخطی؛ هرچند شروع جریان پستمدرنیسم به سالها بعد از این رمان برمیگردد. با این وجود، صحبت از تمام نمادها و نشانههای بیشمار این رمان در این مطلب کوتاه، ممکن به نظر نمیرسد و به همین دلیل، ما پیشتر در مجلهٔ کتابچی، مطلبی را تحت عنوان «نشانهشناسی و نمادشناسی رمان «مرشد و مارگاریتا»» برایتان آماده کردهایم.
آشنایی با میخاییل بولگاکف، نویسندهٔ کتاب
میخاییل بولگاکف، در سال ۱۸۹۱ در شهر کییف اوکراین به دنیا آمد. والدینش معلم و استادیار دانشگاه بودند و او از ابتدا ریشهای مذهبی داشت؛ چیزی که بعدها هم بنمایهٔ مخالفت او با نظام کمونیستی و ضدخدای شوروی را تشکیل داد. میخاییل دوست داشت مثل پدرش الهیات را دنبال کند اما به اصرارِ خود او پزشک شد. پس از پایان دورهٔ پزشکی به خدمت ارتش سرخ درآمد و به مداوای مجروحان پرداخت. بولگاکف از کودکی شخصیتی سرکش و سنتشکن داشت و بیشک همین ویژگی در یکایک لحظههای زندگیای حرفهایش نقشی مهم داشته است. میخاییل بولگاکف در ۴۸ سال زندگی خود، سه بار ازدواج کرد و پس از خدمت در جنگ، در اثر بیماری بهنوعی زمینگیر شد، اما از این فرصت برای نویسندگی و روزنامه نگاری بهره برد. این مساله، علاوه بر این کتاب که شهرت جهانی و تاریخی (البته بعد از مرگ) برای او در پی داشت، باعث ماندگاری تاریخی او در ادبیات روسیه و همچنین ادبیات فرمالیستی جهانی شد. از بین آثار مشهور این نویسنده، میتوانیم به کتابهایی همچون نمایشنامههای «مولیر، ایوان واسیلیویچ، ژوردن کمعقل و آدم و حوا» و همچنین رمانهای «گارد سفید، یادداشتهای روزانهٔ یک پزشک جوان، دل سگ، تخم مرغهای شوم و برف سیاه» اشاره داشته باشیم. ضمنا لازم به ذکر است که برای آشنایی بیشتر و جدیتر با این نویسنده، میتوانید ویژهنامهٔ ما تحت عنوان «سیری در زندگی و آثار میخائیل بولگاکف» را مطالعه نمایید.
جملاتی از کتاب مرشد و مارگاریتا
- اگر میخواهید که جملاتی از مرشد و مارگاریتا را بخوانید، میتوانید مطلب «جملاتی از کتاب «مرشد و مارگاریتا»» را مطالعه کنید. با این وجود، این رمان بینظیر، آنقدر از تکههایی جذاب تشکیل شده که بتوانیم در اینجا هم چند بخش جذاب آن را برایتان بیاوریم؛ در ادامه سه بخش از این رمان را با هم مرور خواهیم کرد.
- مارگاریتا در سرسرا پالتوش را پوشید تا برود بیرون و قدمی بزند. ناتاشا، کلفت خوشگلش، پرسید برای ناهار چه بکند و وقتی جواب شنید که هر کاری دلش میخواهد بکند، برای وقتگذرانی به صحبت با خانم پرداخت و شروع کرد به تعریف چیزهایی که فقط خدا میداند، چیزهایی دربارهٔ شعبدهبازی که دیشب در تئاتر چنان کارهای عجیبی انجام داد که نفس همه را گرفت، به همه دو شیشه عطر خارجی و یک جفت جوراب مجانی داد و وقتی نمایش تمام شد و تماشاچیان از تئاتر بیرون میآمدند -درق- یکدفعه همه لخت شدند!
- مارگاریتا نیکولایونا روی صندلی مقابل آیینه در راهرو نشست و شلیک خنده را سر داد. گفت: «ناتاشا، از خودت خجالت نمیکشی؟ تو ناسلامتی دختر تحصیلکرده و باشعوری هستی… پس چرا هر حرف مزخرف و شایعهٔ چرتی را که توی صفها میشنوی بازگو میکنی؟ ناتاشا سرخ شد و با حرارت اعتراض کرد که نه، دروغ نمیگفتند، و امروز خودش زنی را دیده که با کفش وارد اغذیهفروشی خیابان آربات شده و وقتی که کنار صندوق ایستاده بوده که پولش را بپردازد، کفشهایش ناپدید شده بود و زن مانده بود و جورابش!
- نامرئی و آزاد! نامرئی و آزاد! … وقتی مارگاریتا پروازکنان به انتهای خیابان خودشان رسید، به راست پیچید و فراز کوچهای باریک و پر پیچ و خم و طولانی به پرواز ادامه داد؛ کوچهای با درختانی ساده و آسفالتی پر لک و پیس، با مغازهٔ نفتفروشی کوچکی با در کج و معوج که پارافین را در پیاله و حشرهکش را در شیشههای کوچک میفروخت. مارگاریتا در چشمبرهمزدنی از این کوچه عبور کرد. فورا فهمید که حتی در اوج لذت رهایی و نامرئی بودن هم نباید قید عقل و احتیاط را یکسر رها کرد.
- نیکانور ایوانوویچ پولها را شمرد؛ وقتی که میشمرد کروویف هم مزههایی از این قبیل میریخت که «پول نقد عاشق شمردن است»، «چشم آدم که به آدم دروغ نمیگه. L
- مشخصات کتاب
- نقد و بررسی
- پرسش و پاسخ
نام کامل کتاب | مرشد و مارگریتا |
---|---|
ژانر | کلاسیک، داستانی، فانتزی |
تعداد صفحه | ۴۴۴ |
قطع | رقعی |
نوع جلد | شومیز |
وزن | ۴۴۲ گرم |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۷۴۴۳۲۷۲ |
نقد و بررسی کاربران (۱)
مرتب سازی بر اساس
میخائیل بولگاکوف آخرین نوشتهاش را یک بار میسوزاند و دو سال بعد دوباره مینویسد. آخرین نوشتهاش همین مرشد و مارگاریتایی است که حواشی بسیاری پیرامون چاپ و عرضهاش در دوران خفقان استالینی به همراه داشت، اما سرانجام آن تبدیل شدن به یکی از بزرگترین آثار ادبی در قرن ۲۰ام میلادی بود. داستانی نمادین و سوررئال از حضور شیطان در یک حکومت کمونیست در قامت یک پروفسور عجیب و غریب برای اثبات وجود عیسی مسیح در فضایی کاملاً خداناباور است. داستانی که به سه بخش تقسیم میشود. بخش اول سفر شیطان به مسکو و حوادث و رخدادهای پیش رویش، بخش دوم داستان به صلیب کشیدن مسیح توسط پادشاه وقت روم پیلاطس و داستان سوم دربارهٔ بیماری روانی به نام مرشد که در تیمارستان بستری است و در ادامه عشقی میان او و مارگاریتا شکل میگیرد. داستان سوم در واقع پیرنگ اصلی داستان است که دو داستان قبلی مقدمهای برای ورود به آن هستند. مرشد و مارگاریتا مانند بسیاری از آثار ادبیات روسیه کتابی پرجزئیات و قطور است؛ اما تفاوتش با بسیاری از آثار کلاسیک روسی قلم روان و پویای آن در روایت داستان است. به همین دلیل شاید بتوان این کتاب را راحتتر از باقی آثار روسی مطالعه کرد. دلیل دیگر آن داستان بدیع و جذاب کتاب است. بولگاکوف با استفاده از عناصر خرق عادت و جادویی رنگ و رویی اعجابآور به داستان مرشد و مارگاریتا داده است. این کتاب هم مانند بسیاری از آثار ادبی قرن ۱۹ و ۲۰ میلادی وامدار اثر فاخر و جریان ساز فاوست از گوته است. پیشنهاد میکنیم که در فرصت مناسب و با ذهنی آماده به سراغ این کتاب بروید و مطالعهاش کنید، چون مرشد و مارگاریتا از آن کتابهایی است که شاید در هر سده یکبار در جهان ادبیات اتفاق بیافتند.